دوشنبه 31 فروردين 1394 , 12:12
یه سیگار اشنو از من یادگاری داشته باش!
از جیبش یه سیگار اشنو در آووردم روشن کردم و با هزار سرفه کشیدم تا بوی سیگارش رو برای آخرین بار استشمام کنم
م . ر . ک - خدا همه شما فرزندان امام و ملازمان رکاب ولایت را حفظ کند . انشاالله . ممکن است ...ممکن است ....البته اطبای جراحی جمجه گفتند ممکن است . یادگاران جنگ بزودی حرکت کنند و بقول آبادانی ها خلاص انشاالله . مأیوسم نکردند واحتمال ۵۰ // ۵۰ را داده اند . لطفآ" شلوغش نکن اصلآ خوشم نمییاد وشاکی میشم . اگه .. اگه .. دوا درمان کفایت کرد خوب در خدمت شمایم ولی کار به کارد و چنگال رسید ... مرا همینگونه که شناختی ممنونم . گویا کفه ترازو به سمت الی آخر سنگینی می کنه .
یاد بادا شور شب های وداع
کز در میخانه با خون شد دفاع
یادم میاد شب آزاد سازی خرمشهر پشت خاکریز، تقریبآ صد متری دشمن روی خاکریز خوابیده بودم وهراز چندگاهی با "سیمینوف" یکی از دشمنان را راهی دوزخ می کردم. در فاصله ده متری من پیرمردی مسن از اهلی دماوند یواشکی به سیگار اشنواش پک می زد و دعای محلی زبانان را زمزمه می کرد. غلتی خوردم و خودم را به او رساندم گفتم: حاجی! حدود صد متری دشمن هستیم نیروهای گارد ریاست جمهوری وبعثی های صدامی بوی سیگارت را می فهمند وتو را زیر آتش می گیرند. لطفآ خاموشش کن.
گفت: بیا یه پکی توهم بزن.
گفتم: حاجی! اینجا خطه، صدمتری دشمن، میدون! فردوسی نیست که واسه قدم زدن سیگارم دود میکنی. احتیاط کن. کارت بسیار خطرناکه ....
یهویی یه منور رفت بالا، پشت بندش خوشه ایش... دوربینو زوم کردم تا یه شکاری تو این روشنایی داشته باشم. شصت زمانی بالای سرم منفجر شد. پشتم پر ترکش شد، چند تا هم رفت توی سرم وبیهوش شدم. سه ساعت بعد بیدار شدم دیدم تو بیمارستان صحرایی ام ...
از پرستار پرسیدم: عملیات شروع شده؟
گفت: آره .
سریع تکونی به خودم دادم ولی سر ودستم و پاهام وکمرم مشکل داشت ... پرستار تشری بهم رفت وگفت: برادر من پر ترکشی دیگه جاواسه موجی بودنت نیست. برو خدارو شکر کن یه پیرمرد واقعا" جوانمرد تورو سه کیلومتر روی دوشش گذاشت و تا اینجا آوورد، وگرنه معلوم نبود حالا اینور بودی یا اونور...
خلاصه بعد یه ماه از بیمارستان نمازی شیراز زوری خودم رو مرخص کردم و اومدم خرمشهر. ده بیست روزی دنبال اون پیرمرد در همه گردان ها و تیپ ها و لشگر ها گشتم؛ از تعاون و فرمانده گردانا گرفته تا جنوب، جنوب تا جنوب غرب رفتم ولی هیچ ...
یه ماه گذشت. قبری برا خودمون درست می کردیمو شب ها توش می خوابیدم ....یه شب خوابم برد. تو خواب چندتا ازبچه های خطو دیدم و چاق سلامتی کردیم ...یکی از بچه ها گفت: یه نفر توخط دنبالت می گشت پیدات نکرد؟
گفتم: نه .. حالا کی بود ؟ نشانی همون حاجی وناجی خودم بود. ازشون سوال کردم: حالا کجاست؟
گفتن: همین اطرافه بگردی پیداش میکنی.
ولی افسوس هرگز پیداش نکردم تا عملیات کربلای پنج بعنوان تأمین خط از دست تک تیرانداز دشمن ، تاخودم شکارچی آنها باشم. بازم روی خاکریز زوم کرده بودم که یهو بوی اون سیگار اشنو بمشامم رسید. سریع دوطرفو بو کشیدم تا بدونم از چپه یا راست ...چپ بود. سریع دولا دولا خودم رو به نزدیکیای دود رسوندم. بچه ها همه آماده بودن. سربهای منور خوشه ایی دائمآ می ریخت روی بادگیرها و بچه ها. نیم خیز نیم خیز رسیدم به دوست قدیمی خودم. روبوسی و احوال پرسی هم در شب عملیات حال داره ... یه سیگار در آوورد وگفت: آبنباتم تموم شده، یه سیگار از من یادگاری داشته باش.
گفتم: حاجی! این عملیات احتمالآ زیاد طول میکشه. شمامواظب خودت باش.
گفت: باشه پسرم. پیشونی منو بوسید و گفت: وقت تنگه. صبح بعد تثبیت خط همدیگرو پیدا می کنیم.
عملیات شروع شد. بسیار درگیری سختی بود. اصلآ من نفهمیدم کی شد ساعت ده صبح ....جایگزین ها اومدن ومنم داشتم برمیگشتم. تعاون هم اومده بود شهدا رو میبرد ... نمی دونم چطور شد پام رفت تو چاله خمپاره، با صورت افتادم رویه چیز نرم. بلند شدم و دیدم شهیده. همونجا نشستم. آره خود خودش بود! تیر مستقیم خودره بود به پیشونی مبارکش. سرشو تو بغلم گرفتم و یه دل سیر براش گریه کردم ... از جیبش یه سیگار اشنو در آووردم روشن کردم و با هزار سرفه کشیدم تا بوی سیگارش رو برای آخرین بار استشمام کنم ...وایسادم بچه ها اومدن وتا معراج شهدای اهواز بدرقه ش کردم.
سال ها بعد سر خاکش رفتم. همون چهره ساده و بی غل وغش بغضمو ترکوند...اون شهید عزیز بیشتر شب ها تو خوابم میاد. منم صبح روزبعد برای خانوادش خوابم رو تعریف میکنم . خدایش بیامرزد!
من و امثال من چطور میتونیم یه همچین کسایی رو فراموش کنیم؟! خداعمرت رو زیاد کنه جناب ایرانپور . ( پور در معنی به معنای پسر ویا فرزند است ) پس شما پسر ویا فرزند ایرانید! والسلام.
این پیامتو که دیدم خیلی منو ناراحت کرد خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ...به هرکی می گفتم یه جانباز کفه رفتنش سنگین شده ...
اولش عزیزم گفت : برو بنویس همه ما فدای یه تار موی رهبر ... اون وقت یه نگاه به چشام کرد و گفت بنویس ساقی زنده باشه ... می دونم اینو گفت که من بخندم ..
یکی گفت : هیش تو چه جور روانشناسی که این قد زود به هم می ریزی ..روزانه دهها جانباز سبکبال میشن اینم روش اصلا نباید کامنتا رو جدی بگیری گلم !!!
قربونش برم اونکه گفت : خیالت راحت باشه سرکارت گذاشتن ...!!!
یکی گفت : حیفه این دل تو نیست... برو بنویس شلوغش نکن شلوغش نکن این شتریه که دم
خونه هر کسی میشینه ..هر روز که چشتو باز می کنی احتمال رفتن و موندنت پنجاه پنجاهه ... مرگ حقه نترس تو که شهید میشی !! .. بعد در حالی که غش غش می خندید گفت یادت نره بنویس اگه بچه داری بسپارش دست ما ..!!
یکی گفت : بگو برو خدا پشت و پناهت ... شربت شهادت گوارای وجودت ... خودم برات یه دم و دستگاهی می گیرم بیا و ببین ...یه دسته گل بزرگ برات میارم از اون بزرگ بزرگاش ..هی پرپرشون می کنم و میگم گل پرپرم شهید میهن ...!!!
برادر محافظ هم گفت : حرفاشو جدی نگیر دلتم خواست طاق حریمشو بشکن تو سرش ...!!!
خداییش من از اینکه این همه دوست غمخوار دارم به خودم می بالم دقایقی پیش یکی با اطمینان دادناش حالمو خیلی بهتره کرد ...اما تو چی ؟؟؟
جانباز م ر ک اینجور که تو پیش می ری کفه رفتن منو سنگین کردی ...غمت نباشه بتاز عین اسب چابک... نتونستی قد خرم بری برا دق مرگ کردن من کافیه ...!!!
من نباشم غصه نخوری ها!!! دوروبرت پر شده از این همه آدمای حساس خیالم راحته که همه قدرشناس توین ..می دونن بعد قربون صدقه های من چطور نوازشت کنن !!!
اما من از احساسم بهت می گم... تو باعث شدی یه مرد مرد دو روز تمام گریه کنه ... از کارم افتادم اما چون من عملگرا هستم به خاطر عدم دسترسی به تو آنچه در خور فضای ایثار و شهادت بود رو انجام دادم ... من به همه تخصص هام افتخار می کنم ... به همه روحیاتم .. به همه تلاشهام حتی به اونایی که به در بسته خوردن ... !!!
تو در حق من بدی بزرگی کردی خیلی ..چرا ؟؟؟ وجدانا اگه با ترسی که به دلم انداختی منو مسخره کردی یا دست انداختی یا یه شوخی بوده یا برای اینکه بقول خودت مجبورم کنی بیشتر بنویسم ..بوده باید یه روز جواب دو روز اشک ریختن منو بدی ... چون منو دو روز از کاری که یاری دهنده من برای خدمت به احیای فرهنگ ایثار و شهادته افتادم ...!!!
بکوی شوق گذاری نمی کنی جانا !!!!
ما سبکباریم از از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گرانسنگی چرا لغزیده اند .... والسلام .
بکوی شوق گذاری نمی کنی جانا !!!!
ما سبکباریم از از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گرانسنگی چرا لغزیده اند .... والسلام .
مردی که شبیه هیچکس نیست. مردی بی ادعا با قلبی به وسعت دریا
مردی که برای لبخند من و تو از خودش گذشت.
ای وای اگر نداند قدر محبتم را ....
سلام جانباز م ر ک ... سبکبار آی سبکبار ...می دونی این جور که تو تعریفم کردی و خودم حرفامونو جار زدم جهااااااااانی شدیم ها....!! همینو می خواستی ؟؟
باشه ...یک هیچ به نفع تو ..که ما لغزیده ایم ها ؟؟؟؟
اما دونسته باش همه حالا فهمیده اند من مار گزیده ای هستم که هرازگاهی از ریسمان سیاه و سفید می ترسم ..چرا؟
آخه یه بار در یک ماه در شرایط بسیار بدی خبر حال بد دو همرزم جانبازمو دادند ..حالا دچار PTSD شده ام .. هر چند وقت یکبار خواب می بینم یکیشون شهید شده ...خو می دونی PTSD چیه یا قربون صدقه جانباز شیمیایی 1 برم تا دوباره برات تعریف کنه ???
یه چیز بگم ؟؟؟.. راستشو بخواهی همچی بدم نشد ..
از قدیم گفتن عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ...عدوی عزیزم دستت درد نکنه می دونی تو باعث شدی شرایطی فراهم بشه که بازم جرات کنم......بگذریم !
گلم ..دکترا و اطبا کی باشن ؟؟ بگو خدا چی می خواد ..!!!
خدا وقتی نخواهدعمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
و تا وقتی نخواهد برگی از کاجی نمی افتد
و باغی از هجوم داس ها پرپر نخواهد شد
خدا وقتی نخواهد دانه ای کوچکتر از باران
گلی بالا رونده مثل نیلوفر نخواهد شد
خدا وقتی بخواهدغیر ممکن می شود ممکن
ولی وقتی نخواهد واقعا دیگر نخواهد شد ....
و من به آن خدای خوبی که اطمینان داده :الدعاء يردّ القضاء ولوأبرم إبراماً ..توسل می کنم و از صمیم قلب برای همه شهیدان زنده علی الخصوص تو طلب شفا و طول می نمایم باشد که مرا نا امید نکند هم او که فرمود: وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ...
..........پس نگو ! نگو که رویای دور از دسترس
............خوش نیست قبول ندارم!
..............گرچه به ظاهر جسم خسته است ؛ ولی دل
...............دریایی است!
...............تاب و توانش بیش از این هاست
................ دوستت دارم ♠ ♥ ♣
..................وتاوان آن هرچه باشد ، باشد
....................دوستت خواهم داشت ، بیش تر از دیروز
.....................باکی ندارم از هیچ کس و هر کس
......................که تو را دارم ... فاش نیوز ♥♥ ♥ ♥ ♥♥
لقمان حکیم گفت: من سال ها با داروهای مختلف مردم را مداوا کردم...
و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم که...هیچ دارویی بهتر از محبت نیست.. کسی از او پرسید و اگر این دارو هم اثر نکرد چه؟لقمان حکیم لبخندی زد و گفت: مقدار دارو را افزایش دهید...
جواب سلام را با سلام بده
جواب تشکر را با تواضع
جواب بی مهری را با محبت
جواب خشم را با صبوری
جواب سرد را به گرمی
جواب پشتکار را با تشویق
جواب نگاه مهربان را با لبخند
جواب لبخند را با خنده
جواب دل مرده را با امید
جواب منتظر را با نوید
جواب گناه را با بخشش............
هیچ وقت هیچ کس و هیچ چیز را بی جواب نگذار... مطمئن باش هر جوابی بدهی یک روزی یک جایی یک جوری به تو باز می گردد...
❁❀❁❀خدایا بارالها معبودا
جواب مهربانی های مرا خودت بده ...در جایی که هیچ مهربانی الا مهربانی خودت
بدردم نمی خورد ... آمین ❁❀❁❀❁❀❁❀
همین که تو باشی ندارم غمی
درسته رو لبهای تو خنده نیست
ولی تیم عاشق که بازنده نیست
یه روزی یکی ساده از جون گذشت
یکی دیگه از قلب بارون گذشت
مثل یک ستاره درخشان شدی
ببین فاتح قلب ایران شدی
خدا رو دوباره صدا می کنیم
همه از ته دل دعا می کنیم
بازم دستت رو،روی قلبت بزار
بازم اسم ایران رو با من بیار
من چقد باهوشم
برم به اکتشافات بعدیم برسم
الکی ....../ یعنی من دنبال شناختن جانباز م ر ک هستم /
.............................................................................................................
به امام حسین ع دیگه دنبال شناختنش نیستم چون مهم نیست که اهل کجاست ؟
....مهم اینه که اهل باشه و به جا .....
فهمیدم جواب سوالامم از کتاب رفرنس پیدا کنم رنج و بدبختیش کمتره ..
یک روز غروب داخل چادر جمع بودیم و سرمان گرم خودمان بود . نمی دانم چه شد که 3 تا 4 تا از بچه های خیلی شوخ شروع به زمزمه کردن و یک شعری را درست کردند و شروع کردند به خواندن ، یکدفعه تمام بچه ها که حدود 20 نفر بودیم جو گیر شدیم و همه شروع کردیم به خواندن و از خوندن گذشت و شروع به سینه زدن همزمان هم کردیم متن آن این بود : (کچل ها جمع شویم تا برویم نزد خدا ، یا به ما مو دهد یا بزند گردن ما) ولوله ای به پا شد و صدایمان همه جا را گرفته بود که ناگهان فرمانده ما شهید (حسن یگانه قناعتی) آمد داخل چادر ، دیگر صدای نفس کسی در نمی آمد حسن چند لحظه به ما نگاه کرد بعد با داد و بیداد به ما گفت : شما خجالت نمی کشید ، منو باش که فکر کردم دارید عزاداری می کنید و سینه می زنید ، اما وقتی فهمیدم چی می خونید خودم که فرمانده شما هستم خجالت کشیدم ، شما خجالت نمی کشید ؟ سکوت سنگینی فضای داخل چادر حکفرما شد و کسی پلک نمی زد که یکدفعه اصغر که بچه رشت بود و خیلی شوخ بود و ابتدا شروع به خواندن کرده بود و سرش هم تاس بود با لهجه غلیظ خود گفت : حسن آقا اگر مثل من کچل بودی سینه که هیچ ، قمه هم به خودت میزدی . ناگهان چادر از خنده منفجر شد .
حسن پس از سکوت بچه ها گفت : اصغر ببین کجا جواب این زبان درازت را پس میگیری.
حدود یک هفته گذشت و یکشب که بچه ها عده ای خواب بودند و عده ای سر نگهبانی حسن بعنوان پاسبخش رفت تا پست ها را عوض کند که وقتی اصغر جواب رمز شب را نداد حسن فهمید اصغر خواب است رفت و به آرامی اصغر را خلع سلاح کرد و گلنگدن را کشید دم گوش اصغر بست به رگبار .
همه خوانندگان جبهه رفته می دانند مجازات خلع سلاح کردن در نگهبانی چقدر بالاست
اصغر از خواب پرید و کپ کرده بود حسن تیر اندازی می کرد و داد میزد: بیائید بچه ها ، عراقی گرفتم اونم عراقی کچل سینه خیز برو اصغر با التماس می گفت حسن آقا منو ببخش خودم نفهمیدم چطور خوابم برد .
حسن با داد می گفت : جرم عراقی های کچل گذشت نداره پس از کلی سینه خیز گفت : تمام نشده حالا باید یک پست دیگه نگهبانی بدی و نگهبان دیگری نمی ذارم ، از استراحت خبری نیست .
حسن اسلحه اصغر را داد و فرستادش برای دو ساعت نگهبانی دیگه.
در آخر هم بهش گفت این هم تلافی زبان درازت.
حسن جان روحت شاد.
من که می دونم تو هم علم لاهوتی داری. دیگه نپرس ... وقتی اون حرفا رو برات نوشتم هدفی داشتم ...
گلم تمام عمرم اینجور گذشت که وقتی برای کسی دلسوزی کردم ..یا نظرمو درباره چیزی یا کسی گفتم با همین لحن جواب شنیدم حتی از .... چرا ؟
آخه میگن تا سرت داد نزنیم تو چیزی رو جدی نمی گیری ... !:
خداییش بگو اینم شد حرف ... ! بگو آخر کارتون چی شد ؟بگذریم .....
اما من که کار خودمو کردم .و راه خودمو میرم .. من از تمام لحظات عمرم راضیم راضی راضی ... شکر خدا دوست خوبم زیاد دارم و زیاد سر راهم پیدا میشه یکیش همین فاش نیوز ... خب بدقلقی داره اما دوست خوبیه برای من و اهداف من ...خیلی خیای خیلی خوب !
همه شبا شب آرزو بوده برای من ..... و من به اندازه لیاقتم از درگاه خدا کسب خیر کردم ...
گلم از دلسوزیت خیلی ممنونم ... من ورزش می کنم و در عین حال از مشاوره با افراد ذی صلاح غافل نمی شم ...
گلم از خدا می خوام حساسیتامو بیشتر کنه .... و همینطور اشکامو .. زمونه بدی شده ... حساس نباشی از دست رفتی حساس باشی هم از دست رفتی اما این از دست رفتن با اون از دست رفتن توفیر داره ..
گلم اینجا فضای ایثار و شهادته .. اگر یه فضای معمولی باشه این حالتا که گفتی یه نوع بیماریه ولی بنا به مقتضای شرایط اینجا باید حساس باشی و الا حساس نباشی وقتی خبردار میشی یه پرستوی مهاجری پر کشید که دیگه کار از کار گذشته ... از خدا می خوام از عمر من ور داره به عمر دوستان فاش نیوزی من بذاره ...
وای به حال اونکه در این فضا حساس نیست ... خب فکر کنم به اندازه کافی توضیح دادم ... امیدوارم حرفام سوء تفاهمتو برطرف کرده باشه ... گلم ما مال بدخلقی نیستیم ... خدا نگه دارت