یکشنبه 30 فروردين 1394 , 12:02
بیان خاطرات شهدای قزوین
بازگو کردن خاطرات شهدا، جانبازان و رزمندگان و مطالعه وصیتنامههای آنها میتواند فرهنگ ایثار و شهادت را بیشتر در جامعه ترویج دهد و قشرهای مختلف جامعه به ویژه جوانان بیشتر با سیره آنها آشنا شوند.
به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، بازگو کردن خاطرات هشت سال دفاع مقدس یکی از نیازهای ضروری جامعه امروز است که باید این خاطرات با هدف آشنایی بیشتر نسل جوان با جنگ تحمیلی بیشتر بازگو شود تا آنهاییکه این جنگ را درک نکردند، با ارزشها و اهداف این دوران بیشتر آشنا شوند.
شهدایی که با گذشتن از جان خود و تحمل سختیها در جنگ تحمیلی حضور یافتند تا بتوانند از ارزشهای اسلامی کشورمان محافظت کنند، خانوادههای آنها از جمله مادرانشان نیز برای موفقیتشان دعا میکردند تا پیروز شوند.
احیا، حفظ و ترویج فرهنگ ایثار و شهادتطلبی، زنده نگه داشتن یاد شهیدان و حفظ آثار آنها برای قشرهای مختلف جامعه به ویژه نسل جوان از اهداف بازگو کردن خاطرات دفاع مقدس است تا باورهای دینی و مذهبی آنها تقویت شود.
مرور کردن خاطرات شهدا از زبان مادرانشان که سالها پس از شهادت آنها با این خاطرات زندگی میکنند، برای ما شنیدنی و یادآور جانفشانیهای آنها در هشت سال دفاع مقدس است که در بین خاطرات آنها آخرین وداع این شهدا را با مادرانشان مرور میکنیم.
صغری مولائی مادر شهید محمدرضا فیاضی ضمن بیان خاطرات در آخرین وداع خود با فرزند شهیدش به خبرنگار ما میگوید: شبی در خواب دیدم که از داخل حیاط امامزاده حسین(ع) میخواهم به بیرون بروم که دیدم محمدرضا در کنار در ایستاده است.
گفتم: اینجا چکار میکنی، دستم را گرفت و مرا به سمت گلزار شهدا برد و قطعه زمینی را نشان داد و گفت: اینجا جای من است، این حرف را زد و من را متحول کرد.
او از 15 سالگی بارها به جبههها رفته بود و چندین بار هم مجروح و جانباز شده بود؛ در عملیات کربلای 4 دوستان زیادی داشت که همه شهید شدند.
او نگران بود که چرا به فیض شهادت نایل نمیشود و همواره میگفت: مگر ما چه گناهی کردهایم که ماندهایم؟ که سرانجام در عملیات کربلای 5 حضور یافت و به شهادت رسید.
وقتی پیکر مطهرش را برای به خاکسپاری بردیم، با کمال ناباوری دیدم مکانی که برای دفنش آماده کردهاند، همان مکانی است که خودش در خواب به من نشان داده بود.
شهید محمدرضا فیاضی در تاریخ پنجم خرداد 1345، در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش یوسف میوه و ترهبار فروش بود، مادرش صغری نام داشت و تا پایان سطح دوم در حوزه علمیه درس خواند و روحانی بود.
این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، 19 بهمن 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد، مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
خانم بس کلهر مادر شهید بختیار کلهر ضمن بیان خاطرات در آخرین وداع خود با فرزند شهیدش به خبرنگار ما میگوید: بختیار فرزند کوچکترم بود و ابراهیم پسر بزرگتر وقتی بختیار تصمیم گرفت به جبهه برود ابراهیم هم اقدام مشابه انجام داده بود اما پدر اجازه نمی داد که هر دو با هم به جبههها بروند بختیار و ابراهیم بحثهای زیادی برای رفتن یکی و ماندن دیگری کردند.
بختیار می گفت ابراهیم بزرگتر است و باید بماند و ابراهیم هم می گفت بختیار حالا کوچک است و باید بزرگ شود و بعد به جبهه برود.
در نهایت قرار شد آن دو قرعه کشی کنند و هر کس قرعه به نامش افتاد به جبهه برود که در این قرعه بختیار برنده شد؛ در آستانه عملیات محرم بودیم که او به جبهه اعزام شد و درست یک ماه بعد خبر شهادت او را آوردند، بختیار هنگام اعزام آنقدر خوشحال بود که انگار دنیا را به او داده بودند.
بختیار کلهر ششم فروردین 43، در روستای لورکان از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش بندعلی و مادرش خانمبس نام داشت و تا پایان دوره ابتدایی درس خوانده بود.
این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، 30 آبان ماه 61، در سردشت هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید، مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.
بمانی دهقانیزاده مادر شهید علیاصغر اصغری ضمن بیان خاطرات در آخرین وداع خود با فرزند شهیدش به خبرنگار ما میگوید: چند روزی بود که خدا به او بچه داده بود؛ وقتی که داشت میرفت، من پشتش آب ریختم گفت مادر اسم بچهام را لیلا بگذارید.
آن روز با خیال راحت رفت و 40 روز دیگر برای آخرینبار به مرخصی آمد، لیلا را حسابی بغل کرد، آنقدر که انگار سیری نداشت، و بعد هم در هوای کولاک روستا به دیدن فامیل و آشنایان رفت و از تک تک آنها حلالیت طلبید.
وقتی که داشت برای آخرینبار میرفت، از زیر قرآن ردش کردیم؛ آن روز رفتنش یک جور دیگه بود؛ چند قدم بر میداشت و برمیگشت، این کار را چندین مرتبه تکرار کرد، گفتم: پس چرا نمیروی.
گفت: این بار من شهید میشوم، این را که گفت کم مانده بود که بیهوش شوم؛ علیاصغر که رفت من هم بیدل شدم، چند روزی از رفتنش نگذشته بود و من هنوز داشتم به این حرف آخرش فکر میکردم که خبر شهادتش را آوردند.
سرباز شهید علیاصغر اصغری در تاریخ نهم اردیبهشت سال 40 در روستای بشر از توابع شهر قزوین به دنیا آمد و پنجم فروردین سال 61 در پیرانشهر، هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید که مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
پدر شهید علیاصغر اصغری محمدعلی نام داشت و کشاورز بود، این شهید بزرگوار تا پایان دوره ابتدایی تحصیل و سال 58 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد و پس از آن به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت.
سیده زهرا قوامی مادر شهید رمضان علی زرآبادیپور ضمن بیان خاطرات در آخرین وداع خود با فرزند شهیدش به خبرنگار ما میگوید: علی که می خواست به جبهه برود خداوند تازه یک فرزند پسر به ما داده بود که اسمش را حسن گذاشتیم به علی گفتم حالا نرو کمی صبر کن تا حسن 40 روزش تمام شود و بعد از زیر قرآن تو را رد کنم و بروی، اما قبول نکرد.
وقتی با همه خداحافظی کرد، چهرهاش دگرگون شده بود نگاهی به برادرش حسن انداخت و گفت مادر این بچه چقدر شبیه من است او می داند که من می خواهم بروم آمده است.
شهید رمضانعلی زرآبادیپور، 10 فروردین 46، در روستای التین رودبار از توابع شهر قزوین به دنیا آمد؛پدرش عابدین، کارگری میکرد و مادرش زهرا نام داشت تا پایان دوره ابتدایی درس خواند و کارگر مبلسازی بود.
این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، 27 تیرماه 61، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به کتف، شهید شد و مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش قرار دارد.
گفتنی است؛ بازگو کردن خاطرات شهدا، جانبازان و رزمندگان و مطالعه وصیتنامههای آنها میتواند فرهنگ ایثار و شهادت را بیشتر در جامعه ترویج دهد و قشرهای مختلف جامعه به ویژه جوانان بیشتر با سیره آنها آشنا میشوند که تحقق این مطلب موجب بیمه شدن آنها در برابر فرهنگ بیگانه و ایستادگی و مقاومتشان در دفاع از کشور بیشتر میشود.
-------------------------
گزارش از: زهرا محبی
-------------------------