شناسه خبر : 30813
سه شنبه 30 دي 1393 , 12:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گزارشی ازگردهمایی آزادگان موصل 1دراهواز/تصاویر

آزاده ای اهل داراب بود که در زمان اسارت 19 سال داشته است. می گفت ما آزاده ها را سه چیز اذیت می کند: بیماری های جسمی و روحی خودمان، وضعیت جامعه و وضعیت اشتغال فرزندان ما ..

به نام خدا

برادر حسین ...آزاده سرافراز سلام.

وقتی که نوشتی برای شرکت در همایش آزادگان موصل 1 به اهواز تشریف می آوری خیلی خوشحال شدیم. پیش تر از این گفته بودی شماره خود را به فاش نیوز داده ای. پس هرجور بود چهارشنبه آن را بدست آوردیم. پیامکی برات فرستادم اما هیچ وقت به دست تو نرسید. چون موبایلت در این چند روز خاموش بود. نکنه فکر کردی من خبرنگارم و دنبال یه سوژه خوب می گردم؟

دیگه از دیدار تو ناامید شده بودم ولی باز هم ته مانده امیدم می گفت : شاید فردا....!  البته همکارم سرکار خانم حیدری نسل سوم که در روحیه دادن بی همتا ست ..با تشویق هاش منو برای آمدن به همایش مصمم تر می کرد . وجودت دعوتنامه ما هم بود. بی تو بایستی دعوتنامه ای تهیه می کردیم . همه گفتند نیاز نیست و خوب است بدانی آن همه آقا بودند . چون نمی دانستم روز همایش چه اتفاقی می افتد از ترس سرزنش های بعدی با هیچ یک از اعضای خانواده که مشتاقانه منتظر دیدار شما بودند هم هماهنگ نکردم. ساعت 8 صبح روز 10/25 ما با نشان دادن کارت عضویت ازمقابل نگهبانی اردوگاه شهید مسعودیان گذشتیم و به محوطه اصلی وارد شدیم. آقایی با دست علامت توقف داد و بعد به سمت من آمد و گفت : امرتون ؟؟ با هیجان گفتم : برای شرکت در همایش آزادگان آمده ایم . نگاهی به من وهمکارم انداخت و در نهایت گفت : خوش آمدید ..!

محوطه خلوت بود . با دیدن اولین برادری که یه کارت به گردن داشت پیاده شدم و از او پرسیدم : میشه بفرمایید خانم ها کدام قسمت هستند ؟؟؟ حالت نگاهش واقعا دیدنی بود !! با تعجب گفت : این آزاده ها همه مجرد آمده اند ؟ شما از کجا آمده اید ؟

فاش نیوزی که باشی اونم دوسال .. خواه ناخواه جسور می شی .. پس با حفظ روحیه ام گفتم : دعوتنامه ندارم. ما برای دیدن برادر حسین ... آمده یم و اگر بشود..او سریع گفت : نه باید مسئول اجازه بدهد ..میرم خبرش کنم .

دقایقی بعد مسئول آمد. آقای فاضلی هم از بودن ما تعجب کرد . وقتی فهمید ما مجوز هم نداریم که تا آمدن تو با یک هدف متعالی گپ و گفتی داشته باشیم با چند آزاده دیگر ، بعد کلی توضیح با مهربانی گفت : قرار بود از صبح زود افرادی دم درب بگذارم که آمد و شدها را کنترل کنند اما حالا شما اینجا هستید در این فضا  ....؟؟؟  ...خب بمانید ولی فقط قول بدهید برای ما درد سر درست نکنید، فیلم نگیرید، داخل حسینیه هم نشوید، سوالات شما در حد احوال پرسی باشد . و ما حتی قول دادیم از جایمان تکان نخوریم فقط به خاطر تو ...( اینو خانم حیدری گفت که بنویسم ) . لازم به ذکر است بیشتر عکس ها را همکارم گرفت با دور شدن از کنار ماشین ... آخه او نسل سومی است با روحیه ی جسورانه تر !!!

برادر حسین ... حس کرده بودم سعادت نیست که تو را زیارت کنم . پس در کنار ماشینم ایستادم تا بقیه ی حسین های اسلامی کشورم را از دور ببینم و ریه های خود را پر کنم از نفس های صبورانه ومظلومانه و  پردرد آنها  شاید که آدم تر شوم در حد ....بگذریم !!

همکارم گفت : هر که از کنارمان رد شد  سراغ برادر حسین را از اوبگیر .  اولین برادر آزاده ای که صدایش کردم .. آقای علی مظفری بود از سیرجان که در 19 سالگی  اسیر شده بود . ولی دوستانش او را علی غول صدا می کردند . چون در دوران اسارت یک تنه ظرف 150 نفر رو می شست . خداییش حتی حالا هم با این سن و سال اصلا قد و قامتش شباهتی نداشت به ...

آزاده عزیزی همراه آقای مظفری بود به اسم بهرام سگوند از خرم آباد . در سن 19 سالگی در عملیات خیبر در سال 62 اسیر شده بود . در حال حاضر از  بیماری جسمی اش به شدت رنج می برد . با مظلومیتی خاص از بیماریش حرف می زد و  از روزهایی که کنترل خود را از دست می دهد .. او با اصرار خانمش به این سفر آمده بود برای تمدید اعصاب و یکبار عارضه سکته را گذرانده  . از هزینه های گران پزشکی گلایه داشت و برای سند حرفش از 370 هزارتومان پولی گفت که اخیرا بابت هزینه نوار مغزی و اکو وMRI پرداخت کرده بود ...او در ادامه خاطراتش از روزی گفت که برای گرفتن عکس سرش او را به خارج از اردوگاه اسرا برده بودند . اما در خیابان منتهی به مرکز رادیولوژی وقتی مردم می فهمند او اسیر ایرانی است  بر سرش می ریزند در حالی که او دستهایش بسته بود ...

 نفر سوم که با او حرف زدم برادر آزاده مصطفی عطوفت، آزاده دارابی بود که در زمان اسارت 19 سال داشته است . او می گفت ما آزاده ها را سه چیز اذیت می کند : بیماری های جسمی و روحی خودمان ، وضعیت جامعه و وضعیت اشتغال فرزندان ما ..

نفر بعدی برادر آزاده  حبیب ا... دری نیا از خراسان رضوی بود . در 19 سالگی و در عملیات فتح المبین اسیر شده بود . او در خاطراتش به تدریس در8 کلاس نهضت سواد آموزی برای برادران اسیر اشاره کرد . ازروز آزادیش هم خاطره پر استرسی داشت بود . از آن جهت که عراقی ها به بهانه پاک شدن شماره کارت او حاضر به استرداد او نبودند و می خواستند او را دوباره به عراق برگردانند  که وساطت و شهادت یک اسیر تهرانی مانع از بازگرداندن وی می شود . اینک او با وجودی که نام آزاده را نمی دانست سالهاست دنبال او می گردد .

برادر آزاده محمد رضا آرین وقتی که فهمید من اهوازی هستم ..گفت : موقعی که من اسیر شدم  ، دو نفر برادر تنی اهوازی با نام کرباسی هم اسیر شده بودند . اما یکی از برادرها دوساعت زودتر اسیر شده بود . وقتی من و برادر دیگر پشت در اتاق بازجویی ایستاده بودیم تا نوبتمان بشود ..بویی شبیه کباب فضا را پر کرده بود . من فکر کردم شاید غذایی طبخ کرده اند که این بو را دارد . وقتی پا به درون اتاق گذاشتم مهدی کرباسی را دیدم که بعثی ها برای به حرف آوردن ما او را از ناحیه کمر به بخاری چسبانده بودند و.....

شرمنده ام برادرحسین .. که من حتی قادر نیستم آن چه شنیدم از آن همه قساوت ها و جنایت های بعثی ها را بنویسم ولی تو این روزها را دیدی و جراحت این زخم ها را به جان خریدی تا من و ما امروز نفس بکشیم در عین بی دردی و بی خیالی ...هزاران بار درود بر تو و همه برادران آزاده ام . ..

نمی دانم آزاده سرافراز حمید عباسی را می شناسی یا نه ؟! او به طور خودجوش  به جمع ما پیوست. در عملیات فتح المبین اسیر شده بود. شوخ طبعی خاصی داشت. پس خودش گفت من تهرانی هستم و در منطقه شمیران زندگی می کنم. دوستان همراهش گفتند : خانم  دروغ می گوید !! ولی او با همان بذله گویی خاص اش از من پرسید خودت کجایی هستی و چه کاره ای ؟ .. گفتم اهوازی هستم و آهسته به قدری که خودش بشنود به او گفتم که کجا کار می کنم ..اما او رو به برادرهای آزاده با صدای بلند گفت : حارس خمینی حارس خمینی .....راستی یکی از برادران آزاده لباسی به تن داشت که در نگاه اول فکر می کردی عرب زبان است . مخصوصا چند جمله ای هم می گفت . همکار من شروع کرد با زبان عربی با او سخن گفتن ... آزاده بزرگوار هاج و واج ماند و در نهایت فهمیدیم او اصفهانی است . متاسفانه اسم او را فراموش کرده ام .

برادر عباسی لطف کرد آزاده ای روحانی را صدا زد ... و با همان حالت خنده گفت : حاج آقا بیا....!

حاج آقا علی علیدوست از قزوین بودند . در سن 20سالگی در منطقه قصر شیرین اسیر شده بود . ایشان تاکید زیادی به حفظ وحدت داشت . او به وجود روحیه ی وحدت و اخوت در بین برادران اسیر اشاره کردند و آن را درس بزرگی برای امروز ما دانستند . از آن جهت که  توانسته بود با آن همه اختناق و شکنجه های وحشیانه ، استبداد بعثی ها را بشکند . و حاج آقا آخرین فردی بود که با ایشان صحبت کردم . زیرا تقریبا برادرها وارد حسینیه شده بودند .  

برادر حسین .... من از ایشان هم سراغ شما را گرفتم . او گفت : برادر حسین ساکن قم است و نیامده ...و نشانه های ظاهری داد که خودت به ما گفته بودی . اما اطلاعات جدیدی داد که برادر حسین مورد نظر او آبادانی  و با اسم مستعار عبدالستار ...بهرحال برای اینکه ما باور کنیم به او زنگ زد و به ایشان گفت عده ای اینجا منتظر شما هستند چرا نیامدی ولی او ما را نشناخت و حق هم داشت . راستشو بگو خودت بودی ؟؟؟

 یه برادر حسین ... دیگه هم بود شبیه نشانه های شما که تعداد زیادی از آزاده ها حضور او را در اردوگاه تایید کردند  و حتی چند نفر دنبالش رفتند ولی او نیز نیامد . یه برادر حسین ... دیگه هم خراسانی ها می شناختند که در همان دوران جنگ به شهادت رسیده بود . هر چه خاک اوست عمر تو باشد داداش گلم ..

سه ساعت بعد وقتی داشتم ازاردوگاه خارج می شدم چشمم به یک خانم افتاد . به سمت او رفتم . ایشان خانم زهره معینی پور همسر آزاده سرافراز آقای حسن نجیب از کاشان بودند . او گفت همسرش در عملیات بستان در سن 16 سالگی اسیر شد . ثمره ازدواج ایشان یک پسر 5 ساله بود . وقتی  از حال آزاده پرسیدم با مختصر توضیحی گفت : امروز اگر اینجا هستیم با اصرار من بوده است ...

حسین آزاده ام .. گرچه تو برای دیدن ما نیامدی !! اما بدان به جز وجود تو که حقیقتا واسطه ی پر خیری بود ، برادر فاضلی مسئول همایش هم یه آقایی در حق ما کرد که بعید می دانم از این سعادتها دیگر نصیب ما شود . زیرا به لطف شما برای ساعاتی پرده این دنیایی از روی « چشمان » من و همکارم کنار رفت و ما در همین دنیا دسته دسته فرشته های خوب خدا را دیدیم که از کنارمان رد می شدند و چه بگویم از آن لحظه ها که قادر به توصیف آن نیستم ... همایش بعدی شما در مشهد مقدس است . قول بده  دفعه ی بعد...!!! .. به امید دیدار

کد خبرنگار: 12
اینستاگرام
با سلام و درود و عرض ادب
من لم یشکر الخالق لم یشکر المخلوق
...................
الحمدلله حمدا کثیرا طیبا مبارکا
..............
الحمدلله لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هدانا لله
...........
من لم یشکر "المخلوق " لم یشکر الخالق
..........
سلام
نمیدونم من هنوز قلقه سایت دستم نیامده یا سایت بامن بد قلقی میکنه چون اصلا دیگه پیامهام تو صفحه نمیاد
هرچی که باشه بازم من فاش رو ول نمیکنم
عزیزدل منکه آب ازسرم گذشته چه یک وجب چه یه سد
من این سایت رو بخوبی شناختم و دوسش دارم دسته خودم که نیست
چون با مشکلاته بچه ها آشنامون میکنه میفهمم که تواین میونداری من تنها نیستم
خدارو شکر که جایی هست که مثل یک همایش باهم باشیم
این سایت بد قلقی میکنه ...دوباره پیام فرستادم ، نوشت : تصویر امنیتی را صحیح وارد کنید ولی متن ( پاک شد .... ) چرا باور نمی کنید ؟!
اخوی متن پاک نمیشه چند بار بگم . شاید نت قطع میشه دقت کن !
اگه اینجور باشه من باید ۲۴ساعته در حال نوشتن باشم !!! مطلبی از من رو سایت دیده نشه ...وقتی عدد امنیتی رو نوشتی نباید به هیچ وجه برگردی متنو اصلاح کنی چون همین حالتی که میگی پیش میاد . منکه اینجور قلق کار دستم اومده ..حالا باید مهندس نظرشو بگه ...
پس چرا با طوطی کوتوله بد قلقلی میکنه ؟؟؟
فکر کردید ؟؟؟ عمرا که به این سوال جواب بدم ..
بلد نیستی جواب بدی بهانه نیار . عمراً اگه بتونی جواب بدی ..
التماس نکن ...محاله که بگم !
البته گفته باشم اگه ایثارگران جونمو هم بخوان دریغ نمی کنم ..
اما حالا یه کم ؟؟در جای دیگه توضیح می دم و تا حالا هم میبینید که راهنمایی کردم .
با سلام اقای مجتهدی مطالبا ت سربازان ازاده حکم دیوان در دست دارم جرا ساتا شانه خالی می کند ارتش خودش تاریخ ازادکی 69الی 87 حکم زد ارتش باید مطالبات پرداخت کنی ازاده جانباز از تبریز
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi