شناسه خبر : 30851
یکشنبه 28 دي 1393 , 08:29
اشتراک گذاری در :
عکس روز

می‌خواستم سر به دیوار بکوبم

با شنیدن خبر شهادت نواب می‌خواستم مجنون‌وار سر به دیوار بکوبم

 

 





به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، مراسم گرامیداشت یاد و خاطره شهید نواب صفوی و یارانش امروز در حوزه هنری تهران با حضور دکتر محمدمهدی عبدخدایی و سیده نیره سادات احتشام رضوی همسر نواب صفوی، فاطمه نواب صفوی، مرتضی سرهنگی، علیرضا قزوه، محسن مؤمنی و جمعی از دوستداران این شهید عزیز برگزار شد.

در این برنامه علیرضا قزوه به سخنرانی پرداخت و گفت: برای برگزاری این همایش فراخوانی دادیم که شعرا و نویسندگان استقبال خوبی از آن به عمل آوردند.

وی گفت:‌ شهید نواب صفوی و شهید همت‌ها بسیار بزرگتر از بزرگراههای هستند که به نام‌شان شده است و اینها راهگشا هستند.

قزوه گفت: حاصل این فراخوان یک کتاب است که در رابطه با نواب صفوی منتشر شده و امیدواریم مراسم‌‌های مربوط به این شهید عزیز ادامه‌دار باشد.

وی گفت: خاطره‌ای در همین ارتباط از محمدحسین جعفریان که مدتی در کنار احمد شاه مسعود در افغانستان به سر برد تعریف می‌کنم.جعفریان می‌گفت، یک شب در دره 5شیر و در جناحی که احمد شاه مسعود مستقر بود درگیری‌هایی شد که من کتاب شعری هم به مسعود داده بودم در میانه‌ آن کشمکش‌های جنگ احمد شاه مسعود کتاب را رها نمی‌کرد و در همان حین کارهایی را که لازم بود گوشزد می‌کرد تا اینکه یکی از فرماندهان با حالتی رو به او کرد و گفت مثلاً جنگه‌ها که مسعود در جواب او گفت آن عملیات برای این ادبیات است.

قزوه ادامه داد: حالا امروز یک ادبیاتی شکل گرفته که بخشی از آن را شعرا رقم زده‌اند.

وی گفت: این ادبیات‌ها باید باشد و مملکت ما بیمه شود کاری که در ادبیات مقاومت ما شکل گرفته ادبیات را متحول کرده که این کار به همت امثال مرتضی سرهنگی انجام شده است در حالی که قرار بود ادبیات برای ما دیکته شود.

قزوه ادامه داد: ما امروز یک ادبیات پاکی داریم که با مجاهدت امثال شهید نواب ایجاد شد و به دست آمد و کار او در آن دوره یک مجاهدت بزرگ بود.

در ادامه این مراسم محمدمهدی عبدخدایی از اعضای فداییان اسلام دقایقی سخنرانی کرد و گفت: من در زندان بسیار شکنجه شدم اما  خاطره یکی از آن روزها را برای‌تان تعریف می‌کنم. 21 سالم بود که مرا برای پرونده‌خوانی بردند چند دقیقه‌ایی که گذشت گفتم می‌خواهم بروم دستشویی که شکنجه‌گرم گفت خیالت راحت دستشویی پنجره ندارد من ابتدا متوجه منظور او نشدم اما بعداً فهمیدم یک توده‌ای می‌خواسته از پنجره دستشویی فرار کند که نتوانسته بود و حالا با آجر آن پنجره را بسته بودند. شکنجه‌گر دستور داد 6 شلاق که صدا داشته باشد به کف پای من بزنند چند ضربه باید شلاق به کف پایم می‌خورد تا یکی صدا می‌داد آنقدر مرا زدند که شلوار به پایم چسبید دلشان سوخت و مرا به بند منتقل کردند.

وی سخنانش را با اشعار حماسی از فخرالدین حجازی ادامه داد و گفت:‌ البته ما بچه‌پرو بودیم و با اینکه کتک می‌خوردیم دوباره بلند می‌شدیم و بر علیه لوطی محل (شاه!) حرف می‌زدم حدوداً 8 سال در زندان پهلوی بودم.

نیره سادات احتشام‌رضوی همسر شهید نواب صفوی نیز از جمله سخنران این مراسم بود که صحبتش را با خاطره‌ای از نماز خواندن سیدمجتبی نواب صفوی آغاز کرد.

وی گفت: وقتی که نواب به اذان و نماز می‌ایستاد خودش یک مکتب آموزنده بود و کسانی که او را دیده بودند این صحبت مرا به خوبی درک می‌کنند. او طوری بود که وقتی به نماز می‌ایستاد گویی خدا را به عینه می‌دید و شهادت را به‌گونه‌ای از خدا می‌خواست که برایم عجیب بود گاهی که نمازش تمام می‌شد به او می‌گفتم آقای نواب چرا اینقدر شهادت را می‌خواهی حضور شما برای اسلام بهتر است.

احتشام‌رضوی ادامه داد: ما 8 سال با هم زندگی کردیم اما اگر بخواهیم روزهای زندگی را که در کنار هم بودیم را جمع بزنیم به یکسال نمی‌رسد.

وی گفت: گاهی پیش می‌آمد قوای نظامی 150 خانه را تفحص می‌کردند اگر نشانه‌ای از فداییان اسلام پیدا شود مثلاً منزل یکی از آنها را آنقدر گشته بودند که حتی در آب انبار خانه‌شان هم چراغ انداختند مگر اسلحه‌ پیدا شود و می‌گفتند ما حتی اگر یک هوالعزیز هم روی کاغذ پیدا کنیم برای‌مان کافی است.

همسر نواب صفوی گفت: گاهی پیش می‌آمد که هر دو در تهران بودیم اما 3 ماه همدیگر را نمی‌دیدم این موضوع برای من خیلی سخت بود شب‌ها آنقدر گریه می‌کردم که بالشم خیس می‌شد و می‌گفتم خدایا می‌شود الان نواب در را باز کند و بیاید داخل.

وی بیان داشت: عشق در میان افراد یک موضوع معصومی است اما عشق معنوی من به آقای نواب طوری بود که حاضر بودم خودم، بچه‌هایم و همه کسانم را کنار دیوار تیرباران کنند اما او زنده بماند.

احتشام‌رضوی ادامه داد: حالا فکر کنید صبح روزی که به من اطلاع دادند او شهید شده است کسی که چنان عشقی به نواب دارد چطور می‌‌تواند این خبر را بشنود. با شنیدن این موضوع می‌خواستم مجنون‌وار سر به دیوار بکوبم اما خودم را حفظ کردم و به منزل بهبهانی رفتم.‌ آقای بهبهانی از روحانیون دربار آن زمان بود از او خواستم پیکر نواب را به خودمان بدهد تا دفن کنیم او هم جلوی من یک تلفنی زد و گفت امکان ندارد زیرا او را دفن کرده‌اند.

وی ادامه داد: من به مسگرآباد محلی که آقای نواب را دفن کرده بودند رفتم 28 کامیون نظامی آنجا بود سربازهای دربار صف به صف آنجا ایستاده بودند عده‌ای از مردم هم حضور داشتند و در کل فضا زیاد شلوغ بود من داشتم به شدت گریه می‌کردم تا اینکه یکی از سربازهای شاه با پوتین به من زد و گفت بلند شد اتفاقی نیفتاده است.

احتشام‌رضوی افزود: من بلند شدم به‌سان کوهی و گفتم شما هم کسانی هستید که آل محمد را مانند بنی‌امیه دلداری می‌دادید و شروع کردم حماسی صحبت کردن طوری که نظامی‌ها گریه می‌کردند گفتم نواب همیشه می‌گفت ای کاش من عاشورا بودم و جدم را یاری می‌کردم و چه خوب یاری کردی جدت را. خدایا این قلیل قربانی را از ما بپذیرید و همین‌طور ادامه می‌دادم و سربازها گریه می‌کردند رو کردم به آنها و گفتم گریه کنید که اشک‌های شما هرگز خشک نخواهد شد به خدا اگر مردهای ما را بکشید ما زنان مقابل‌تان خواهیم ایستاد و شروع کردم به خاندان پهلوی اعتراض کردند یک ساعت و نیم بدون انقطاع صحبت کردم که بعضی‌ها تعجب می‌کردند چطور من در آن حال و هوا می‌توانستم این‌گونه صحبت کنم دلم می‌خواست رگبار را به من ببندند و من نیز به شهادت برسم.




 

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi