سه شنبه 02 دي 1393 , 11:20
آزاده هشت ساله
تلنگری برای آنها که.....
آزاده هشت ساله( طوطی کوتوله) - میبینی هر روز اگر تابوتی از خاک جبهه ها نیاد و بخواهد بوی شهادت را از سطح شهر ببره، از همرزم های قدیمی یکی مثل غنچه باز میشه و بوی عطرش فضا رو معطر میکنه که فقط اسم ها سر کوچه یاد آوریمون نکنن!
آزاده هشت ساله( طوطی کوتوله) - میبینی هر روز اگر تابوتی از خاک جبهه ها نیاد و بخواهد بوی شهادت را از سطح شهر ببره، از همرزم های قدیمی یکی مثل غنچه باز میشه و بوی عطرش فضا رو معطر میکنه که فقط اسم ها سر کوچه یاد آوریمون نکنن!
درست مثل دشت شقایق شده. با اومدن بهار پرمیشه از رنگ های قرمز!
این عروج ها تلنگریه برای اون هایی که میگن فصل ایثار تمام شده.
نیشگونیه برای آقایان که مواظب باش اگه امروز آقایی، سرداری، مدیری، مدبری، درایتت باید از بوی شهید نشات بگیره!
سیلی محکمیه برای اونی که فکر میکنه شهادت کتابش بسته شده.
رحمتی برای آبرومندی من و امثال من.
نشونه ای برای انسجام ودوستی که برای دنیا مقابل هم نباشیم. کنارهم باشیم.
برای بازگویی افتخارات و فتوحات غرور آفرین برای نسل های جدیده.
خلاصه اینجا ایرانه که اگر آتش پرست هم بودند، به انسانیت وانسان بودن احترام قائل بودن وحالا که خدا پرست شدند مانند یاران پیمبر هرجا نیاز باشه امامشون را تنها نمیذارند.
این عروج ها با همان صلابت غریو الله اکبر جبهه ها آنقدر رسا وگوش نوازه که به دوست ودشمن میگه هنوز این مملکت امیر داره، سرور داره، مولایی داره که اگرچه غایبه اما نظرش رو سر این ملت هست. هرکس همدستی کنه که بخواد آتش به خرمن ما بندازه، نه تنها دستش بلکه سرشم به باد میده.
درود بیکران بر روح شهدا برای شادی روحشان صلوات
الهم صل علی محمد وآل محمد
دلهره از شنیدن یک خبر ؟؟؟.... شهید ... اسارت ... جراحت
جنگ بود اما یه روح سبزی بر سر ما سایه داشت ... همدلی.. همیاری ..همکاری..غمخواری
جنگ بود اما همه چیز بوی گل می داد ...حتی شنیدن خبر شهادت ..
این گل پرپر از کجا آمده ..از سفر کرب و بلا آمده
سالهاست که از آن روزها دور شده ایم .. اینک زمان صلح است !!!!!
صلح باید مزه شیرین آسایش ، امنیت ، آرامش ، احترام و .. را به کام تو بچشاند ..
اما مزه دهان تو تلخ است خیلی تلخ ... آنقدر که منه جعفری را به تلخی از خود دور می کنی ..
و من این بار می دانم چرا ... ( جای علامت تعجب ندارد چون من جعفری هستم )
امان امان امان از مزه تلخ اهانت .. بی محلی .. کم محلی ؟؟؟؟
پیشکسوت که باشی آنهم پیشکسوت ایثار و شهادت از کسی توقع نداری جز خدا ..
اما وقتی مصالح می شی به دست جبهه رفته های بریده ... یا جبهه ندیده ..
تا تغییرت بدن برای پل شدن .. پله شدن ... اونم نه برای دل تو ..بلکه برای عبور از روی دل تو !!!
کامت تلخ میشه ... چشمت خون ... دلت تنگ ..(بازم جای تعجب ندارد )
آخه تو آزاده ای ... اونم آزاده هشت سال دفاع مقدس در حالی که ...
حالا از اون همه افتخار فقط یه فتوکپی شناسنامه لای پرونده تو دیده میشه ..و باز امان امان امان از بی انصافی بی انصافی بی انصافی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
اینک حال من برای تو مثل ماهی می مونه اما توی تابه.. مثل یه مرغ سر کنده ..
خدایا مگه وعده ندادی « ان تنصرالله .. ینصرکم » ... به خودت قسم حالا وقتشه یاری کن ..آمین
اشک خون بارد زدیده محرم اسرار کو
طوطی شیرین سخن را نرگس خمار کو
عالمی در آتش غم سوخت از ما ومنی
بلبل شوریده دل را دیده ی خونبار کو
سرو قدی ماه رو خاموش بر بالای دار
عاشقان را باده ومی رونق بازار کو
مرحبا بر طوطی شیرین سخن ... مرحبا بر لاله های این وطن
والسلام . التماس دعا.
نکته جالب تر اینجاست ما هنوز یادگار از ایثار و شهادت داریم که بی توجه ازش میذریم مثلا مادر بزرگوار شهیدان میرعلی اکبری که در بیمارستان خاتم الانبیا بستری هست.
که ریاست محترم بنیاد شهید به اتاق بغلی مادر شهید ملاقات میره ولی به اتاق مادر شهید نمیره مردونه دلتون نمسوزه. .....حالا مادر سه شهید صبوری میکنه به جای خود ادب کجا حکم میکنه بخدا اگر دوربرمنو ببینیم هنوز اثار خون شهدا هست فقط خیلی کم توجه میخواد که من ندارم. ....خدا انشآلله عاقبت بخیری بده
اینروزا حال وهوای مناسبی بر آسمان دلم دیده نمیشه
هرکاریش میکنم که انقدر منو آزارم نده راضی نمیشه
هرجای میبرمش که یکم سبکتر بشه اصلا تاثیری نمیکنه
مثل بچه ای شده که از مادر جداش کردن با هیچ چیزی گول نمیخوره
همش ابری وبارونی میشه طفلی چشمام که باید جوره شوریه اشکهایم را تحمل کنه
واقعا دلم داره تو جلدش دیگه جا نمیگیره همش خودشو به اینورو اونور میکوبه
نه حرفی میزنه نه درخواستی میکنه اما منکه ازش بیخبرم
گفتم بدرک بزار هر جوری میخواد جون بکنه دیگه خسته شدم
یهو در درونم یکی بهم نهیب زد که خیلی ظالمی
مگه همین دلت نبود که تو روزهای دود واتش وگلوله بهت میگفت نشین بپر همه بیرونند اما تو نشستی باهم رفتید از ته همین دل بود گفتی مرگ برشاه وآتش سوزوندی انقدر جرات بهت داد بااینکه فسقله بچه بودی تو کوچه خیابونها بری اگه اسلحه نداشتی وسنت کم بود امابا بزرگترها پا به پاشی
یادته وقتی جنگ شد رفتی داوطلب بشی بهت گفتند دست وپاگیری نمیشه همین دل بود که نزاشت از دره بسیج بری بیرون انقدر سمج شدی تا رفتی حالا ممانعت پدر ومادرت بماند
تو جبهه رو یادت بیار چند دفعه خواستی بری خط گفتند تو تقلب کردی قدو قوارت به چارده پونزده ساله نمیخوره
اسیر که شدی یادته باهمون قدوقواره نشستی جلوی تیمسار عراقی وچطور به سوالاتشون جواب میدادی
تو اردوگاه رو بخاطرت بیار که چگونه تردت کردند وهیچ کس باتو حرف نمیزد همدمت همین دلت بود ودلت هرچب زخم بهش زدند صبوری کرد وگفت تحمل کن خوب میشه اینطور نمیمونه
زمان آزادیت رو یاد بیار تو خودت بودی اما دلت جلوتر ازتو میرفت برای پدر ومادرت بیتاب تراز تو بود برای هموطنهات برای بچه محلهات برای هرآنچه که تو دوست داشتی دلت ازتو جلوتر میرفت تا مهیا بشه
تا الان همش گفتی من یبار نگفتی دله من حالا میگی بدرک خیلی بی انصافی
گفتم چکارش کنم هرکاری بگی کردم
گفت نه هنوز کاری روکه باید برای دلت بکنی را نکردی گفتم چکاری
گفت همدلی رو هنوز یاد نگرفتی
همدرد شدن رو هنوز یاد نگرفتی
اگر الان احترامی داری نفهمیدی این احترام از کجا اومده وتوسط کی نشستی
اگر الام باشاخت داری بدیوار خود رای میزنی یعنی دلتو گذاشتیش کنار
اگر بافخر به دیگران رفتی بالا مطمین باش همین دل یجای زمینت میزنه
همدلی همگرای همسویی همکاری ویادت باشه اول ببین دلت چی میگه نه چشمت
تازه فهمیدم که تا الان دنبال چشمام میرفتم نه دلم خدایش ازخودم بدم اومد
اگرعده ای ازهمرزمانمام اکنون خروش و فریادمی کنند و دلشان می خواهد ما هم باآنان همصداشویم و نمی شویم و مارا تخطئه می کنند و شاید برچسبی هم بچسبانند(که البته به آنان حق می دهیم)، برای اینست که انتظاراصلاح امور دارند و متاسفانه نمی شود که نمی شود اما ازخدا می خواهیم که بشود، انشاا... .ما هم می توانیم با آنان همصداشویم اما وقتی می بینیم همان می شود که"دشمن" می خواهد، بناچار و علیرغم میل باطنی، سکوت می کنیم و برچسبها و اتهامات را به جان و دل خریداریم. خدامی داند که نه پست ومقام آنچنانی داشته ایم و نه به جز حقوق اندک کارمندی ازجای دیگری ساپورت شدیم، هرچند مردم باورنمی کنند و دائم می گویند: ماشاا...جانباز و ازاده هستند و هرچه می گیرند!! "حقشان"است! اما نمی دانند این صورت را با سیلی سرخ نگهداشتیم. این سالهای اخیر اخیر اخیر دیگرحسابی چوب لای چرخمان گذاشتند و دق دلی خودشان را درآوردند. وقتی مجروح شدیم گفتیم:خداراشکر که به مصیبتی گرفتارشدیم و به معصیتی دچارنشدیم، هنگام اسارت و آ« روزها و سالهای سخت اردوگاهها هم همین را گفتیم و اگنون هم همان را می گوییم که: خدارا شکر به مصیبتی دچارشدیم و به معصیت گرفتارنشدیم.
مصیبت ؟ واویلا چطور دلت می آید معامله با خدا را مصیبت بدانی ؟
مطمئن هستم ادامه دادن این بحث با شما هم برای من جز شکستن حرمت من چیزی بدنبال ندارد ...همین قدر گفتم که بدانی به شدت با نگاه شما مخالفم ..
وقتی داشتم فرمایشات شما رو می خوندم ... متوجه شدم .. چشمات عرض حالی دارنن ... گوش کردم ...
حالا می خوام بهت بگم ..اگرچه دلت حسابش جداست ..اما چشمای شما را باید طلا گرفته...
ببین چشمت چقدر با دلت همصداست .. چشمت خوب دیده ... خوبا رو دیده ..ته خطو دیده که تا حالا دلتو تنها نذاشته ... فکر کردی چرا تا حالا دلت اشتباه نکرده ؟؟؟می دونی ...دلت داره بدقلقی درمیاره سر چشات ...
اونم حق داره ... آخه همه ما جا موندیم در شهر هجران!!!... ولی رو بهش نده اذیت می شی ..
فکر کنم حالا وقتشه یه بار هم دعوا کنی با دلت ... بهش بگو سلام وسلا م ...همینه که هست !!!
یه بارم از چشات دلجویی کن ..بگو دمت گرم .. مرامتوعشقه...
قول بهت می دم دلتم سر به راه میشه مثل چشات....
اما من چی بگم که عقل و دلم همش ناسازگارن ....
شرایطی هست که نمی خوام بگم..نه اینکه نامحرمی نه خیلی هم محرمی ،
از گفتن چه فایده ؟؟؟ خودت خوب می دونی...پس تعریف می کنم از دلم ...اگه به عقل باشه باید همیشه عزا بگیرم به خاطر حق خوریها و کم لطفی ها و جفاها ..
اونم از کی ؟؟ بازم خودت خوب می دونی ؟؟؟
عقل می خواد هرکاری رو با حساب انجام بده ...اما دلم میگه بدبخت تو که حساب همه چیزو داری ..فکر می کنی عقل کلی ..از کجا می دونی .. زنگ حساب بدهکار نشی..اونم به شهدا ؟؟؟؟
خلاصه دلم خیلی مرده حتی وقتی که بغض کرده... همش می خنده به رو خودش نمیاره که همه فکرکنن خیلی شاده ..
از زندگی با دلم راضی ام هرچند از بدیهای خواص خیلی خیلی شاکی و ناراضی ام ..
راضی که باشی اونم از دلت .. دریایی می شی ..هی دوست داری به دریا بزنی با دلت ...
آخرین باری که دلمو به دریا زدم .. دیروز صبح بود به خاطرتو ..
عقلم می گفت نرو هوا سرده .. دلم می گفت فقط یه بار « دیگه » ...
اومدم بگم تو رو خدا فکر نکنی که بی دردم ؟! ...اگه اسم ببرم ..می بینی چند تا شاهد دارم ..با اکثر فاش نیوزیها همدردم ..
آفتاب را دوست بدارد،
از امارتِ علی الطلوع
تا سقوطِ سایه به نور.
به آفتاب فرصت دادم
زمین را دوست بدارد،
از میلادِ بیسوالِ ماه
تا حلولِ تنفسِ شییی.
به زمین فرصت دادم
تا آدمی را دوست بدارد،
از پرسشِ بیپایانِ هابیل
تا هجای گلوله در تلفظِ کودکان.
به آدمی فرصت دادم
تا آدمی را دوست بدارد،
از دریغ تا به دریغ
دریغا…
کو آسمانی که آفتابی مگر
کو آفتابی که زمینی مگر
کو زمینی که یکی آدمی…!؟
ممنونم بازم خسته نباشید