شناسه خبر : 33115
شنبه 08 فروردين 1394 , 09:50
اشتراک گذاری در :
عکس روز

این دو بچه تحویل شما!

وقتی سوم راهنمایی بودم، یک روز پدرم دست من و برادر کوچکترم را گرفت و به سپاه برد. فرمانده سپاه پدرم را می شناخت. گفت حاج آقا اینا سنشون کم است...

وقتی حاج آقا در را به رویمان باز کرد، از دیدنش بسیار خوشحال شدم . زیرا ایشان در کسوت روحانیت بود و من تعصب خاصی به این لباس پیامبری دارم !

 ایشان من و همراهم را با خوشرویی به داخل منزل دعوت کردند . صدای چهچهه دلنواز یک پرنده ای در صحن خانه به گوش می آمد و لذت این دیدار را دو چندان می کرد . همسر حاج آقا نیز به استقبال ما آمدند . بعد از دیدارهای متعددی که از جانبازان عزیز و خانواده های محترمشان داشتم ، فهمیده بودم « فاش نیوزی » که باشی زود با همه عیاق می شوی اما انصافا حاج آقا و همسرشان خیلی مهربان بودند . بعد از چاق سلامتی ، همسر حاج آقا از من پرسید : شما برای این دیدارتان مجوز هم داری ؟ بنیاد شهید از این دیدارها آگاه است ؟

بلافاصله گفتم : حاج خانم ، جانبازان و خانواده های صبورشان پاره های تن این ملت هستند. خوشا به سعادت کسی که این موضوع را قلبا درک کرده باشد . من از جایی مجوز ندارم جز از دلم ...

اینک خدمت شما و حاج آقا مهدویان رسیده ام تا بابت ایثارشان تشکر کنم که برای من و دیگران رفاه و امنیت به همراه آورد و برای او و شما رنج جانبازیش ماند و اگر بشود از روزهای حماسه سازی اش برای ما بگویند شاید با چاپ آن در سایت فاش نیوز که مدیر مسئولش هم یک جانباز 70% است سهم کوچکی در انتقال آن به سایر افراد جامعه  داشته باشم. با این توضیح حاج خانم با مهربانی بیشتری از حضور و نیت ما تشکر کرد. حاج آقا که با طمانینه و مظلومیت خاصی صحبت مینمود، در حین توضیحاتش درباره جبهه و جنگ باورهای مرا نیز تایید کردند . در حالی که به چهره حاج آقا در قاب دوربینم نگاه می کردم، تو دلم گفتم خدایا صاحب این چهره که در این سن و سال این چنین مظلوم و معصوم است در لحظه اعزام به جبهه ها چطور بوده ؟

برای اینکه هر چه زودتر به روحیه نوجوانی و جوانی ایشان پی ببرم، اولین سوالم را این گونه پرسیدم :

فاش نیوز: حاج آقا ابتدا خودتان را معرفی کنید و اگر خاطره ای از دوران انقلاب دارید بفرمایید .

حاج آقا مهدویان: بسم الله الرحمن الرحیم

با تشکر از شما که کمک می کنید تا ما رزمندگان جنگ تحمیلی میثاق جدیدی با بزرگ مرد مرجع تقلید امام ره و یاران خاص و با وفای ایشان ببندیم . من رضا مهدویان فرزند حاج رحیم هستم که در اهواز زندگی می کنم. یک خاطره از دوران انقلاب دارم. وقتی کلاس پنجم ابتدایی بودم ، در روزهای فرار شاه حرکت هایی نیز در مدرسه ما انجام می شد. معلمی داشتیم که به ما سخت می گرفت و اجازه فعالیت نمی داد. سه چهار نفری از دانش آموزان مدرسه یک ماشین گرفتیم و به اداره آموزش و پرورش ناحیه 3 رفتیم . به رییس آنجا گفتیم این معلم طاغوتی است باید عوضش کنید . اما آنها ما را کتک زدند و به مدرسه ارجاع دادند . سه روز این کار ما ادامه داشت تا اینکه به خواسته ما یک معلم دیگر به مدرسه فرستادند که 4 تا کلاس را با هم درس می داد .

فاش نیوز: آیا با شروع جنگ اهواز را ترک کردید ؟

حاج آقا مهدویان: در تمام طول دوران جنگ به همراه خانواده در اهواز بودیم . خانه ما در منازل شرکت نفتی واقع بود که در اوج جنگ فقط دو خانواده مانده بودند که یکی خانواده ما بود . ما در وسط حیاطمان  یک سنگر کنده بودیم تا در هنگام حملات هوایی در آن پناه بگیریم .

فاش نیوز:  نحوه اعزام شما به جبهه ها از چه زمانی آغاز شد ؟

حاج آقا مهدویان: وقتی سوم راهنمایی بودم، یک روز پدرم دست من و برادر کوچکترم را گرفت و به سپاه برد. فرمانده سپاه پدرم را می شناخت. گفت حاج آقا اینا سنشون کم است و از لحاظ جسمی ضعیف هستند. ما نمی توانیم آنها را به خط  ببریم. پدرم گفت من نمی دانم این دو تا دست تحویل شما و خداحافظ !

ما مدتی در کنار بچه های سپاه در پشت جبهه خدمت می کردیم. در نهایت مصمم شدم با دستکاری شناسنامه به خط مقدم اعزام شوم. بعد از این در چند عملیات شرکت کردم. یک دوره آموزش بهیاری دیدم که از آن موقع به بعد به عنوان امدادگر و بهیار در خط و بیمارستان های صحرایی خدمت می کردم. حضورم در گردان قدس و گردان جعفر طیار و گردان کربلا بود. اما با بچه های گردان کربلا بیشتر انس پیدا کردیم و در این گردان که به فرماندهی شهید فرجوانی اداره می شد، ماندیم .

فاش نیوز: از کی ملبس به لباس روحانیت شدید؟

حاج آقا مهدویان: با روحانیونی که برای تبلیغ به خط می آمدند یک انس خاصی پیدا کردم . در سال 63 با تشویق پدرم به طور غیر رسمی با حوزه فعالیت می کردم . اما از سال 64 به طور رسمی وارد حوزه شدم و بعد از آن به عنوان روحانی به جبهه ها اعزام می شدم .

فاش نیوز: سایر اعضای خانواده هم در جبهه حضور داشتند ؟

حاج آقا مهدویان: در عملیات کربلای 5 من ، پدر و دو برادر دیگرم در این عملیات شرکت کردیم . اما این خود ماجرایی داشت . از آنجایی که در بین خانه های شرکت نفتی فقط دو خانواده مانده بودند . پدرم گفت باید یکی از ما برای سرپرستی کردن امورات خانه بماند . بنابراین یک شب برای تعیین آنکه باید بماند قرعه کشی کردیم . چهار بار قرعه کشی کردند هر بار به اسم من در می آمد . اما من زیر بار نرفتم . فردا که من از سرکار برگشتم ، دیدم مادر و خواهر و همسر برادرم تنها در خانه هستند . فهمیدم آنها ساعت 4 عصر اعزام شده اند . منم بلافاصله ساک خود را برداشتم و رفتم سر جاده . بالاخره با ماشینی ساعت 3 نیمه شب به گردان کربلا ملحق شدم . نزدیک اذان صبح فرمانده گردان مرا صدا کرد . با هم به طرف تانکر آبی رفتیم . پیرمردی در حال وضو گرفتن بود . پدرم تا من را دید گفت تو اینجا چکار می کنی ؟ و این جور شد که من هم به همراه بقیه خانواده ماندم . گردان برای عملیات کربلای 5 آماده می شد . لذا بعد از ناشتا نیروها تقسیم شدند . من در گردان کربلا ماندم و به پدرم نیز مسئولیت کشیدن طناب توپ را محول کردند . برادرانم همه به قسمت های دیگر فرستاده شدند .

فاش نیوز:  خاطره ای از حضور دسته جمعی مردان خانواده در جبهه به یاد دارید ؟

حاج آقا مهدویان: بعد از عملیات کربلای 5 عده ای از بزرگواران ، یک کوله پشتی در خانه ما آوردند که در آن یک رادیو ، قرآن و وسایل مختصری از برادرم بود . آنها به پدرم گفتند این کوله مال پسر کوچکت عباس است  ولی خودش شهید شده . او بین خط ما و خط عراقی ها ماند و نتوانستیم او را عقب بیاوریم . پدرم گفت به دل من است که او شهید نشده . اما دوستانش اصرار داشتند که برایش مراسم بگیرند . سه روز در خانه ما مراسم مفصلی برگزار شد حتی یک حکم انفرادی گرفتیم و تمام مناطق عملیاتی را گشتیم ولی ایشان پیدا نشد . پدرم هم بعد چند هفته قبول کرد که برادرم شهید شده است . بعد از مدتی ، یک روز وقت ناهار زنگ خانه ما به صدا در آمد . در را که باز کردیم عباس پشت در بود . او تعریف کرد بعد عملیات برای اینکه گم نشود به یک گردان همدانی ملحق شده بود و با آنها تا همدان رفته است . حالا که به او مرخصی داده اند به خانه آمده است .

 

فاش نیوز: چطور دچار موج  گرفتگی شدید ؟

حاج آقا مهدویان: یادم نمی آید در کدام عملیات بود که به عنوان کمک بهیار در خدمت گردان بودم. یکی از رزمندگان بنام شهید قندی مجروح شده بود. ترکش به طور کامل قسمت بالای پای او را از پشت برده بود. در حال بستن زخم او بودم که خمپاره ای نزدیک ما اصابت کرد. من چهل متر دورتر پرتاب شدم  و از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم دیدم سر و صورتم خونی است و از گوشم خون می آید. صدایی نمی شنیدم. یاد مجروح افتادم. به طرف او رفت . ترکش خمپاره سر او را کاملا از بین برده بود . می توانم بگویم ذبح شده بود.

اصابت خمپاره در نزدیکی من باعث شد من از نظر جسمی و اعصاب مشکل پیدا کنم. مرا به عقب اعزام کردند و در نهایت به تهران اعزام کردند. حالم آن قدر بد بود که به دستور پزشک پنی سیلین را تو رگ دستم تزریق می کردند. بالاخره بعد دوماه که بهتر شدم مرا از بیمارستان ترخیص کردند و من نزد خانواده برگشتم. آنها بعد از دیدن من تازه متوجه شدند چه اتفاقی برایم افتاده است .

فاش نیوز: موجی شدن شما باعث شد که دیگر به جبهه نروید ؟

حاج آقا مهدویان: خیر . وقتی کمی بهتر شدم  برای شرکت در عملیات والفجر 8 خودم را به گردان کربلا معرفی کردم . در این عملیات دشمن بمباران شیمیایی کرد . منتهی نحوه شیمیایی شدنم بدین صورت بود که وقتی من پست را به نفر بعدی از همرزمانم تحویل دادم ، در سنگر به خواب رفتم . در این حین بمباران شیمیایی صورت گرفته بود . من در همان خواب با استنشاق گاز شیمیایی بیهوش شدم . وقتی چشم باز کردم دیدم در قایق هستم . به خاطر عوارض شیمیایی چندین بار در بیمارستان گلستان و بقایی بستری شدم و چندین مرحله هم به تهران اعزام شدم .

با این مجروحیت ، در آخرای جنگ واقعا توانم تحلیل رفته بود . بعد از آن دروس حوزوی را ادامه دادم . مدتی مدیر حوزه علمیه شادگان شدم و در آنجا تدریس هم می کردم . مدتی در عقیدتی نیروی انتظامی کار کردم. بعد سمت امام جماعت در جهاد سازندگی را گرفتم. با پایان یافتن جنگ هم تمام وقتم در حوزه صرف شد .

فاش نیوز: کار اصلی شما در حال حاضر در حوزه چیست ؟

حاج آقا مهدویان: من در حوزه فقه و اصول تدریس می کنم و به عنوان معاون حوزه هم هستم. چند کتاب تالیف کردم. کتاب هدیه به همسران چاپ شد. ولی سه کتاب دیگرم به نام کشکول حجت که به اسم پسرم است، تربیت مربی کودک در اسلام و کتاب برخوردهای اجتماعی در عصر ارتباطات به علت هزینه بر بودن، چاپ نشده اند .

 

لازم به ذکر است بعد از جنگ ازدواج کردم. همسرم مشوق من درتمام فعالیت هایم بوده است و بار زندگی و روزهای بیماری من به عهده ایشان است. با اشاره حاج آقا مهدویان رو به همسرشان پرسیدم :

فاش نیوز: حاج خانم خودتان را معرفی کنید و نحوه آشنایی تان با حاج آقا را بیان بفرمایید ؟

همسر حاج آقا مهدویان: من خانم جاسمی خواهر شهید مفقودالاثر احمد جاسمی و جانباز- آزاده محمود جاسمی هستم  که از سال 66 در شهر شادگان با بنیاد شهید همکاری می کردم و در ستاد نماز جمعه فعالیت داشتم. حاج آقا نیز در دفتر امام جمعه خدمت می کردند. در سال 68 /7/20 با حاج آقا آشنا شدم . نحوه آشنایی ما بدین صورت بود که از طرف امام جمعه وقت برای آقای مهدوی خواستگاری شدم. همزمان افراد دیگری از سپاه و بنیاد شهید و نمایندگی روزنامه کیهان نیز آمدند که همه واسطه خواستگاری برای یک روحانی بودند. پیش خودم گفتم چه شده که روحانیون همه با هم تصمیم به ازدواج گرفته اند !؟

 

لذا گفتم پس جواب امام جمعه را بدهم . اما شرط گذاشتم که  ابتدا باید خانواده شهدا را به پابوس امام رضا (ع) ببرم و در آنجا از امام (ع) کسب تکلیف بکنم . وقتی از مشهد برگشتم، اجازه خواستگاری دادم ولی حاضر نشدم در جلسه خواستگاری خودم را نشان بدهم. حاج آقا گفته بود من ندید قبول دارم. با این حال من دلم می خواست خواستگارم را ببینم. از شانس حاج آقا رو به روی سوراخ جا کلید نشسته بود. من ایشان را از سوراخ جا کلیدی دیدم !

با یاری خدا سر سفره عقد نشستیم . اما تا سه روز ما چهره هم را ندیدیم تا زمانی که برای خرید عروسی به بازار رفتیم .

فاش نیوز: شاغل هستید؟

- قبلا" که در شادگان بودم با بنیاد شهید همکاری می کردم. از سال 72 که به اهواز آمدم نیز با بنیاد همکاری کردم. مدتی در حراست بودم. ولی فعلا" در قسمت معتمدین منطقه 2 کار می کنم. با حاج آقا به خانواده های شهدا و ایثارگران سر می زنیم. گاهی که به دیدار خانواده های همرزمان شهیدش می رویم. عکس شهید را بغل می کند و از فراق آنها اشک می ریزد. ما در این دیدارها گزارش تهیه می کنیم. الحمدلله بنیاد گزارش های مرا قبول دارد و اگر مشکلی از زندگی خانواده ها را بگویم زود در رفع آن اقدام می کند. البته این کارها فی سبیل الله است .

فاش نیوز: چند فرزند دارید ؟

- ما 5 فرزند داریم . یک پسر دانشجو و چهار دختر دارم . دخترانم به ترتیب دانشجوی ادبیات عرب ، دبیرستانی و دوقلوها هم کلاس ششم ابتدایی هستند.

فاش نیوز: از روزهای زندگی با جانباز شیمیایی و موجی برایمان بگویید .

- الحمدلله از ایشان خیلی راضی هستم . وجودش و ایمانش برایم مهم بود که در ایشان هست و به آن رسیدم . تا به حال من شبی ایشان را در خانه تنها نگذاشته ام الا یک شب که وقتی صبح به خانه آمدم دیدم حاج آقا را به بیمارستان برده اند و بستری کرده اند . هر چه سن ایشان بالاتر می رود عوارض بیشتر خودش را نشان می دهد. بیشتر شبها تنگی نفس به سراغش می آید. اگر در خانه بوی خاصی بپیچد مثل وایتکس یا سبزی سرخ کرده حاج آقا دچار تنگی نفس می شود. اگر قسمتی از بدنش زخمی شود به آسانی خونش بند نمی شود. وقتی کسی او را ناراحت کند نیز بر حال او تاثیر می گذارد. به خاطر همین تا می فهمم کسی یا چیزی او را ناراحت کرده خودم برای دفاع از حقش اقدام می کنم. همیشه خانه ای نزدیک بیمارستان تهیه می کنیم که وقتی حاج آقا حالش بد می شود سریع او را به بیمارستان ببرم. گاهی مجبور می شوم خودم به تنهایی در دل شب او را به بیمارستان ببرم و بعد بستری کردن او به تنهایی به خانه برگردم . اگر شب در پشت در صدایی بیاید، هیچ وقت او را بیدار نمی کنم و خودم به تنهایی پشت در می روم. چون اگر ایشان بیدار شوند حالش بد می شود .

 

فاش نیوز: در پرداخت هزینه درمان مشکلی ندارید ؟

- وقتی متوجه عوارض جانبازی ایشان شدم از او خواستم خودش را به بنیاد معرفی کند . ابتدا به شدت مخالفت کرد . می گفت من برای رضای خدا در جهاد شرکت کردم . اما من فکر کردم هزینه درمان او زیاد است. بالاخره با اجازه خودش و برادرانم برای تشکیل پرونده او را به بنیاد معرفی کردم. تحت پوشش قرار گرفت و حالت اشتغال معرفی شد و 30 درصد جانبازی به او دادند . البته به خاطر ترکشی که به شکمش اصابت کرد، قسمتی از معده او آسیب دیده ولی این در پرونده اش ذکر نشده چون من برای پیگیری این موضوع خسته ام . الان با استفاده از کارت طلایی هزینه های درمانی ایشان پرداخت می شود و کمک بنیاد شهید هم در بهبود زندگی ما موثر بوده است .

فاش نیوز: شما برای حفظ آرامش حاج آقا چکارمی کنید ؟

- من اول از خدا صبر می خواهم و به اهل بیت و امام زمان (عج) توکل می کنم. من راه های متفاوتی را به کار می گیرم تا در کنار بچه ها و حاج آقا بهتر زندگی کنم و برای روحیه حاج آقا بهتر باشد. سعی می کنم نگذارم چیزی او را ناراحت کند. آن اوایل که متوجه نبودم پشت در می ماندم چون حاج آقا صدای زنگ را نمی شنید. بعدها همیشه همراه خودم کلید می بردم. حاج آقا خیلی صبور هستند . بعضی وقتها که زود متوجه حال بدش می شود، خودش به بیمارستان می رود و گاهی هم بستری می شود. با اینکه او زجر را به تنهایی تحمل می کند و به خودش فشار می آورد اما ما هم با دیدن حال او رنج می بریم و سعی می کنم بیشتر به آرامش و راحتی او توجه کنم .

 

فاش نیوز: از خدا چه می خواهید؟

- از خدا می خواهم به خانواده های جانبازان صبر و مقاومت و ایمان بدهد و به جانبازان عافیت و صبر عطا کند . واقعا سخت است .

*** به عنوان آخرین سوال از حاج آقا مهدویان پرسیدم :

فاش نیوز: چه راهکاری را ارائه می دهید تا  دستاوردهای ایثار همرزمان شهیدتان را بهتر حفظ کنیم ؟

من در سخنرانی های خود در این زمینه بعضی نکات را یادآوری می کنم . یادمان باشد ما مدتها روی پل خرمشهر می نوشتیم با وضو رد شوید، آغشته به خون شهداست. اما الان بعضی مردم نه تنها با وضو رد نمی شوند بلکه بی تفاوت هم عبور می کنند. الان ما داریم بر عکس راه شهدا حرکت می کنیم. خوزستان حداقل 16 هزار شهید داده است . خانواده شهید برون 5 پسرش را از دست داده است . یعنی بین هر دو یا سه خانواده یک خانواده شهید وجود دارد . مدتی حقوق خانواده شهید برون قطع شد. وقتی از آنها پرسیدیم چرا اطلاع ندادید ، گفتند مگه بچه های ما برای گرفتن حقوق رفتند !

 

من هم همین طور فکر می کنم. خانواده ام نیز خیلی قانع هستند. اما به هر حال بعضی خدمات در قانون برای جانبازان وجود دارد که با ارائه آن خدمات به جانبازانی که سلامتی خود را از دست داده اند، بتوانند زندگی خود را تأمین کنند. والا به فرموده مقام  مقام معظم رهبری اگر امام زمان عج همین جسم ناقص ما را قبول کند برای ما کفایت می کند .

بعضی ناهنجاری ها که درجامعه رشد می کند به خاطر عدم شناخت دقیق دین است. وقتی تذکراتی می دهیم بعضی ها زیر بار نمی روند. امید داریم با کمک امام زمان (عج) دل هایشان را نرم کند و در دل جوان های ما عشق و حرارتی بگذارد که همچون ایثار جوان های دوران جنگ تحمیلی در میدان علم و عمل ایثار کنند. از هر کوچه رد می شویم به نام یک شهید است. باید بیشتر شعارها و شعائر را حفظ کنیم. گله هایی هست اما ما خودمان هم نباید صحنه را خالی کنیم. فاصله هایی ایجاد می شود و آن وقت کسانی دنبال منافع دنیوی خود هستند این فاصله ها را پر می کنند و علی الاسلام سلام می شود .

***با تشکر از شما که این دیدار خوب را برای ما فراهم کردید .

ما نیز تشکر می کنیم و استفاده کردیم .

***  صبیه های حاج آقا نیز به جمع ما تشریف آوردند و محفل ما را به حضورشان معنویت دو چندان بخشیدند و در آخر یکی از دو قلوها شعری تقدیم رزمندگان کرد که ضمن خداحافظی از شما ، آن را ذیل این گزارش تقدیم شما می کنم .

السلام ای خاک ریز جبهه ها/

نام سبز تو عزیز جبهه ها

السلام ای آتش خمپاره ها/

السلام ای جسم پاره پاره ها

السلام ای عشق بازان صبور/

السلام ای خاک گرم بدر و هور

روی خاک ، لاله ها پرپرشدند/

بچه های کاروان بی سر شدند

نام تو پرشور از نام شهید/

ثبت شد گام تو با گام شهید

آه اینجا خاک تو از یاد رفت /

لحظه های پاک تو از یاد رفت

ما فقط در سینه و سر می زنیم /

کاش روزی تا خدا پر می زدیم ...

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
با سلام و عرض ادب
من لم یشکر المخلوق لم یشکرالخالق
........................
الحمدلله حمدا کثیرا طیبا مبارکا
....................
الحمدلله لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانالله
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi