شناسه خبر : 31405
شنبه 11 بهمن 1393 , 10:55
اشتراک گذاری در :
عکس روز

تو نه همچو آفتابی که حضور و غیبت افتد!

شهید مهدی وحیدی این بود که بسیار مقید به احکام الهی در زمینه واجبات حتی مکروهات و مستحبات بودند و تا جایی که در توانشان بودند به مسائل احکام و دستورات عمل می کردند

گفت و گو با صغری رحمانی همسر آزاده، جانباز و شهید مهدی وحیدی
زنی که همسرجانبازبودن را مایه افتخار می داند

 

 شهید مهدی وحیدی از شهدای گرانقدر و بزرگواری است که همه افتخارات جنگ یعنی اسارت، جانبازی و شهادت را یکجا نصیب خود نموده است. صغری رحمانی همسر شهید مهدی وحیدی در کنار مسئولیت های خطیر زندگی _ خاصه تربیت صحیح تنها فرزند شهید _ خود از معتمدین معین بنیاد شهید هم هست.

 با هماهنگی های انجام شده، در غروب یکی از روزهای بهمن ماه میهمان خانه ایشان می شویم. وی با گشاده رویی زایدالوصفی که از بیشتر همسران این عزیزان سراغ داریم، به گرمی پذیرایمان می شود. در بدو ورود عکس شهید وحیدی نظرم را جلب می کند که در قاب عکسی جای خوش کرده و گلدانی از لاله که در فرهنگ ارزش های ما مظهر شهید و شهادت است در کنار عکس بسیار جلوه گری می کند.

 پس از صحبت ها و تعارفات اولیه اولین سوالم را در باب آشنایی با شهید مهدی وحیدی جویا می شوم.

فاش نیوز: شما چطور با شهید وحیدی آشنا شدید؟
 

 -  خانواده آقای وحیدی مذهبی و معتقد به نظام بودند وبالطبع ایشان هم بر خودشان واجب می دانستند که برای حراست از خاک کشور به عنوان بسیجی افتخاری در جبهه حضور داشته باشند. در همان بار اولی که هم که به جبهه اعزام شدند به اسارت دشمن درآمدند و 6 سال در چنگال دشمن گرفتار بودند. پس از بازگشت از اسارت خانواده تصمیم می گیرند که به وضعیت ایشان سر وسامانی بدهند. ما هم در همسایگی خاله خانواده آقای وحیدی زندگی می کردیم و خانواده ها تا حدودی با هم آشنا بودند و همین آشنایی  به خواستگاری و بعد هم به ازدواج منجر شد. مهریه ام هم یک دوره کتاب های حضرت امام(ره) بود که برادر آقامهدی هم چهارده سکه بهار آزادی به آن اضافه کرد.  آقامهدی در آن زمان خیلی مسئله جانبازیشان حاد نبود  و ما مدت 6 سال را خیلی عادی و خوب ادامه دادیم اما کم کم مسائل و مشکلات ناشی از اسارت خودش را نشان داد. لخته شدن خون درمغز بر اثرشکنجه و ضرباتی که در دوران اسارت به ناحیه سر وارد آمده بود، برداشتن کلیه، ضعیف شدن دید چشم بر اثر سوء تغذیه، به حدی که دندان هایشان ریخته بود و از طرفی چون در جبهه هم آرپی جی زن بودند گوششان مشکل پیدا کرده بود،  شیمی درمانی های پی درپی همه و همه موجبات شهادت ایشان  را فراهم کرد.

 

 ... ایشان همسری یک جانباز را برای خود مدال افتخاری می داند که خداوند او را برگزیده است که سال های هرچند کوتاه را در کنار یکی از افراد مخلص به امام سپری کند. او می گوید: من همسرم را با انگیزه و از روی شناخت انتخاب کرده بودم و حتی در زمان حیاتشان با وجودی که شرایط بسیار بسیار سختی را می گذراندم اما ذره ای در انتخابم شک به خودم راه ندادم و ذره ای از علاقه ام نسبت به ایشان کم نشد و ایشان هم نسبت به من همین حس را داشتند.

فاش نیوز: از خصوصیات بارز شهید مهدی وحیدی برایمان بگویید.
یکی ازخصوصیات بارز شهید مهدی وحیدی این بود که بسیار مقید به احکام الهی در زمینه واجبات حتی مکروهات و مستحبات بودند و تا جایی که در توانشان بودند به مسائل احکام و دستورات عمل می کردند و من فکر می کنم یکی از رموز موفقیت ایشان همین مقید بودن ایشان نسبت به دستورات اسلامی بود اما یک مذهبی به اصطلاح خشک مقدس نبودند.
ثمره ازدواج آنها یک فرزند پسر است به نام ابوالفضل که در شب میلاد حضرت ابوالفضل (ع) متولد می شود و در حال حاضر  درمقطع پیش دانشگاهی تحصیل می کند که البته  ماجرای تولد ایشان قدری طولانی است. ایشان اینگونه در مورد تولد پسرشان ابولفضل توضیح می دهد:


- در زمان جانبازی پدر ایشان، من باردار شدم که بنا به شرایط ویژه ای که داشتم بنا به دستور پزشک معالجم باید استراحت مطلق داشتم. آقای وحیدی در کنار مشکلات جسمی که داشتند خیلی به من روحیه می دادند و دائم امید و نوید این را می دادند که این دوران سخت بالاخره می گذرد و ایشان تا هفت ماه مانند پروانه ای دور من می چرخیدند تا اینکه در آغاز ماه هشتم،  صبح یک روز جمعه ایشان آماده رفتن به نمازجمعه شدند. من احساس کردم که حال خوشی ندارند. با خودم اینطور توجیه کردم که ایشان هم از وضعیت من خسته شده و به خاطر شرایط من امکان یک مسافرت، یک میهمانی رفتن و ... همه اینها باعث تضعیف روحیه او شده است.

 

 به او گفتم شما برو نماز وقتی برگشتی با هم ناهار می خوریم. اتفاقا خوب یادم هست آن روز قرمه سبزی درست کرده بودم و  و چون مهدی از نظر جسمی بسیار ضعیف شده بود گفتم برای شام هم یک غدای مقوی برایش درست کنم. ساعت حدود شش یا هفت بعدازظهر بود که دیدم حال ایشان خوب نیست و حالت تهوع شدیدی به ایشان دست داد. من هم که کاری از دستم ساخته نبود. اما می دانستم که این حالت، حالت همیشگی نیست. این بود که با مادرم تماس گرفتم و طولی نکشید که به همراه پدرم به منزل ما آمدند و ازطرفی با برادر آقامهدی هم تماس گرفتم که ایشان هم سریع آمدند و آقامهدی را به دکتر رساندند و با تزریق دارو و آمپول حال ایشان کمی بهتر شد و خوابید. یک روز هم حال ایشان خوب بود اما از فردا دوباره حالت های تهوع ایشان شروع شد و از آن روز پای ما به بیمارستان ها و مطلب دکترهای مغز و کلیه و... و بعد هم شیمی درمانی باز شد و آنجا بود که فهمیدیم که بر اثر شکنجه ها و ضربه هایی که بر سر و بدن او وارد آمده، خون در مغز لخته شده و باید این لخته خون را از مغز خارج کنند و از طرفی شرایط خود من در آن زمان بود که هر نوع استرس و ناراحتی باعث از بین رفتن جنین می شد.  و خود ایشان هم به خاطر شرایط من استرس فوق العاده ای داشتند. همه پزشکان از  این استرس او نگران بودند و جلسات مختلفی را  می گذاشتند و وقتی از وضعیت من اطلاع پیدا کردند،  قرار شد ایشان در بیمارستان شهدای تجریش آسیب شناسی شوند و یک هفته ای  در آنجا بستری بودند.

 ایشان هر روز با من تماس می گرفتند و به من روحیه می دادند. وقتی هم که خبر ترخیص ایشان را از بیمارستان دادند شب با من تماس گرفتند که من فردا کنار شما هستم و اصلا نگران هیچ چیز نباشید. مادر آقامهدی به همراه مادر من در منزل ما بودند. یک غذای مقوی آماده کردند که ایشان وقتی آمدند میل کنند. ایشان گویی که باور نداشت که دوباره به منزل بیاید، از شادی شیرینی گرفته بود و در اتاق ها پخش کرده بود که این شیرینی پدرشدنم است. اطرافیان بعدها به من گفتند همین که شیرینی ها را پخش می کند تشنج شدیدی می کند و به روی زمین می افتد. دو سربازی که کنار او بودند می گفتند اگر به موقع او را نگرفته بودیم مغزش متلاشی می شد. برگه ترخیص هم صادر شده بود  و ما هم در خانه منتظر آمدن ایشان بودیم. تا ساعت  چهار بعدازظهرخبری نشد. دانستم که اتفاقی افتاده است. گویا بیمارستان هم قبول نمی کرد دوباره او را پذیرش کند و می گفت قانون ومقررات بیمارستان اینگونه است  بیماری که برگه ترخیص برای او صادر شده مجددا پذیرش نمی کنیم.

  آن زمان دکتر عارفی وزیر بهداشت بودند. یکی از  اقوام ما با ایشان تماس گرفتند وگفتند نباید با یک جانباز با این شرایط حاد اینگونه برخورد کنید. دکتر عارفی هم با کادر بیمارستان تماس گرفتند و گفتند حق ندارید این بیمار را جابجا کنید و حتی شده انترن های بیمارستان ایشان را جراحی کنند اینکار را انجام دهند. دستورات لازم صادر شده بود. و از طرفی ما در منزل نگران بودیم که چه اتفاقی افتاده. پدرم که به منزل ما آمد او را به خاک مادرشان که از سادات بودند قسم دادم که بیمارستان بروید و از حال مهدی ما را باخبر کنید. پدرم که رفته بودند دیده بودند مهدی مانند مرده ای روی تخت افتاده و پزشکان بالای سر او جمع شده اند. که همانجا حال ایشان هم بد می شود. پس از کلی رسیدکی و دادن شوک کمی حال آقامهدی جا می آید و او را برای اتاق عمل آماده می کنند. در این فاصله پدرم به منزل ما آمد. از درون چه حالی داشت خدا می داند اما با دیدن من لبخندی زد وگفت نگران نباشید. آقامهدی یه کم شیطونی کرده بود دکترها نگذاشته بودند که بیاید! که من بعدها فهمیدم که اقوام ساعت 10 شب در بیمارستان دست به دعا شده بودند که خدایا فقط به این بچه رحم کند که خوشبختانه عمل با موفقیت انجام می شود.
 از مهربانی خدا همین را بگویم که ایشان تا سه سالگی پسرمان،  کنار ما بودند.
 

 فاش نیوز: رابطه پدر و پسر چگونه بود؟
 

 - در این سه سال رابطه بسیار خوبی با هم داشتند.  مهدی به شدت درخانه و نسبت به ابوالفضل احساس مسئولیت می کرد. با این که یک طرف بدنشان فلج بود با ابوالفضل حتی فوتبال بازی می کرد. کشتی می گرفت. ابوالفضل هم وابستگی عجیی به او داشت. دوست داشت خودش داروهای پدرش را در دهان او بگذارد. حتی ما کمدی داشتیم که داروهای مهدی را در آنجا نگهداری می کردیم. در کنار داروها یک بسته هم قرص مولتی ویتامین هم بود. ابوالفضل حتی زمانی که با اسباب بازی هایش گرم بازی بود تا صدای بازشدن کمد داروها رامی شنید خیلی سریع بازی را رها می کرد و  خودش را به پدرش می رساند تا خودش قرص را در دهان او بگذارد.

 
 فاش نیوز: از تربیت ابوالفضل برایمان بگویید؟

 

 - از نظر اخلاقی و رفتاری مثل پدرشان هستند و تا این زمان که در مقطع پیش دانشگاهی تحصیل می کنند خدا را شاکرم. کوچکترین مشکل  و بی احترامی از ایشان ندیده ام و حتی اگر زمانی به ایشان انتقادی کرده ام گفته اند حق با شماست، من عذرخواهی می کنم. از  دوران راهنمایی اهل نماز و دعا هستند و ارادت خاصی به ائمه دارند. او به گرفتن روزه هایش سخت مقید هست وحتی در روزهای بلند تابستان که تا ساعت سه بعدازظهر کلاس داشتند وقتی می آمدند من گاها می گفتم: اگه حجم درس هایت زیاد است و سختت است می توانی روزه نگیری!  و او  می گفت: روزه  برای همین است که سختی بکشیم!




 فاش نیوز: من با بسیاری از همسران شهدا که برخورد کرده ام، گاها" نکاتی را از شهیدشان بیان می کنند که برای افراد عادی قابل درک نیست. در این رابطه برایمان بگویید؟
 

- بله. حقیقت دارد. خیلی پیش آمده زمانی که سفره را پهن می کنم به طور اتفاقی یک بشقاب و قاشق و چنگال اضافی سر سفره می  آید. پسرم می گوید این بشقاب اضافی برای کیست؟ می گویم شاید برای کسی است که اینجا حضور دارد ولی ما او را نمی بینیم.
یک بار که پسرم در دوران ابتدایی بود معلم نقاشی شان از بچه ها خواسته بود تا تصویری از خانواده شان را نقاشی کنند. ابوالفضل که به خانه آمد موضوع را به من گفت. من هم گفتم خوب بکش مامان. او من وپدرش و خودش را کنار سفره نقاشی کرده بود. راستش کمی احساس نگرانی کردم. مدتی بعد به مدرسه رفتم و با معلم او صحبت کردم. او گفت اتفاقا نقاشی خیلی خوبی کشیده بود. این نقاشی نشان دهنده این است که او حضور پدر را در خانه حس می کند.

 

  فاش نیوز: ما شنیده ایم که در کاری که برای شهدا انجام می شود باید خود "شهید" رضایت داشته باشد و به نوعی "اجازه" بدهد. این موضوع را می توانید برایمان توضیح بدهید؟
 

- بله دقیقا" این سخن درست است.  مدتی پیش از یکی از ارگان ها  نویسنده ای به خانواده ما معرفی شد که ما می خواهیم زندگینامه شهید وحیدی را به صورت کتاب دربیاوریم. ما هم قبول کردیم. من خودم مدت چندماه، تمام زندگی را با تمام جزییات روی کاغذ می آوردم. از اقوام و آشنایان دعوت می کردیم تا هرکدام خاطره و یا توصیه ای از این شهید به یاد دارند بیان کنند. یعنی ما مدت طولانی درگیر این برنامه بودیم. پس از مدتی که گذشت هیچ خبری نشد. پیگیر که شدیم گفتند خیلی سعی می کنیم اما عملا" این کار جور نمی شود و دائم گره هایی در انجام کار می افتد. ما فکر می کنیم خود شهید به این کار رضایت ندارد و منصرف شدیم.



فاش نیوز: از مسئولان نظام بالاخص مسئولین بنیاد شهید چه انتظاراتی دارید؟
 

- انتظار جامعه ایثارگری از مسئولان نظام این است که فکری به حال مفاسد اجتماعی و بی بندوباری ها کنند که این بیشتر دل خانواده شهدا را به درد می آورد.  اما روی سخنم با مسئولان بنیاد این است بیشترمشکلات زندگی و مشکل خود جانبازان چه ازنظر روحی و چه از نظر جسمی به دوش همسران جانباز است. یعنی این بندگان خدا واقعا آسیب می بینند. ما از بنیاد انتظار داریم که همسران جانبازان را واقعا درک کنند. برنامه ها و گردهمایی هایی را برای این عزیزان بگذارند که گاها از محیط منزل خارج بشوند تا بر اثر یکنواختی زندگی منزوی نشوند. سفرهای زیارتی و سیاحتی را برای بالابردن روحیه این عزیزان در نظر بگیرند.

 من عضو معتمدین معین بنیاد شهید هستم. در زمان آقای دهقان این طرح را من به ایشان پیشنهاد دادم و گفتم که طرحی  را بریزید که ما هم در کنار مددکاران قرار بگیریم. چون ما خودمان به نوعی آسیب دیده هستیم. بهتر می توانیم همسران جانبازان و شهدا را درک کنیم. نامه ای به ایشان نوشتم که اتفاقا ایشان هم جواب نامه را دادند و از این پیشنهاد تشکر و استقبال هم کردند. من چند پیشنهاد دیگر هم داده بودم که این پیشنهادات کارشناسی شد و الحمدالله در بنیاد پذیرفته شد. من خودم به عنوان همسر آزاده، جانباز و شهید زمانی که به دیدار خانواده این عزیزان می روم بهتر می توانم با این عزیزان ارتباط برقرارکنم. من اثرات جانبازی و شهادت  را تماما" لمس کردم. وقتی هم به دیدار همسران جانباز می روم می گویم که بازهم قدر این روزها را بدانید. بودنشان به هر شکلی بهتر از نبودنشان است. وجود جانباز بسیار ارزشمند است و بودن در کنار این انسان های ارزشمند خود نعمت بزرگی است.


 

 فاش نیوز: سخن پایانی دارید؟
 

- فقط یک درد دل دوستانه با مردم دارم و آن این است که گاها به ما می گویند خوش بحالتان که آقابالاسر ندارید! حقوق خوب دارید.... این  اصلا" درست نیست. گاها دلم برای پسرم می سوزد که الان به نوعی تنهاست.  فرزندان ما اگر روی طلا هم راه بروند این کمبود محبت پدری با هیچ چیزی قابل جبران نیست. و کلام آخر اینکه همگی باید پشت سر ولایت حرکت کنیم و درهمه حال گوش به فرمان ولی فقیه مان باشیم.


    

کد خبرنگار: 12
اینستاگرام
تابستون چند نفره دلامونو یه دله کرده بودیم که بیاییم تهران .. پیش خودم گفتم هرچه بادا باد هرکی هم مخالف بود بره به ...!!!
از جمع خودمون هم فقط یکی مخالف بود ...می گفت دنیای تو یه چیز دیگه ایه ...نرو از زندگی سیر میشی اون وقت خودتو میکشی ! ... خودمو که نمی کشتم اما چاه و غربتم عمیق تر می شد !! .. خودش بچه شهید بود با تعصب شدید تر از من .. خب شرایط من جور نشد که بیاییم . میگم خوب شد نیومدم مگه نه ؟؟؟
مصاحبه جالبی بود بخصوص سخن پایانی : خوش بحالتان که آقا بالاسر ندارید !!!؟؟؟

بقول مسعود ده نمکی مرد بلاست اما هیچ خانه ای بی بلا نباشد یعنی پدر -

شهادت پدر و کمبود محبت پدری با داشتن گنج قارون هم مقایسه نیست ...- روح شهیدان شاد
آقای مولایی از قدیم گفته اند زن بلاست ولی هیچ خانه ای بی بلا نباشد . مسعود ده نمکی نمک ریخته ....
به خاطر مقام رفیع شهدا در نزد حق تعالی امیدواریم خانواده شهدا هم با شهدایشان محشور شوند تا لبخند و شادی و آرامش ابدی نتیجه ی مزد تنهایی و سختی های دنیایی شان باشد.آمین یا رب العالمین.
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi