شناسه خبر : 32039
سه شنبه 05 اسفند 1393 , 10:13
اشتراک گذاری در :
عکس روز

چقدر بهار تو با ما فرق می کند!

کم کم دیگر باید در را برای دختر زیبا و آراسته بهار باز کنیم تا او دامن زیبایش را بالا بگیرد و آرام آرام با پاهای کوچکش قدم در خانه ما بگذارد

شهید گمنام- تق تق تق... صدا می آید! صدای پای کسی ست یا کسی دارد در می زند؟!... خوب که گوش می کنی صدای پای کسی ست که پشت در ایستاده و دارد در می زند... بوی نویی و تازگی می آید! عطر تازه شدن... نو شدن ... بهاری شدن.... هان ! بهار است ! بهار! این بهار است که با کفش های صورتی و پرشکوفه خود و با پیرهن سبز و مخملی و با صورتی آراسته از روشنی قرص خورشید و پاک از روزهای بارانی و صدای خوش پرندگان کوچک و زیبا و آوازه خوان وعطر شور انگیز گل ها ... پشت در ایستاده و دارد درمی زند... تق تق تق!

 ... کم کم دیگر باید در را برای دختر زیبا و آراسته بهار باز کنیم تا او دامن زیبایش را بالا بگیرد و آرام آرام با پاهای کوچکش قدم در خانه ما بگذارد... آهسته آهسته قدم بزند و فضای خانه مان را پر از عطر گل ها و شکوفه ها کند... دستی به همه جا بکشد و رنگ و بوی زندگی و خانه مان را عوض کند... با دستان پرمهر و ظریف و بهاری اش!

... چقدر دلمان تنگ بود برای بهار! چقدر دلمان تنگ بود برای اینکه آسمان را دیگر گرفته و ابری نبینیم! دختر زیبای بهار که بیاید، دیگر دل آسمان اینطور گرفته و تنگ نمی شود و خورشید میهمان دائمی آسمانمان می شود... البته به غیر از روزهایی که دل آسمان هم از هوای بینظیر و دلکش بهار مثل ما عاشق می شود و ... می خواهد ببارد ... آه که چقدر دلمان برای باران های نم نم و زیبای بهار تنگ شده! ...

اینکه در ایوان خانه بنشینی و به قطرات عاشق و زیبای بهار خیره شوی ... و یا پشت شیشه پنجره بنشینی و با خوردن هر قطره باران به پنجره، دلت بریزد! ...و یا شاید در حیاط سبز و خزه بسته یک خانه کوچک در شمال، زیر باران قدم بزنی و یا لب دریا قطره های بلند شده در باد از امواج با قطرات باران بیامیزد و به صورتت برخورد کند ...و یا صبح زود زیر بارش نرم و لطیف باران به ماهیگیرانی در دریا نگاه کنی که آمده اند رزق از دریا بگیرند... شاید هم زیر باران در همین شهر بزرگ و شلوغ پایتخت که در ایام عید خیلی خلوت می شود، در خیابان ها و کوچه ها بگردی و با چتری بسته قدم بزنی ...

آه که چه حکایت ها دارد باران بهار! ... عاشق هم نباشی، عاشق می شوی!

... و یا نگاه کردن به رنگین کمان که عمرش کوتاه است اما یکی از زیباترین منظره هایی ست که هر چشمی آرزو دارد از دختر بهار هدیه بگیرد!

چقدر دید وبازدیدهای فامیل و دوستان و بستگان و دور هم بودن ها و دیدارهای تازه می چسبد، بعد از اتمام کارهای زیاد خانه تکانی! ... عوض کردن لوازم خانه، لباس های جدید، حس و حال جدید... گرفتن غبار از لوازم و خانه و... دل! دلمان یک سالی ست که غبار گرفته ! دختر بهار با آن عطر دل انگیز، هوای دل را عوض می کند و دل را می تکاند تا ذره ای غبار بر صفحه اش نماند... و تنفس هوایی که مانند جام شرابی مستت می کند و مدهوش!... هوایی که غیر از روزهای فصل بهار آن را تجربه نمی کنی!

... چه حسی دارد وسط چمن های سبز روشن دشت نشستن و سپردن موها به دست نسیم!... اینکه بنشینی و چشم هایت را ببندی و با دست چمن ها را لمس کنی... یا شن های ساحل را در مشت بگیری ...یا برگ های تازه درختان جنگل را نوازش کنی! ... یا روی چمن ها دراز بکشی... یا روی شن های ساحل و صورتت را به دست خورشید بسپاری ... تماشای درختان هم حس دیگری دارد! ... درختان شکوفه سراسر صورتی رنگ و سرخ رنگ و سفید رنگ!...

... دختر بهار دوباره به میهمانی خانه هایمان آمده است اما با همه آراستگی اش و جلوه بی اندازه اش، جای یک سیلی را بر گونه دارد!... دختر زیبای بهار امسال بنفشه ای نیلی و کبود بر صورتش است! ...امسال این دخترک زیبا  با یاد مادر آمده است! ... برای همین شادی سال نوی امسالمان، با حزنی غریب عجین شده که از غم شهادت مادرمان فاطمه (س) است!  برای همین همه مان امسال می خواهیم بر سر سفره هایمان یک سربند یازهرا بگذاریم!

همه از آمدن اولین میهمان سال نو یعنی دختر زیبای بهار شاد و خوشحال اند. تو چطور؟!

دختر شهید جوان! تو که همچون پدرت که عاشق مادرش زهرا (س) بود، پیرو فاطمه ای! سال نو مبارک خانوم! تو هم خوشحالی؟! سر سفره هفت سین! پدر را دیدی یا نور وجودش را احساس کردی؟ نکند امسال هم با لحظه سال تحویل، حول حالنا شدی و دلت از فراق پدر شکست !... نکند وقتی همسرت، دستانت را در لحظه سال تحویل گرفت که به تو تبریک بگوید، صورتت را از اشک باز هم خیس دید ؟!... نکند بغض مادرت با نگاه به عکس پدر وسط سفره هفت سین، شکسته باشد و دریای دلتان طوفانی شده باشد و به جای شادی چشمتان بارانی شده باشد!... آه که چقدر بهار تو با ما فرق می کند! ... همه چیزت... حتی بهارت!... دلخوشی هایت ... دلخوشی های تو هم با همه فرق می کند... تو دلت وقتی آرام می گیرد، که اولین دیدارت سال نو بر سر مزار پدر باشد... پدر جوانی که وقتی با عکس و صورت جوان و زیبایش بر سر مزار نگاه می کنی، دلت از اینکه نیست سخت می سوزد و بااینکه او را ندیدی اما خیلی دوستش داری!... فرق دیگری هم داری. اینکه همه اولین دید و بازدید عید را به خانه پدر می روند اما تو هم مثل فاطمه زهرایی! و باید در فراق پدر به سر کنی!

راستی! حال دل تو با ورود دختر زیبای بهار چطور است همسر جانباز! تو که در زندگی برای همسرت همچون زهرا برای علی هستی و بودی!

تو هم مثل همه وقت خرید عید خوشحال بودی؟ حالت چطور بود وقتی همسرت نمی توانست از ماشین پیاده شود و با ویلچر در تمام مغازه ها با تو بچرخد و برای تو و خودش لباس انتخاب کند؟! آخر نظرش برایت مهم است... وقتی مجبوری همیشه تنها خرید کنی یا باید برای نشان دادن لباست از مغازه دار اجازه بگیری و آن را از دم در به همسرت نشان بدهی... و یا باید برای خرید حتما به جایی بروی که  همسرت بتواند با ویلچرش بیاید و پله نداشته باشد  و لبه و جدول نداشته باشد و ... مانعی نباشد و ...!

حالت چطور است وقتی می خواهی برای خرید به مرکز شهر بروی اما همسرت با کپسول اکسیژن نمی تواند همراهیت کند... تازه اگر کپسول هم نداشت، حالش بد میشد از شلوغی و کثیفی و آلودگی هوا و ... بازار شلوغ است. ازدحام است... وقتی میبنی دوست دارد همراهت باشد اما نمی تواند! ... عید سال پیش را یادت می آید که با اصرار خودش برای خرید به همراهت آمد ...خرید که نکردید هیچ... لحظه ای که روی زمین افتاد و نفسش گرفت و سرخ شد و با این حال دیدی اش ... مردی و زنده شدی و ... خرید و عید و لوازم نو ... همه چیز فراموشت شد...!

... تو هم مثل همه خوشحال بودی وقتی خانه تکانی می کردی و خاک از لوازم زندگی می گرفتی؟ وقتی دستت به بالای پرده ها نمی رسید یا بالای کمد یا به شیشه های بالای پنجره ... روی پنجه بلند می شدی و نگاهت می افتاد به همسرت که با دو زانوی قطع و چشمانی شرمگین نگاهت می کند ... و تو لبخند می زدی و چشمان عاشقت را از نگاهش می دزدیدی که خجالت نکشد از اینکه در خانه تکانی هم تنهایی!

... مادر شهید عیدت مبارک! مادر شهیدی که در خانه ای کوچک تنها در گوشه یک روستا زندگی می کنی! باید بهار روستایتان قشنگ تر از بهار شهر باشد و تو خوشحال تر... اما وقتی از تو می پرسم مادر سال نو مبارک... تو چادر گلدارت را روی صورت می کشی و با بغض می گویی وقتی پسرم نیامده، چه فایده ؟! ... و تو هنوز هم منتظری!...

تو هم دلت می خواست در اولین روزعید، پسرت یا عروسش به خانه ات بیاید و پیشانی ات را ببوسد اما اینطور نشد! ... سال تحویل که شد، تو با گلدان سنبلی در دست به دیدار پسر رفتی، روی تپه بالایی روستا و بر مزار او نشستی و بر عکسش بوسه زدی!

... قهرمان جانباز! عیدن مبارک! ... تو که دستت را در طلائیه جا گذاشتی و آمدی، احساس غریب و لطیف لمس کردن شن های ساحل و برگ تازه درختان و چمن ها را چطور تجربه می کنی؟! ... یا تو که بر چرخ عشق و ایستادگی، نشسته ای! نمی توانی لذت دراز کشیدن  روی چمن  یا شن های ساحل را تجربه کنی اما یقین که تو اگر به خاطر چرخت نمی توانی، هر روز خداوند برایت بال فرشتگان را پهن می کند که به نرمی گل های بهاری ست! نرمی و لطافتی که هیچ کس تجربه نکرده است!

... یا تو قهرمان صبوری که سال هاست چشم سر را از دست داده ای و زیبایی شکوفه های سیب و گیلاس را نمی بینی، لباس نوی بچه هایت را نمی بینی و شکسته شدن همسرت را ...!

... دختر بهار زیبا و عاشق است اما می دانستی که تو از دختر بهار هم زیباتر و عاشق تری! همسر شهید! همسر جانباز! دختر و پسر شهید و جانباز! مادر و پدر شهید!  جانباز و آزاده!

... همه می دانیم که اگر بهارمان زیباست و می توانیم با خیالی آسوده در به روی میهمان سال نو باز کینم، از صدقه سر دل های بهاری و عاشق و دردمند ایثارگران عزیزمان است که بهار حقیقی آرامش و امنیت را به خانه های ما آوردند... از صدقه سر نشستن آن جانباز بر چرخ، نبودن آن پدر بر سر سفره هفت سین، نابینا شدن یک قهرمان، بی دست و پا شدن یک دلاور، دل سوخته یک همسر، دل تنگ و داغدیده یک مادر شهید برای همیشه، زخم زبان شنیدن یک فرزند شهید، زخم بستر یک جانباز نخاعی، تاول های شیمیایی یک جانباز شیمیایی و ... دردهای بیشماری ست که ایثارگران متحمل شده اند!

یادمان باشد همانگونه که بهار، عشق خود را در سال جدید بی دریغ به منصه ظهور می رساند وآنچه از زیبایی و طراوت هست در اختیارمان قرار می دهد... ما نیز باید با قلب و زبان، قدردان قهرمانانمان باشیم... قدردان به خاطر داشتن بهاری که با هدیه بهار امنیت و آرامش آنان آذین شده است.

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
خیلی خیلی قشنگ بود ........ عالی ........ فوق العاده زیبا
چه تصاویر قشنگی
خسته نباشی شهید گمنام
وقتی با سوز دل می نویسی خستگی بر انسان غلبه نمی کند ... دلت می خواهد بنویسی بنویسی بنویسی بنویسی .... !! شاید که دلت آرام گیرد اما افسوس که این فقط یک‌آرزو است !
زیباییت نوشته ات .. حقانیت نوشته ای ... واقعیت نوشته ات از تصاویر زیبای بکار گرفته شده در متن بیشتر است ... امید که گوش شنوایی باشد ... !
فرا رسیدن سال نو پیشاپیش مبارک ......................
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi