چهارشنبه 29 شهريور 1402 , 16:00




شرح دلاوری بسیجی شهید اشکبوس نوروزی
عبور از پل دنیا با انفجار پل جبیر!
نهایتا با کوشش زیاد به پل رسیدند و مواد منفجره را کارگذاشتند. دشمن متوجه حضور آنها شده بود. خیلی آرام تکتیرانداز دشمن ...
فاش نیوز - بنام خدایی که در این نزدیکیهاست. شهید اشکبوس نوروزی، جوانی که در سال 1346 در روستایی بنام چلیچه از استان چهارمحال و بختیاری در یک خانواده متدین مذهبی پا به عرصه گیتی مینهد، دوران کودکی را در کنار سجاده پدر و مادر مکرمه سپری میکند، به ایام نوجوانی که میرسد، در حال تحصیل در مقطع راهنماییست که عزم دفاع میکند و از سرزمین سردار دلهای عاشق، سهراب نوروزی، عازم جبهه می شود.
دلاورمرد اسطورهای داستان ما از همان ابتدای زندگیاش متعهد به همه ارکان یک زندگی بود. در حالیکه میبایست دوران کودکی و دنیای متعلق به کودکیاش را سپری کند، در کنار پدر مشغول کشاورزی میشود، فرزند دوم خانواده بود، اماگویی برادری مخلص برای پدر بود. پادرپای پدر از خانه بیرون میرفت، در گرمای تابستان و همراه پدر به خانه برمیگشت. هنگام غروب آفتاب وقتی هم به خانه میآمد در بحث درس و مشق خواهران و برادران کوچکتر از خودش کمک می کرد. این ایثارگری از بدو تولد تا هنگام شهادت همراهش بود.
گمنامی ایده و منش و مرام شهدا و این شهید بوده است. این شهید بیش از ده سال گمنام بود و بعد از این ده سال تفحص شد. وقتی به خصوصیات اخلاقی اشکبوس رجوع می کنیم چهره مظلومش در عین اقتدار مقابل دیدگانمان نمایان می گردد.
اشکبوس گمنامی را دوست داشت. او خیلی علاقه شدید داشت که گمنام بماند و این علاقهاش به مدت 10 سال محقق شد.
شهادت سردار سهراب نوروزی برایش سخت بود؛ چرا که سهراب وقتی از جبهه برای یک مرخصی کوتاه میآمد، وقتش را بیشتر در بسیج و سپاه، در حال تربیتنمودن بسیجیهایی بود که باید تربیت انقلابی میگرفتند برای دفاع از سرزمین اسلامیشان. لذا اشکبوس پر بود از خاطرات سهراب دلاور؛ هم او که در عملیات خیبر همه گردانش را در برابر عوامل شیمایی دشمن حفاظت کرد و به عقب فرستاد و تنها خودش و سرداری گمنامتر از اشکبوس بنام کرامت سلیمانی ماندند تا ثانیههای پایانی و آنقدر گاز شیمیایی استنشاق کردند که سهراب در بیمارستان وقتی خبرنگار از او پرسید برادر خودتان را معرفی بکنید، به سختی توانست بگوید سهراب نوروزی هستم! صدای خش خش ریههای سهراب قلب هر انسان آزادهای را میلرزاند و وقتی خبرنگار پرسید برادر مشکلتان چیست؟ از ته حنجره مقدسش ندایی آمدکه سینهام میسوزد که نهایت این مردانگی منجر به شهادت سردار عارف، سهراب نوروزی در بیمارستان و شهادت سردار گمنام کرامت سلیمانی در خانه شد. اشکبوس این مظلومیتها را دیده بود و سراسر عشق به شهدا بود و سراسر عشق به شهادت داشت.
پدر اشکبوس، مرحوم حاجعلی، معروف به حاجی بابا در سال 1399 به دلیل تاثیرات ویروس کوید19 به لقاءالله و به اشکبوس پیوست. حاجعلی از معدود افرادی بود که وقتی اعلام نیاز میشد، با همه توانش برای دفاع مقدس کار میکرد و هدایای مردمی جمع میکرد و همراهشان به منطقه میرفت تا از رسیدنشان بدست رزمندگان مطمئن بشود. او تعریف میکرد، کاروانی از هدایای مردمی آماده اعزام به جبههها شده بود. همراه چند نفر از برادران چلیچهایی کاروان اهدائی را به انرژی اتمی، محل استقرار تیپ همیشه سربلند قمربنیهاشم بردیم و تحویل مسئولین دادیم. عصر روز دوم در پادگان قدم میزدم که اشکبوس را دیدم و او را بغلکردم و سیر بوئیدم و بوسیدم. او به چادر ما آمد. ومی گفت به محض این که شنیدم کاروان هدایا آمده، گفتم حتما پدر هم همراهشان است؛ و سراسیمه خودم را به اینجا رساندم و از این بابت خدا را شاکرم که شما را زیارت کردم.
پس از گفتگوهای معمولی، اشکبوس از من درخواست دوربین عکاسی کرد و میخواست چند تا عکس دو نفره داشته بگیریم. اما مصلحت در این نبود و باید گمنام میماند؛ چرا که دوربین مهیا نشد. به اشکبوس گفتم، من آمدهام با هم برگردیم و به درست و مشقت برسی و با تحصیلات بتوانی خدمات بیشتری به انقلاب بکنید؛ که در جوابم گفت: امروز نیاز جبهه به حضور من است و باید در این مقطع حساس بمانم. هرچه اصرار کردم که شب عیدی را کنارمان باشد، بعد برگرد، قبول نکرد و گفت: من باید همراه بچهها به یک ماموریت بروم.
اسفند 63 عملیات بدر در حال شکلگیری بود؛ همان عملیاتی که در شرق دجله در جناح چپش سردار عاشق گمنامی، مهدی باکری و در جناح راستش سردار دلاور، فرمانده گردان حضرت امیر، برادر بزرگوار این حقیر، عبدالصمد امیریان را با شهادتشان در آغوش گرفت. اشکبوس از پدر خداحافظی میکند و میگوید اگر شد فردا شب دوباره میآید. اما نیامد. از دوستانش پیغام رسیدکه به خط مقدم اعزام شدهاند.
پلی بود بنام پل جبیر. این پل محل استقرار و عبور و مرور دشمن بود. برای این که عملیات بدر اهدافش محقق شود، اولین اقدام این بود که این پل منهدم بشود؛ یعنی ارتباط لجستیکی عراق به نیروهای مستقر باید قطع میشد. وقتی فرمانده این موضوع را مطرح نمود، گذاشت به اختیار خود بچهها و گفت؛ هر کس داوطلب انهدام پل می شود، با توجه به همه مخاطراتی که دارد، یاعلی بگوید. اشکبوس از داوطلبین این کار بود. پلی بزرگ و مورد نیاز ضروری دشمن. رسیدن به پل هم خودش یکی از سختترین کارهای ممکن بود؛ چرا که دشمن بر هر چهار گوشه پل اشراف داشت. نهایتا بعد از تلاشهای زیادی که در اختفا و استتار انجام شد، بچههای عاشقپیشه دفاع مقدس به پل جبیر رسیدند.
به پل رسیدن در نوشتن خیلی راحت است، اما در عمل از جان گذشتگی و فداکاری می خواهد. چقدر باید دقیق عمل شود، چقدر باید سختی و درد تحمل کرد و کوچکترین صدایی در بلند نشود تا قضیه لو نرود. نهایتا با کوشش زیاد به پل رسیدند و مواد منفجره را کارگذاشتند. دشمن متوجه حضور آنها شده بود. خیلی آرام تکتیرانداز دشمن یکی یکی بچهها را شهید میکرد. دسته انفجار منتظر یکی از بچهها بود. اشکبوس با تکبیری خدایی خود را به دستگاه سیمی انفجار رسانید و همزمان باانفجار پل با تیر دشمن بر زمین افتاد.
لحظات وداع بسیجیان باغیرت مدافعان ناموس و خاک ما با دنیای مادی تمام شد. پل منفجر شد و چند روز بعد عملیات بدر با آن دستاوردهایی که داشت آغاز شد.
دوستان ما پیکرهای پاکشان تخلیه نشد، حجم عملیات و منطقه آنقدر وسیع بود که هیچکس نتوانست پیکرهای مطهر و مقدس این شهدا را تخلیه کند.
حاج علی میگفت؛ در این عملیات تعداد زیادی از همرزمان اشکبوس شهید شدند، تعدادی مجروح شدند و تعدادی نیز سالم برگشتند و فرزند من هم برای تکامل و رسیدن به آرزویش در منطقه ماند! همه میدانیدکه انتظار، بخصوص برای یک پدر و مادر چقدر سخت است که جگرگوشهاش شهید شده باشد و مزاری هم نداشته باشد.
حاجعلی میگفت؛ سالها و ما هها و هفته ها و روزها آنقدر در حسرت دیدار اشک ریختیم که دیگر سوئی به چشمانمان نمانده بود. اما مردم فهیم و با شرافت روستا و دوستان و همرزمان شهیدمان ما را تنها نمیگذاشتند.
میگفت ده سال با همین روال گذشت و ما منتظر یوسفمان بودیم تا این که در آستانه عید نوروز همرزمان شهدا که کارشان تفحص شهدا بود، در همان منطقه، کنار همان پل منهدم شده بودند. پیکر پاک اشکبوس را تفحصکردند و برایمان عید سال 74 عیدی خوبی آوردند! جوانی رعنا با آن شجاعت و آن شهامت را تقدیم کردیم و حالا بنا بود چند تکه استخوان و پلاک را تحویل بگیریم. اما خدا را شاکر بودم؛ چرا که هدیه ما را پذیرفته بود!
عصر یکی از روزهای اسفندماه، دو نفر از اقوام به سراغمان آمدند و گفتند زودتر بروید خانه؛ کارتان داریم. ما هنوز امیدوار بودیم که خبری از بودن اشکبوس بیاورند. وقتی به خانه ما آمدند، خبر شهادت پسرم را آوردندکه بچههای تفحص، پیکر پاک اشکبوس را تفحص کرده اند و فردا تشییع میشود. ما هم مهیا شدیم برای وداع آخر با فرزندمان.
آن شب جوانان روستا تا پاسی از شب مشغول آمادهکردن خانه ما بودند. آخر بنا بود جگر گوشهمان بعد از ده سال به خانه برگردد. باید آب و جارو میزدیم و کوچه را عطرآگین میکردیم و برایش حجله دامادی میزدیم. همه این امور همان شب انجام شد. تا صبح منتظر بودیم. لحظهای نشد که پلک چشممان روی هم بیاید.
صبح شد. بلندگوی نصب شده رروی لندکروز سپاه خبر آمدن مسافر ما را در روستا طنینانداز کرد. امروز بمناست پیکر مردی از سلاله پاک شهدا و باغیرتان این مرز و بوم را تشییع کنیم، مردم هم استقبال خوبی کردند. صبح آن روز پیر و جوان، زن و مرد، همه به استقبال اشکبوس آمدند. اشکبوس در تابوتی مزین به پرچم ایران عزیز وارد روستا شد. وقتی حضور مردم و غیرتمندیشان را میدیدم، فخر همه وجودم را فرا میگرفت و برخود میبالیدم که فرزندم با این ابهت و این عظمت و شکوه تشییع میشود.
داستان گمنامی اشکبوس در مقطع فیزیکی پایان میاید، کنار سردار عارف معلم دلسوز سهراب نوروزی عزیز آرام میگرد و اما در طول سالهای متمادی مردم فهیم هیچوقت ما را تنها نگذاشتند و این یکی از بزرگترین نعمات خدا بر ما بود.
یاد و خاطره این ابرمرد مدافع وطن را گرامی میداریم و به روان پاک او و پدر معززش و همه شهدای شهر چلیچه درود میفرستیم و از خدای سبحان عاجزانه شفاعت شهدا را میطلبیم.
|| رضـــــــا امیریان فارســـانی
- چون دشمنان با سرکردگی صدام درصدد نابودی اصل جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی بودند، نه فقط کشورگشایی و گسترش مرزها و ما، در جایگاه دفاع از اسلام و آرمانهای آن بودیم.
- جنگ صدام با ما جنگ برای نابودی هویت ما بود و بین جنگ برای گسترش مرز جغرافیایی و جنگ برای از بین بردن هویت ملی و دینی ما فرق است. در جنگ بر سر مرز شاید بشود کوتاه آمد و بعدا مرزها را پس گرفت ولی در جنگ هویتی وقتی شکست خوردید، مرز هم از دست بدهید برایتان اهمیتی نخواهد داشت.
- یک موقع حمله یک کشور به کشور دیگر است که زیاد به چشم نمیآید، اما یک موقع حملهی تمام قدرتهای تأثیرگذار دنیا با تمام امکانات نظامی، به یک کشور با دست خالی هست و آن کشور هم در برابر آنها مقاومت میکند، این است که به چشم میآید و شگفتی دنیا را برمیانگیزد و باید از آن به دفاعی مقدس یاد کرد.
- رزمندگان این جنگ، انگار در میدان جنگ نیستند بلکه در کلاسهای اخلاق و اعتقادات دینی هستند آنچنان که اخلاق و دینداری را رعایت میکنند و شوق شهادت و رسیدن به خدا را دارند.
- نه تنها اینها باعث شد تا جنگ ما با صدام دفاع مقدس نام بگیرد بلکه این جنگ برای ما دستاوردهایی داشت که مقدس بودن آن را بیشتر کرد، مثل:
١- عظمت و توانمندی خودمان را شناخیم؛ در این جنگ، «ما میتوانیم» را معنا کردیم و اینکه میگفتند: ما در برابر دشمنان یک روز هم دوام نمیآوریم را باطل کردیم و ثابت کردیم، ما میتوانیم که در برابر دشمنان پیروز شویم.
کارهایی که در دفاع مقدس انجام گرفت دشمنان را به شگفت آورد مثل، ساخت پل روی رود خروشان اروند، در زیر بمبباران دشمن و عبور چندین لشگر از آن. و این که میگویند: انسان در سختیها گوهرش شناخته میشود، فقط برای انسان نیست بلکه جامعه هم در سختیها گوهرش شناخته میشود.
٢- دفاع مقدس، کشور را در برابر حملات احتمالی دشمنان در آینده ایمنسازی و واکسینه کرد؛ یعنی کشورهایی که در آینده قصد داشتند به ایران حمله کنند، با دیدن شگفتیهای دفاع مقدس پشیمان شدند و با خود گفتند: کشوری که با دست خالی در برابر کل دنیا با تمام امکانات ایستاده است در برابر ما پیروز میشود. به این خاطر فقط گفتند گزینهی نظامی روی میز است اما از روی میز آن را حرکت ندادند.
٣- با جنگ تحمیلی، قدرت ابتکاری و نوآوری ما شکوفا شد و در همان زمان دست به ساخت موشک و هواپیمای بیسرنشین برای تصویربرداری زدیم.
۴- ظرفیت پیروزی بر قلدرها و قدرتهای جهان را در خود پیدا کردیم.
۵- وقتی خود را شناختیم که در میدان جنگ و نظامی ما میتوانیم پیروز شویم، این امید در ما پیدا شد که در بقیهی میدانها هم میتوانیم پیروز شویم مثل میدان علمی و پزشکی و فضایی و هوایی و ...
۶- دفاع مقدس مرزهای تفکر و فرهنگ ما را گسترش داد مثل؛ تفکر مقاومت که در بسیاری از کشورها از سوریه و لبنان و فلسطین و یمن و عراق گرفته تا شمال آفریقا و آمریکای لاتین، فرهنگ و معارف ما گشترش یافت. و این مهمترین موفقیت ما در کشورهای دنیا بود.
- در همه جای دنیا دفاع از خاک و سرزمین، مقدس شمرده میشود و این اختصاص به ما ندارد و باید بدانیم که این اولین باری است که در دویست سال گذشته جنگی اتفاق افتاده ولی خاکی را از دست ندادهایم.
(برگرفته از سخنان مقام معظم رهبری در دیدار طلایهداران و فعالان حوزههای مختلف در 29 شهریور 1402)
منبع : قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات در پیام رسان ایتا



