شناسه خبر : 32916
یکشنبه 24 اسفند 1393 , 12:02
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گو باجانباز و آزاده احمدعلی قورچی

به قدر رفع عطش!

این چند روز از شدت عطش از آب ادرارم به اندازه رفع عطش استفاده می کردم. برای رفع تشنگی و گرسنگی آهسته آهسته خود را به سمت بدن شهدا می کشیدم شاید در وسایل آنها چیزی برای خوردن پیدا کنم

فاش نیوز- این بارنیز سری به یکی از بزرگ مردان عرصه پایداری زده. شیرمردی از خطه استان مرکزی و شهر اراک. حکایت احمدعلی  قورچی نیز مانند  حکایت همه مردان جنگ شنیدنی است. وی متولد 1342 به صورت  نیروی بسیجی داوطلب در 17 سالگی در حالی که دانش آموز بوده و هم برای کمک به معیشت خانواده کار می کرده بر خود لازم می بیند که برای پاسداری از مرزهای کشورمان در پادگان امام حسین(ع) آموزش ببینند و پس از آن عازم حبهه شود. او که آزادگی و آزاد زیستن را از مولای خود امام حسین(ع) آموخته است برای دفاع از کیان خاک کشور عزیزمان از همان اوایل شروع جنگ  پای در رکاب مقتدای خویش می نهد و با دشمن تا دندان مسلح می ستیزد وتا بدانجا پیش می رود که در چنگال اهریمن گرفتار می آید. وی مدت 8سال از بهترین زمان عمر خویش را در زندان های عراق زیر سخت ترین شکنجه ها بسرمی برد اما با ایمان  به خدا و پایمردی و سعی و تلاشاز آن 8 سال اسارت نهایت استفاده را می برد به طوری که بعدها از آن دوران به عنوان یک "توفیق بزرگ" یاد می کند.وی پس از آزادی از اسارت  ازدواج می کند که هم اکنون  همسر ایشان استاد دانشگاه پیام نور در رشته هنر است و ثمره این ازدواج 2دختر و یک پسر است.

فاش نیوز: نحوه مجروحیت و چگونگی به اسارت درآمدنتان را برای ما بفرمایید؟

 
- درسال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کردم و این عملیات چون قبلا توسط نیروهای ستون پنجم لو رفته بود و دشمن هم از نحوه عملیات و مکان عملیات که فکه بود اطلاع داشت نیروهای خود  را از آن منطقه خالی کرده و نیروهای ما بی خبر از همه جا عملیات را شروع کردند و تا دل دشمن پیش رفتند. چون منطقه فکه یک منطقه رملی و شنی بود ما به زحمت در آنجا راه می رفتیم. از بعدازظهر که پای پیاده حرکت کردیم و صبح به منطقه فکه رسیدیم. زمانی که ما رسیدیم دشمن به صورت نعل اسبی دور تا دورما را گرفت و آتش تیر و گلوله و خمپاره  و توپ بر سر و روی بچه ها باریدن گرفت. هیچ فضایی نبود که از دید دشمن در امان باشد. یک عده از بچه ها عقب نشینی و یک تعدادی هم در پشت خاکریزهای کوتاه هنوز مقاومت می کردند اما چون عملیات از قبل لو رفته بود کار زیادی از آنها برنمی امد و بسیاری از دوستان ما در آن عملیات مجروح و یا شهید شدند.


من درهمان جا گلوله اول که به پایم خورد، زمینگیر شدم و چون تا مرز خودمان فاصله بسیار زیادی بود این که امکان برگشت برایم نبود. آتش گلوله همچنان می بارید و گلوله های دوم و سوم و چهارم و ترکش ها کاملا بدن مرا گرفته بود و دیگر امید بازگشت را از دست داده بودم. مدت 5 شب به همان حالت در آن بیابان افتاده بودم و چند زخمی دیگر که بعدها بر اثر تشنگی و گرسنگی و خونریزی شدید شهید شدند. من چون از بنیه بدنی خوبی برخوردار بودم و از طرفی ورزش هم می کردم با وجودی که خون زیادی از بدنم رفته بود خیلی به سختی اما به هر نحوی بود توانستم زنده بمانم. در همان زمانی که تیر خورده بودم یکی از بچه ها به کمک من آمد و خواست که بدن مجروح مرا با خود ببرد که من راضی نشدم و به او گفتم برو. او هم چفیه اش را از گردنش باز کرد و به پایم بست و نگاه غمناکی به من کرد و رفت. شب  دوم و سوم باز هم دشمن آتش خود را به آن منطقه می ریخت و تمام منطقه کاملا روشن می شد. من دیدم اگر وضع به همین منوال ادامه پیدا کند دشمن مرا حتما می بیند باید خود را از تیررس دشمن پنهان می کردم. 

سرم را بلند کردم که وضعیت را ببینم گویا دشمن متوجه شده بود آتش تیرو خمپاره دوباره بر سرم  باریدن گرفت.  ناگهان بوی سوختگی را حس کردم و دوستان شهیدم را دیدم که بر اثر آتش خمپاره بدنشان جزغاله شده بود. لازم به گفتن است که این چند روز از شدت عطش از آب ادرارم به اندازه رفع عطش استفاده می کردم.  همانطور که سینه خیز میرفتم صدای ناله آهسته و کشداری را شنیدم که مرا صدا می کرد. به طرف او رفتم سید وجیه الله عبدالهی بود که وضعیت بدتری از من داشت. با دیدن هم کمی روحیه گرفتیم. به او گفتم بیا چاله ای را بکنیم و در آنجا مخفی شویم تا از تیررس دشمن در امان باشیم. قبول کرد و آهسته با من پیش می آمد کمی که اطراف را گشتم سرنیزه ای را پیدا کردم و به سختی زمین را کندم. خاک زمین بسیار سفت بود و رمقی هم نداشتم. زمین را به اندازه ای کندم که فقط بتوانیم هر دو بدن هایمان را در آن گودال بیندازیم اما پاهایمان بیرون بود. به محضی که چاله را کندیم آش دشمن دوباره بر سر ما بارید وما 2روزدیگر به همین منوال  ماندیم.



 

فاش نیوز: این چند روز را بدن آب و غذا چگونه سپری کردید؟
- برای رفع تشنگی و گرسنگی آهسته آهسته خود را به سمت بدن شهدا می کشیدم شاید در وسایل آنها چیزی برای خوردن پیدا کنم. زمستان بود و هوا سرد. ناگهان چاله ای دیدم که شهیدی در آنجا افتاده بود و یک کوله  پشتی که یک گل سرخ دروسط آن روییده بود ناگهان حس کردم که باید درون آن کوله پشتی چیزی باشد. آن را سریع باز کردم دیدم یک کمپوت بسیار خنک و یک جعبه خرما. خوشحال شدم و خدا را بسیار شکر کردمو به فکر وجیهه الله بودم . چفیه پایم را باز کردم و کمپوت و خرما را درون آن گذاشتم و چون بدنم زخمی بود آن را به گردنم بستم. ناگهان آتشبازی دشمن دوباره شروع شد وقتی به او رسیدم دیدم دوباره دوتا از انگشتان دستش هم بر اثر آتشبازی دشمن قطع شده است. کمپوت و مقداری از خرما را با هم خوردیم. اما زمانی که 12 عراقی دور مارا گرفتند و به اصطلاح  ما را غافلگیر کردند مجبور شدیم دست هایمان را بالا ببریم و تسلیم شویم. آنها با وجودی که جراحات ما را می دیدند با قنداق اسلحه به سر و بدن ما می کوبیدندو آب دهان به روی ما می انداختند و وقتی متوجه شدند که ما نای حرکت کردن نداریم ما را به خط مقدم خودشان بردند. از شدت تشنگی با آفتابه کثیفی که داشتند به ما آب دادند و شاید باورتان نشود ما نفری 1-2 آفتابه آب خوردیم.

فاش نیوز: از وضعیت اردوگاه برایمان بگویید:
- از آنجا ما را به بیمارستان "الاماره" بردند و مداوای سطحی روی ما انجام دادند و با چشمان بسته ما را به اردوگاه "عنبر" و کمپ 8 منتقل کردند. در اردوگاه اسرا به استقبال ما آمدند. وضعیت بسیار بدی داشتیم  و شدت جراحاتمان سخت بود این بود که برادران اردوگاه ما را استحمام مختصری کردند. یک پزشک ایرانی در اردوگاه بود که او هم درجبهه اسیرشده بود و در آنجا هم کار رسیدگی به  زخمی ها را برعهده داشت و به طورمخفیانه از درمانگاه عراقی ها دارو نخ بخیه برای مداوای به بچه ها می آورد. او حتی ترکش های دست وپای بچه ها را به دور از چشم عراقی ها و شبانه از بدنشان خارج می کرد.  هیچ کدام از بچه های آزاده خاطره دکترمجید و ایثارگری های او را فراموش نمی کنند.

فاش نیوز: خاطره ای از دوران اسارت برایمان تعریف کنید:
- اسارت در کنارسختی ها و مشکلاتی که داشت یک دانشگاه انسان سازی بود. بچه ها با روحیه ای که داشتند واقعا عراقی ها را مات  ومبهوت خود می کردند. من ارشد آسایشگاه بودم بنابراین سعی می کردم هم به بچه ها روحیه بدهم وهم روحیه خودم را در آن شرایط حفظ کنم. عراقی ها چپ و راست ما را اذیت و شکنجه می کردند. یادم هست یکبار شدید دلم گرفت. نمازم را خواندم و خوابیدم.  البته باید عنوان کنم که من مادرم را در 16سالکی از دست داده بودم. مادرم به خوابم آمد و من تا توانستم شکایت عراقی ها ا به او کردم و بسیار با او درددل کردم به طوری که گریه ام گرفت ومادرم هم گریه اش گرفت و همانطور که  سرم به سینه مادرم بود و گریه می کردم اشک هایم بدن او را سیراب می کرد. او مرا آرام نوازش می کرد و به صبوری دعوتم می کرد این خواب حدود 10 دقیقه طول کشید وقتی از خواب بیدار شدم به قدری روحیه گرفته بودم و آرام و سبک  شده بودم که برای خودم هم عجیب بود.



فاش نیوز: چه نیرویی شما را در آن شرایط سخت سرپا نگه می داشت:
- در اسارت سه مورد بود که بچه ها را سرزنده و شاداب نگه می داشت:  1-ایمان به خداو ایمه اطهار(ع) برای پروررش روح 2- اتحاد و همدلی میان بچه ها در مقابله با عراقی ها  3- ورزش  برای سلامت جسم در اسارت همه بچه ها ورزش می کردند. حتی مجروحان در حد توان. و گاها  بسیاری از بچه ها با مشکل گوارش روبرو بودند که آن رابا تحرک و ورزش رفع می کردند. اول صبح حدود یک تا بیست دقیقه دور اردوگاه ورزش دو داشتیم و قرار بر این بود که حتی الامکان این دوها در دسته های مختلف و در ساعات مختلف انجام بگیرد تا عراقی ها ممانعت نکنند. در یکی – دو آسایشگاه ورزش های رزمی انجام می شد که مربیان هر رشته تعدادی از بچه ها را آموزش می دادند.محوطه اردوگاه هم بود که بچه ها فوتبال را در آن انجام می دادند. ما یک تیم فوتبال هم تشکیل داده بودیم. عراقی ها هم یک تیم تشکیل داده بودند و گاها  با ما مسابقه می دادند. و هربار که مسابقه ای برگزار می شد بچه های ما  پیروز میدان بودند.

فاش نیوز:  شنیده ام که حاج آقا ابوترابی هم با شما در یک اردوگاه بودند. جایگاه و نقش ایشان در اردوگاه چگونه بود؟
- حاج آقا ابوترابی سرآمد همه  خوبی ها، اخلاقیات و رفتار انسانی بودند. هم در مسایل دینی و هم ورزش. ایشان با وجودی که جثه ضعیفی داشتند اما در ورزش صبحگاهی هیچ کدام از جوانان به پای ایشان نمی رسیدند. در ورزش پینگ پنگ، دو، شنا و فوتبال از همه سرآمد بود.  ایشان مانند فرشته ای در میان ما بودند. گویی خداوند ایشان را به عنوان ماموری به میان ما فرستاده بودند تا غم اسارت را با وجود ایشان و راهنمایی های حکیمانه ایشان کمتر حس کنیم و پس از بازگشت آزادگان به میهن ایشان نیز به سوی پروردگار پر کشیدند.



فاش نیوز: چگونه از آزادی خود باخبر شدید؟
 - در اسارت هر زمان که رزمندگان عملیاتی را در جبهه ها انجام می دادند و شکست سختی به عراقی ها وارد می کردند از بلندگوهای عراق پیام هایی مبنی بر پیروزی خودشان در جبهه ها پخش می کردند می شد.  یکبار با پخش اینکه قرار است  یکی دوساعت دیگر خبر مهمی از بلندگوهای اردوگاه پخش شود همگی منتظر این خبر بودیم و فکر کردیم در جبهه عملیاتی شده است که بعد اعلام شد که ایران قطعنامه 598 را قبول کرده و ما  برای آزادی اسرا داریم برنامه ریزی می کنیم.

فاش نیوز: حس خودتان و دوستانتان در آن لحظه چه بود؟
- بچه ها هم خوشحال بودند و هم ازطرفی ناراحت. خوشحال از این جهت که پس از سالها به آغوش کشور و خانواده هایشان بازمی گشتند و از طرفی ناراحت که  امامبا آن همه اقتدار در چه شرایطی قرار گرفته بودند که فرموده بودند که من این جام زهر را می نوشم و ایران در چه شرایطی مجبور به پذیرش قطعنامه شده است.و حقیقتا بچه های آزاده دلخور بودند. چرا که بسیاری از دوستان و همرزمانشان در کنار آنها به شهادت رسیده بودند و یا مجروح شده بودند پس پذیرش این موضوع برای آنها سنگین بود اما چون فرمان و امر رهبری مطاع بود ما هم اطاعت امر کردیم. اما بازگشت ما به ایران دوسال بعد از پایان قطعنامه بود.



فاش نیوز: استقبال  مردم چگونه بود؟
- مردم واقعا در مرزها برای بازگشت آزادگان سنگ تمام گذاشتند و تمام شهر و کوچه ها را چراغانی کرده بودند. همه گریه می کردیم و باور نمی کردیم که دوباره پای ما به خاک وطن برسد. یکی از دوستان که مرا دیده و شناخته بود به خانواده ما تلفنی اطلاع داده بود که من آزاد شده ایم آنها هم کوچه را چراغانی و آذین بسته بودند. ما آن زمان در محله خانی آبادنو زندگی می کردیم و همه اهالی ما را می شناختند این بود که با رسیدن ما همه به دیدن ما آمدند و ما چند روز اول را سرمان به میهمان گرم بود اما بعد از چند روز کم کم با برادرهایم که زمان اسارت من یکی 5 سال و دیگری 8-9 ساله بود و حالا برای خود نوجوان و جوانی شده بودند با آمدن من احساس آرامش بیشتری داشتند و توانستیم  بعد چند ماه با همارتباط خوبی برقرار کنیم.

فاش نیوز: رابطه شما با همسر و فرزندانتان چگونه است
- در حال حاضر بحمدلله رابطه خوبی داریم و تا آنجایی که در توان دارم در خدمتشان هستم.



فاش نیوز: سخن پایانی
- قشر ایثارگران در شرایطی بسر می برند که فقط خانواده هایشان می توانند آنها را درک کنند و الحمدلله  که درک هم می کنند. بسیاری از جانبازان و ایثارگران با مشکل روحی و روانی دست و پنجه نرم می کنند اما خانواده هایشان اصلا اهل گلایه و شکوه نیستند و سعی می کنند با آنها کنار بیایند چون به هرحال این افراد با افراد عادی جامعه متفاوت هستند. از صبوری همسران ایثارگران هرچه بگویم کم است. من خودم زمانی که نیاز دارم به بیمارستان بروم همسرم حتما با من می آید و این امر در مورد قریب به اتفاق ایثارگران صدق می کند. بنابراین من از تمام همسران ایثارگران به خاطر داشتن این همه صعه صدر تشکر و قدردانی می کنم.
از این که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید سپاسگزارم

گزارش و عکس از صنوبر محمدی

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
سلام داش احمدخوبی پیشاپیش سال نورابه شماوخانواده عزیزت تبریک میگویم واقعاماازادگان مجروح زندگی خودرااول خدادوم به دکترمجیدجلالوندبدهکارهستیم علی ابوالقاسمی ازاردوگاه عنبربیمارستان وقاطع سه
سلام برتمامی آزادگان مقاوم. سال نو رو به تمامی آزادگان وخانوادهای محترمشان تبریک میگویم ازجمله حاج احمدعلی قورچی ارشدداخلی آسایشگاه 21 که باهم هماسایشگاهی بودیم یادش بخیر ویه نیکی . من هم تا عمردارم اول خدا ودوم دکتر مجید جلالوند رو که یک فرشته نجات با دستان خالی بودراهرگز فراموش نخواهم کردوتا ابد بدهکارشم .محمد بارانی قاطع دو وسه اردوگاه عنبر
سلام برتمامی آزادگان عزیزو بزرگواراقا احمد دستت دردنکنه سال نورابه شماوخانواده عزیزت تبریک میگویم همچنین به تمامی آزادگان وخانوادهای محترمشان تبریک میگوم
حسین احمدی هستم قاطع3 ازخوزستان
با سلام خدمت احمد آقا
با احمد آقا در کمپ17تکریت ایشان آسایشگاه 4 و من آسایشگاه 6 با هم بودیم. خداوند ایشانرا برای خانواده محترمشان حفظ کند.
ضمنا قطعنامه 598 بود که اشتباها198 ثبت شده است. لطفا اصلاح نمایید.
دوستدار آحمد آقا و همه آزادگان عزیز
مزیدها از بهشهر مازندران
با سلام به جناب آقاى احمد شما در كدام گردان و با كدام گردان ارتش ادغام بوديت
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi