یکشنبه 06 ارديبهشت 1394 , 15:17
هرکس یاد ماست، باماست
قنبر- سلام شهید سعیدم ...عزیزم هادی کجباف!
نیمه های شب یکی از همرزمان دوران دفاع مقدس تو ، عکس پیکر غرق در خون تو را به دست پلید داعشی های ملعون برایم ارسال کرده بود و من آن را بعد اقامه نماز صبح رویت کردم ... ای خدا ای خداااااااااا
تمام وجودم غرق در ماتم شد و من برای کاهش رنج این اندوه عظما از دلم ، حکایت را با دل سنگ صبورم ، فاش نیوز در میان گذاشتم . با این حال تاثیر چندانی در تاثر روحی من نداشت . متحیر بودم . فکر می کردم امروز به چه طریقی می توانم از توانایی و فرصتی که خدا و شهدا در اختیارم گذاشته اند در جهت زنده نگه داشتن یاد و نام تو استفاده کنم چون نمی دانم فردایم چگونه رقم می خورد به دست ... !
با همین فکر ، کتاب نهج البلاغه را بدست گرفتم . خطبه 12 فرمایشات امیرالمومنین ع راه درست را به من نشان داد . پس از پیروزی در جنگ جمل در سال 36 هجری یکی از یاران امام ع عرض کرد : یا علی ع دوست داشتم برادرم با ما بود و می دید که چگونه خدا تو را بر دشمنانت پیروز کرد !
امام ع پرسید : آیا فکر و دل برادرت با ما بود ؟
- عرض کرد : آری یا علی ع ... امام فرمود :
پس او هم در این جنگ با ما بود .. بلکه با ما در این نبرد شریکند آنهایی که حضور ندارند و در صلب پدران و بطن مادرانشان می باشند ولی با ما هم عقیده اند ...
و حتی کسانی که بعد از زمانی متولد می شوند و به واسطه آنها دین و ایمان تقویت می شود نیز در پاداش این جنگ با ما شریک هستند ..
هادی جان ...دانستم بهترین راه برای قدردانی از ایثار تو این است که ما باید در تربیت و پرورش نسلی کوشا باشیم که نه تنها امروز بلکه بعد سالها از شهادت تو به فرمایش مولا علی ع راه تو را ادامه بدهند و عشق و ارادتشان به اسلام واهلبیت آنچنان باشد که از بذل جان برای حفظ آنها در هر کجای این سرزمین باشند ، دریغ نکنند عین خودت ....
و من اینک باور دارم تو شهید سعیدی هستی که با تربیت شایسته پدر و مادرت ، پیش تر از این در جنگ جمل در رکاب مولایمان علی (ع) به فوز عظیم شهادت نائل آمده بودی ... روحت شاد و راهت پر رهرو باد ....
پرنده ! دعا کن که طاقت ندارم
براى پریــــدن شهامت نــــدارم
چگونه نمانم که حتى کمى هم
به چشمان پاکـــت شباهت ندارم
صدا مىزنى نام مــــن را ولیکن
زبانـــــى براى اجــــــابت ندارم
ببین از تو پنهان نباشد که حتى
بـــــراى پریـــــــدن لیاقت ندارم
دعا کن که من دیگر آتش بگیرم
دعا کن پرنده ! که طاقت ندارم
چــــگونه بگویــــم برایت برادر
مجــــالى براى شهـــادت ندارم !!!!
باعلی از یاعلی یک نقطه کم دارد ولی...
باعلی بودن کجا و یاعلی گفتن کجا ..... والسلام .
اما دونسته باش من تمام عمر به هر کی گفتم بگو یاعلی هی دیدم طرفم میگه می دونی چیه من نیستم دیگه تاااااااااااارسیدم به شما .. حکایت همچنان باقیست !
والا ما از همون اول اولش گفتیم یا علی و عشق آغاز شد و می دونستم عشقو هم با درد تقسیم می کنند ...هر که بامش بیش دردش بیشتر .. چشم باز کردم نمی دونم کی و چجور گل وجود تو افتاد تو پیالم .. حالا هم دارم زهر نیش کلام شما رو نوش جان می کنم و دم بر نمیارم ... چون هر که مقربتر است جام بلا بیشترش می دهند !!!
وووی ساقی دورت بگردم یادم اومد روز مردا داره می رسه .. مردمردان شیر میدان که خود علی ع است .. یادت باشه اولین عید برادران شهیدمون مقارن شده با روز ولدت حضرت علی ع و روز مرد ..سنگ تموم بذار واسه شهیدام منم هر چی از دستم بر بیاد کوتاهی نمی کنم ..
ز کالاهای این آشفته بازار / شهادت را پسندیدند و رفتند . . .
خوشا آنان که جانان می شناسند / طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان / شهیدان را شهیدان می شناسند . . .
بس سوختم به خلوت و پنهان گریستم
ایینه هم مرا نشناسد که کیستم
گفتا تویی همان که لبش باغ خنده بود
اهی کشیدم از دل وگفتم که نیستم
نازنینا میروی اما دل از دستم مبر
بی وفا رفتی برواما فراموشم مکن
امدی وامد باز برتنم عجب جانی
جان من به قربانت خوشترم تو از جانی
بیا تا بین دلها پل بسازیم
پلی از سوسن وسنبل بسازیم
به زیر شاخه های بید مجنون
بیا تا اشیان از گل ببندیم
هرکسی در زندگی راهی گزیند بهر خود
راه ما راه عشق است ای برادر عیب نیست
از میون هفت برادر ..............حسین آقا سرتره
آهی گل ...هی گل ... حسین گل ... آهی گل
گلم احساساتتو کنترل کن ... اینجا سایت فاش نیوز = ایثار و شهادته ...
جالبه پیامها بدون رایانامه هم ارسال میشه ( ایمیل )
حداقل رایانامه ها لغتی ست که واس ماست نه واس اوناست .....
در حرم گرمای مرداد وشهریور مهران روزها وشبها از خط پدافندی دفاع وپاسداری میکردیم . کلاغذای مارا ارتش می پخت وتوسط بسیجیان خط نگه دار مصرف میشد .متأسفانه آنقدر غذاها تکراری و نان لواش خشک کپک زده خورده بودیم که دیگر میلمان به غذا نمیکشد .مهران سرزمینی گرم وخشک است وچنانچه کسی در سنگر سیر بخورد وای وای وای بویش چندین روز عذابت میدهد از نوع جنهنی ...بگذریم با اسم شب صدام ۶۵ سقوط برای کمین وشناسایی بسمت دشمن حرکت کردیم حدودای ساعت چهار چهارونیم صبح بود که خدابیامرز حاج بخشی بایک لندرور بابلندگوی روشن بالای ارتفاع اذان صبح راپخش کرد . به بچه ها گفتم کمین را مرتب کنید مدارک شناسایی رو مخفی کنید وسریعآ ولی باحتیاط به سوی خودی ها حرکت کردیم .دربین راه دو موتورسوار عراقی که آنهاهم مثلا در کمین بودند ولی کل شب را خواب بودند اسبر ما شدند . موتور را در زیر خاک مخفی کردیم تا دیده بان آنها نتواند ساعتی بعد اطلاع دهد اسبر شده اند .بعداز یک ساعت به سنگ فرماندهی رسیدیم حاجی بسیار خوشحال شد وگفت دستتان درد نکند اطلاعات لازم داشتیم . بعد منو کشید کنار وگفت حاجی برو بخواب امروز امشب رو کامل بخواب ....گفتم حاجی بیش از چهار ساعت خواب بر رزمنده حرام است ولی خواهشی دارم گفت جانم حاجی بگوشم . گفتم دستور بده یکی از بچه ها باماشین غذا به عقبه بره واز اونجا بره صالح آباد از مردم محلی ده بیست تا نون تازه و گوجه وخیار بخره بیاره بابچه ها بخوریم ...حاجی گفت ب روی چشمم توبرو بخواب . من خداحافظی کردم ورفتم توی در سنگر وارد بشم که یک دفعه یه خمپاره هشتاد یا هشتادو یک خورد روی سنگرو اصلا نفهمیدم چی شد ... سرو صدا رو کمی میشنیدم ولی تمرکز نداشتم عقب تویاتا و درمانگاه و سریعتر سریعتر رو توی اون هوای داغ وخونی که ازبدنم میرفت رو نمی تونستم با هم مچ کنم دیگه گنگ شده بودم .میادوآب آروم چشمامو بازکردم یه ده دقیقه ای اطرافمو دیدم بازبون بی زبونی به همرزم بغلیم گفتم پرستارو صدا کن ....پرستار اومد اسم ورسم منو سوال کرد و از کدوم خطی و غیره تا صورت یانحه تنظیم کنه ...بعد گفت آقا جان شما دو عمل پشت سر هم داشتی وضعیت شما هنوز تثبیت نشده وبرای عمل دیگه ای باید بری تهران بیمارستان امام خمینی ره . دوتا آمپول زد توی سرم و خوابم برد یه بار چشم باز کردم توی یک صد و سی ارتش بودم . مخلص کلام در بیمارستان امام خمینی یه عمل دیگه رو انجام شد و از درد پهلوم بیدار شدم دیدم یه پرستار محترم دار بخیه های پهلومو شستشو میده همپن موقع دکتر اومد و یه سری داروی جدید نوشت وگفت آقای جان توجه کن چند تا عمل سخت داشتیدو باید دو روز دیگه ناشتا باشی وبعدش با غذاهای سبک مثل آب سوپ شروع میکنیم ...چند روز گذشت به روز دکتر اومد به پرستار گفت میتونید غذای معمولی رو شروع کنید ... گفتم آقای دکتر دیگه میتونم هر غذایی رو بخورم گفت نه جانم نباید غذاهای سنگین مثل کباب ویا کله پاچه بخوری ..گفتم میتونم نون و پنیرو خیار و گوج چطور اخه دوساله دوست دارم یه گاز به خیار و گوجه بزنم نشد که نشد . گفت...آره جانم آره جانم فراموش کرده بودم شما ریاضت کشان مرزهاهستید ... بلافاصله گفتم قبلا از اون ما سر سپردگان خمینی هستیم . والسلام
به نظرم میاد شهید واقعا کمکشو کرده ..تاثیرشو گذاشته .. دلم می خواد یه ماجرا از روز اول دیدار با خانواده شهید براتون بنویسم بخدا می دونم باور کردنش براتون سخته .. منم نمی دونم چی داره اتفاق می افته ...!
فقط تو رو خدا حواستون به بچه هاتون باشه ... یعنی چی اینقده منو زیر ذره بین دارید اما از خونه و زندگی خودتون غافلید ..که چی ؟ تا کی ؟ بسیجی مسجدی متدین روحانی جانباز. یه روز شکایتتونو به خدا می کنم .. بخدا