شناسه خبر : 34311
چهارشنبه 16 ارديبهشت 1394 , 10:48
اشتراک گذاری در :
عکس روز

پای صحبت ایوب قهرمانان دفاع مقدس

دردش آنقدر زیاد است که تحملش صبرایوب می خواهد ولی او دردهای دنیایی را درد نمی دانست!

فاش نیوز -  باورکردنی نیست. کوه درد است ودریای صبر و آرامش. جانباز دردمند با وضعیت های دشوار زیاد داریم ولی حاج ناصر که علاوه بر مجروحیت های متعدد وجانبازی، بیماری شدید و پیشرفته دیابت هم به جانش افتاده است. بیماری چشمانش را تقریبا" ازکار انداخته و چند انگشت دست و یک دستش هم چند بار قطع شده. دردش آنقدر زیاد است که تحملش صبرایوب می خواهد. من که خودم وضعیت جسمی دشواری دارم و جانبازان با وضعیت سخت مجروحیت تا دلتان بخواهد دیده ام با دیدنش ناخودآگاه حضرت ایوب علیه اسلام درذهنم تداعی می شود.

اخیرا" در بهشت زهرا دیدمش . صحبت که می کردیم گفتند فرزندجوانش همین دیروز به طورناگهانی درگذشته است. با این حال چنان روحیه ای داشت که کسی باورش نمی شد این آدم با این همه درد کشنده فرزندش را هم دیروز از دست داده باشد. طوری حرف می زد که انگار هیچ مشکلی ندارد. با این همه درد هنوز هم عشق و دغدغه نظام وانقلاب را دارد. او کسی است که از قبل انقلاب در مبارزات حضورداشته، حتی بازداشت و زندان هم شده است. ازاول انقلاب به طور جدی به دفاع از آن در تمام صحنه ها و در دشوار ترین آن ها حضور پیدا کرده و خار چشم منافقین و ضد انقلاب بوده است. تمام عمرش را خالصانه دراین راه گذاشته و الان هم دربیمارستان بستری ست و دستش را برای سومین بار از قسمتی بالاتر قطع کرده اند. او سپاهی بوده ولی آنقدر سرگرم فعالیت های انقلابی بوده که حتی به فکر تشکیل پرونده هم نیفتاده است. او رزمنده بوده و بارها زخمی شده ولی هیچ پرونده ای در بنیاد ندارد. از جان و دل، خالصانه برای این کشور وانقلاب زحمت کشیده به طوری که منافقین و ضد انقلاب او را با نام " ناصرفالانژ" می شناخته اند ولی الان که زندگی و سلامتی اش بخاطر این کشور و انقلاب ازهم پاشیده در هیچ نهاد و سازمانی حامی ای ندارد. با این حال هنوز هم هیچ گاه او را در حال شکوه و گلایه نمی یابی. با این که مثل یک شمع دارد آب می شود و تمام می شود ولی همچون شمع می سوزد و نور می دهد و لبخند از لبانش جدا نمی شود. واقعا" در قیاس با این مرد، همه امت حضرت ایوب باید بلا درنگ ازعمق جان به او ایمان می آورده اند!

فاش نیوز: کمی از زمان جبهه تعریف کنید:

 گروه ما گروه گشتی رزمی بود. گروه اطلاعات عملیات نباید از 4 یا 5 نفر تجاوز کند ولی ما یک گروه 10 – 11 نفره بودیم که اگر یک وقتی دشمن ما را شناسایی کرد بتوانیم با آنها درگیر بشویم.مثلا یک تیربار a6 می بردیم با خودمان، تیرباز ژ3 بعد از زدن 20 -30 تا تیر گیر دارد و باید گیرش را برطرف کنی تا ادامه بدهی اما این تیربارهای a6 قدیمی هستند و دارای برد بیشتر و از ژ3 سبک تر و قویتر و گیر هم نمی کرد و حتی میتوانستیم پدافند هوایی هم تا حدی انجام بدهیم. یک بنده خدایی هم کرده بودیم تیربارچی که هم خود اسلحه و هم کل بدنش را فشنگ می پیچید حتی با فشنگ کلاه هم درست کرده بود و می گذاشت سرش که اسمش داوود رنجبر بود. این تیربار خیلی جاها به درد ما خورد. یک بار در تنگه ای عراقی ها می خواستند با تانک دنبال ما بکنند ولی ایشون تونست یک تانک را زمینگیر کند که باقی تانک ها هم نتوانستند جلوتر بیایند و پشت تانک زمینگیر شده ماندند.

فاش نیوز: چند سال سابقه جبهه دارید؟ و در چه عملیات هایی بودید؟
تقریبا 5 سال و در عملیات های ثامن الائمه، فتح المبین، رمضان و مرصاد که در همین فتح المبین از ناحیه دست و قسمتی از پا مجروح شدم.

فاش نیوز: جانباز  چنددرصد هستید؟
من اصلا" تا به حال به بنیاد مراجعه نکردم و پرونده ای هم ندارم.

فاش نیوز: خودتان را معرفی کنید:
من حاج ناصر ربانی هستم و 55 سال سن دارم و حضور فعال در تمامی جبهه ها چه داخلی و چه خارجی داشتم.

فاش نیوز: چه زمانی به مسائل انقلاب ورود کردید؟
از یک سال و نیم قبل از انقلاب وارد جریانات انقلاب شدم.

فاش نیوز: سابقه دستگیری در زمان شاه را داشتید؟
بله. 15 سال و هفت و ماه ونیم به من زندانی دادند که یک سال و نیم آن را زندانی کشیدم و بعد از انقلاب هم آزاد شدم.


فاش نیوز: دلیل دستگیری تان چه بود؟
شهریور سال 56 به جرم کندن و آتش زدن درب یک بانک ما را گرفتند. شانس آوردم که دو فشنگی که همراه داشتم را جایی کنار باغچه ای که ما را برده بودند قایم کردم و الا حکم اعدام می بریدند.

فاش نیوز: اسامی افرادی که با شما دستگیر شدند را خاطرتان هست؟
نه چون در ادامه راه و درگیری از هم جدا شده بودیم و حدود 7 -8 نفر را گرفته بودند ولی من نمی شناختم. ما را بردند به کمیته خرابکاری قصر و از آنجا به اوین منتقل کردند.

فاش نیوز: بازجویی و شکنجه هم شدید؟
 بازجویی سخت شدیم ولی شکنجه به آن صورت نبود چون در ایام شلوغی ها بود و آنچنان دیگر پیگیر بازجویی شدید نبودند. بعدا" ما را چون در اوین جا نداشتند به زندان اصفهان فرستادند. حدود یک ماه آن را تهران بودم و باقی زندان را در اصفهان گذراندم.

فاش نیوز: خاطراتی از دوران زندانی شدنتان دارد؟
آن زمان فرماندار نظامی اصفهان تیمسار ناجی بود و خیلی جلاد بود. مثلا" آب زندان را قطع می کردند و بچه ها مجبور بودند در ظرف هایی آب را ذخیره کنند یا در  مواقع زمستان هوا خیلی سرد بود و سوخت نداشتیم و همه بچه ها گوشه ای کز می کردند و پتو دور خودمون می پیچیدیم و صحبت می کردیم.


فاش نیوز: کی متوجه شده بودید که انقلاب شده؟
زمانی که انقلااب شد در زندان بودیم. شب 22 بهمن متوجه شدیم زندان ها را خالی کردند و دیوارهای زندان را سوراخ کردیم و سلول ها را به هم راه دادیم و با وسایل داخل سلول قفل های درها را شکستیم و آزاد شدیم.

فاش نیوز:  شما که پولی نداشتید بعد از آزادی چطور به تهران آمدید؟

 

  آن زمان یک ساعت خیلی خوبی داشتم که آن زمان نمونه بود. ساعت finger touch بود.بردم فروختم. بعد از آزادی از زندان یک کاپشن بلند تنم کردم و بعدها که به خانه رفتم یه روزی دیدم به من می گویند چیزی مصرف میکنی؟ سیگار یا موارد مخدر مصرف می کنی؟ منم تعجب کردم چون هیچ چیزی مصرف نمی کردم.متوجه شدم یک کیسه هروئین بچه های زندان درون کاپشنم جاسازی کرده بودند. چون آدم مذهی بودم و به من شک نمی کردند درون کاپشنم جاسازی کرده بودند. من در زندان کنار سلولم چون آن زمان که موکت در زندان ها نبود یک تکه موکت تهیه کردم و گوشه سلول نمازخانه درست کردیم و با 17 نفر از بچه ها که خط امامی بودند شروع به اقامه نماز می کردیم و من هم امام جماعت بودم و به آنها احکام می گفتم.

 یک روزی به بچه ها گفتم این سیگار چیه که می کشید؟ چون آن زمان من و آقای پرورش چیزی نمی کشیدیم. بچه ها گفتند کل زندان میکشه و ما فقط سیگار می کشیم. یکی از آن ها گفت حاجی جون نکشیدی و نمی فهمی تو هم بکشو گفتم باشه و برای ما سیگار روشن کردند. آن زمان برای ما دو بکس سیگار خریدند و ما هم روزی دو پاکت سیگار می کشیدیم. سر نماز گفتم سیگار را ترک کنیم. بچه ها گفتند یک ماه دیگه هم بکش. و همین طور کردند سه ماه تا اینکه تا 6 ماه من روزی دو پاکت سیگار می کشیدم. تا اینکه گفتم حالا باید ترک کنیم و همینطوری بچه ها را ترک دادیم. از آن جمع فقط دونفر سیگاری موندن و باقی ترک کردند.

فاش نیوز: آن زمان مشغول به کار بودید؟
آن زمان من حقوق قضایی میخوندم و بعد از تعطیلی دانشگاه وارد فعالیت های انقلابی شدم و بعد از انقلاب هم رفتم ادامه تحصیل دادم. تا آخر سال 57 که به کردستان رفتم. وبعد هم درگیر وقایع داخلی بودیم.

 


فاش نیوز: آن زمان که متوسلیان به مریوان و مهاباد رفته بود در جریان کارهاشون بودید؟
ما آن زمان با آقای خلخالی آن جا رفتیم و اولین اغتشاشگر ها را در مریوان اعدام کردیم. و ما هم معمولا" با تیم قوه قضائیه به جاهای مختلف می رفتیم. بعدش هم به پاوه برای اجرای احکام اغتشاش گر ها رفتیم.

فاش نیوز: از برگزاری دادگاه ها در نقاط مختلف کردستان خاطره خاصی دارید؟
خاطره خاصی ندارم. آن زمان آقای خلخالی در یک دادگاه ساده حکم صادر می کرد. مثلا پرستارها می گفتند ما یک نفر را گرفتیم و طرف هم میگفت والله من بیگناهم. ما هم شاهد داشتیم که طرف آمده بود بیمارستان و دو نفر را با تیر زده بود. یعنی خیلی ساده دادگاه برگزار می شد و آقای خلخالی می گفت فعلا این طرف را ببرید زندان و هر وقت تعداد محکومان زیاد می شد صبح روز بعد اعدام میشدند.

فاش نیوز: از خلخالی برایمان بگویید.
خلخالی مقداری دهان بین بود ولی عدالتش خوب بود. مثلا پسرش با افرادی می گشت که آخر خلاف بودند. آن موقع هم برای آقای خلخالی بد بود که به آن معروفیت پسرش با چنین افرادی حشر ونشر داشته است. آن زمان برای محاکمه اشرف دهقان که سرگروه پیکار بود به کردستان رفته بودیم. گروه پیکار انشعابی از منافقین بودند که کارهای مسلحانه و درگیری های زیادی ایجاد می کردند. با دستگیری رهبر گروه و فروپاشی گروه اصلی باقی زیرگروه های اغتشاش گر هم نابود می شدند. مثلا همین منافقین 2 تا 3 میلیون عضو داشتند ولی وقتی سرکرده هایشان به خارج فراری شدند اکثر گروه ها هم نابود شدند. آن زمان دانشگاه ها را اتاق جنگ کرده بودند واین یکی از دلایل انقلاب فرهنگی بود و از همینجا نیرو و اسلحه می فرستادند.و اوضاع کردستان را حسابی مغشوش کرده بودند. یادم هست آن زمان با یک جیپ و یک تیربار روی آن به پاوه رفته بودیم . آن زمان می خواستیم سه تا نوشابه بخریم که قیمت آن 10 ریال بود. بعد به طرف گفتیم سه تا نوشابه به ما بده و گفت می شود 30 تومان! یعنی 10 برابر قیمت آن زمان و ما هم اعتراض کردیم که چرا؟گفت دوست دارم با شما اینجور حساب کنم چون با حکومت مرکزی مشکل داشتند. دیدیم کنار مغازه عکس عز الدین حسینی را زده بود. عز الدین یکی از روحانیون کردستان بود که با گروهک ها همکاری داشت و خیلی با ضد انقلاب همکاری می کرد. من به یکی از همراهانمان به نام علی گفتم برو بالای تیرچراغ و عکس را بکن و آن هم رفت ولی به همین راحتی کنده نمی شد و از طرفی مردم نزدیک به هزار نفر هم جمع شده بودند و من هم به علی گفتم هر جوری شده باید عکس را بکنی. آن هم با طناب مدام می کشید روی عکس تا پاره شود. بالاخره هم پاره شد. من هم سریع رفتم پشت تیربار نشستم تا اگر شلوغ شد بتوانم محافظت و مقابله کنم.



فاش نیوز: شما دوران محاصره پاوه هم بودید؟
نه ما بعد از محاصره رفتیم و با تیم آقای خلخالی برای اجرای احکام و اعدام ها می رفتیم.

فاش نیوز:  بعدها که زمزمه شروع جنگ شنیده شد.
من یک روحیه داشتم که هر جا انقلاب نیاز داشت دوست داشتم خدمت کنم. آن زمان به گیلان می گفتند لنین گراد ایران که اوضاعش خیلی خراب بود. آن زمان دو نفر می توانستند به آنجا بروند یکی فخرالدین حجازی و دیگری هادی غفاری بود. هادی غفاری در زمان انقلاب فرهنگی رفته بود که آنجا زده بودنش و حتی بعد از زخمی شدنش به بیمارستان رفته بودند تا بازهم تیر بزنند که فرار کرد. ما که رفته بودیم گیلان می خواستند کمیته های انقلاب اسلامی را منحل کنند. بچه های سپاه گیلان از اصفهان بودند. می گفتند ما ساعت 8 صبح یک نمایشگاه برای بزرگداشت شهید مطهری ززده بودیم که ساعت 9 به آتش کشیدند.

 امام جمعه گیلان آن زمان لاهوتی بود که از شاگردان امام بود ولی خط مشی اش عوض شده بود. ما هم که رفتیم گیلان تا کمیته انقلاب اسلامی را برچا کنیم و اوضاع نابسامان آنجا را اصلاح کنیم. ما سه شب می خواستیم بریم بیرون که جو شهر را عوض کنیم اما باران بند نمی آمد. گفتیم اگر شب چهارم از آسمان فشنگ هم بیاد باید بریم. اتفاقا باز هم باران آمد اما رفتیم با کلی سطل رنگ و پلاکارد تا کمیته را تشکیل دهیم. بالاخره آمدیم شبانه جو شهر را عوض کردیم. کلی پلاکارد با شعارهای اسلامی و رنگ کردن شعارهای ضدانقلابی در دیوارها را انجام دادیم و به جای آنها شعارهای انقلابی نوشتیم. تمام دکه ها وسطشان را به کمک شهرداری و آتشنشانی منفجر کردیم. فرداش که مردم بدار شدند دیدند جو شهر کلی عوض شده و بعدش هم به چپی ها اجازه نمیدادیم روی دیوارها و شهر تبلیغ و شعار بنویسند. و دیگر چهره رشت رنگ و بوی اسلامی گرفت. تنها افرادی که ما دیدیم و شنیدیم که در رشت فعالیت می کردند بچه های باقرآباد رشت بودند که دو سه تای آنها در قائله کردستان شهید شدند که در رشت شعارهای انقلابی می دادند. می توانم بگویم تنها مسئول رده بالای استان که حزب اللهی بود شهید انصاری استاندار گیلان بود که قبل از جنگ ترور شد.

بعد از قائله گیلان مسئله ترکمن صحرا پیش آمد که به آنجا رفتیم که البته به بدی شرایط گیلان نبود و با چند تا سخنرانی و نصیحت و ارشاد قائله ختم به خیر شد. موضوع بعدی مسئله خلق عرب بود که شبیر خاقانی در خرمشهر مسئله ایجاد کرده بود مثلا در پمپ بنزین ها انفجار ایجاد می کرد. درگیر این مسائل بودیم که خبر دادند عراق دارد حمله می کند. ما باور نمی کردیم و می گفتیم عراق با ما کاری نداشت. البته ما در آن زمان به صورت داوطلبانه وارد خرمشهر و آبادان شده بودیم تا قائله آن شهرها را اصلاح کنیم. اسم گروه ما "دستمال قرمزها" معروف بود. آن زمانی که شهید چمران در محاصره بودند قبل از اینکه امام دستور رفع حصر را بدهند به بچه ها گفتیم به گردن هایمان زنجیر یا طناب ببندیم و به دیوار پادگان ولیعصر وصل کنیم تا ما را اعزام کنند چون دولت بازرگان از اعزام نیرو جلوگیری می کرد. البته ما خودمان می توانستیم با نیروهای انقلابی به پاوه برویم اما گفتیم یک حرکت نمایش داشته باشیم تا اعزام نیروها سریع تر انجام شود. که همان شب یک هواپیما نیرو اعزام کردند.


فاش نیوز: در مورد گروهتان توضیح دهید:
اوایل انقلاب در مسجد محلمان که در قنات آباد مولوی بود یک گروه سرود تشکیل داده بودیم و به شهرهای مختلف می رفتیم و کار فرهنگی می کردیم. بچه هایی که با هم بودیم همیشه همراه هم نبودیم بلکه هرجا که انقلاب به نیرو نیاز داشت می رفتند. الحمدالله که همه بچه های گروه جوری تربیت شدند که تا کنون همه انقلابی هستند. آن زمان من مسئول این گروه بودم. بچه ها را به سه گروه تقسیم کردم. یک دسته به شهادت رسیدند که 5 تای آنها در کربلای 5 شهید شدند به نام های شهیدان مطلبی، کفایی، ناصر و عبدالله مداح که قرارگاه ولی امر به نام برادران شهید مداح نامگذاری شده. همیشه آنها به من می گفتند استاد ولی حالا که آنها شهید شدند ما شدیم شاگرد و آنها شدند استاد. دسته دیگر از بچه ها جانباز شدند و باقی بچه ها هم سالم دارند زندگی می کنند که همه آنها در خط رهبری و نظام هستند.

فاش نیوز:  شما در کدام عملیات ها حضور داشتید؟
 عملیات رمضان بودم که شرایط سختی داشت که غرب کشور و بیشتر در ایلام بود که با زبان روزه عملیات با موفقیت انجام شد که البته این موفقیت در عملیات های بعدی صدچندان شد. عملیات بعدی که حضور مستمر داشتم عملیات مرصاد بود که عملیات سختی بود چون به گفته امام منافقین بدتر از کفار هستند. منافقین چون همرنگ ما هستند تشخیصشان برای بچه ها سخت بود. یعنی 10 نفر را میدیدی و نمیدونستی این ها خودی یا غیر خودی هستند. البته عمده آنها از طریق حمله هوایی به هلاکت رسیدند اما باقی مانده آنها که پراکنده شدن بودند چون همه فارسی زبان بودند و شبیه به خودمان تشخیصشان سخت بود. البته من خودم شیوه های مخصوص به خودم را برای شناسایی آنها داشتم. به این صورت که دستم را به گردنش میزدم اگر دور گردن عرق کرده بود یا دست هاش کثیف بود معلوم میشد از جایی فرار کرده است.

فاش نیوز:  کی ازدواج کردید؟
اول رمضان سال 1361که از جبهه برگشته بودم و در بیمارستان بستری و جانباز هم شده بودم. همسرم پرستار بیمارستان محل بستری من بود. پرستارها سه نفر بودند که شهید فیاض بخش در حسینیه محلاتی به آنها آموزش داده بود.که مسئول مراقبت از جانبازان در بیمارستان باشند. آن زمان حتی در بیمارستان نمازخانه درست کرده بودیم که خودم امام جماعت بودم. اسم بیمارستان ساسان را فتح گذاشته بودند به مناسبت عملیات فتح المبین که البته دوباره به اسم ساسان برگشت.

فاش نیوز:  نحوه آشناییتان با همسرتان به چه صورت بود؟
یه دوست جانباز به نام حسینی سادات از اهالی شوش دانیال داشتم که پایش روی مین رفته بود و می خواستند پایش را قطع کنند اما با پیگیری و صحبت  های زیاد با دکترش با دو سه تا عمل پایش قطع نشد. در بین سه تا پرستار خانم دیدم همسر من خیلی حجب و حیا بیشتری دارد. آن زمان اتاق من پر از بچه های جانباز و رزمنده بود که حتی یک بار از اطلاعات بیمارستان آمده بودند و گفتند 200 تا از بچه ها آمده اند ملاقات شما و افرادی که از جلوی بیمارستان رد می شوند فکر می کنند اینجا خبری شده و من هم گفتم در گروه های 10 تا 20 نفری بفرستید بالا و آنها می آمدند بالا به این صورت که یکی از آنها جلوی در اتاق می ایستاد و با صدای بلند حدیثی می خواند و معنی و تفسیر هم می کرد و یه سرودی هم با هم می خواندند و بچه های جانباز هم آنها را نگاه می کردند.

 این خانم های پرستار هم چون به اتاق جانباز سرکشی می کردند این دوست ما به من گفت هر وقت این خانم ها به اتاق ما می آیند درباره شما زیاد صحبت می کنند و گفتش شخص خاصی مدنظر داری برم خواستگاری و منم بالاخره گفتم ایشان حجب و حیای خاصی دارد و از ایشان خوشم می آید. دوست ما هم یه روزی که پرستارها رفته بودند اتاقش بدون مقدمه به همسرم گفت حاج آقا ربانی را می خوایی؟!! باقی پرستارها خنده کنان از اتاق بیرون رفتند. خلاصه باب آشنایی از همان موقع شروع شد. چون امام جماعت هم بودم بعد نماز همسرم گاهی سوالات شرعی از من می پرسید. در یکی از این دیدارها من پرسیدم شما متاهل یا مجرد هستد که ایشان گفتند مجردم. منم گفتم آخه انگشتر دستتان کردید و ایشان گفتند برای اینکه مزاحمت نداشته باشم و گفتم تمایل به ازدواج دارید؟ ایشان هم سکوت کردند و من هم فهمیدم جوابشان مثبت هست و اجازه خواستگاری از ایشان را گرفتم.


فاش نیوز: چند فرزند دارید؟
6 تا فرزند، 4 تا دختر و 2 تا پسر که پسر بزرگم کارشناسی مکانیک خونده و در زمینه سیستم تهویه مشغول به کار هست و فرزند دومم مریم خانم ازدواج کرده اند. فرزند سومم مرضیه خانم کارشناسی ارشد حسابداری خونده و فرزند چهارم محمدرضا که کار آزاد دارد. فرزند پنجم ملیحه خانم که در رشته عکاسی مشغول تحصیل می باشد. فرزند ششم هم مطهره خانم در مقطع پیش دانشگاهی هستند.
خیلی دوست دارم از ازدواج و تشکیل زندگی ام برایتان تعریف کنم. ما بعد از اینکه با خانواده به خواستگاری رفتیم. یک مقداری که اوایل جلسه خواستگاری بزرگترها صحبت کردند بعدش من شروع به صحبت کردم و حدیثی خواندم به این مضمون که به پدر همسرم گفتم یا توفیق حاصل می شود با دخترتان ازدواج می کنم یا اگر هم نشد دختر زیاد هست. پدر خانم فرد سختگیری بوده و به مادرخانم گفته من به این پسره زن میدهم.
خلاصه 14 سکه مهریه گذاشتیم و گفتم به خاطر مسائل جنگ و انقلاب یک جلسه عقدکنان بیشتر نمی گیرم و آن هم در مسجد برگزار می کنیم. دیدم مقداری سکوت شد و گفتم به هر حال در بین فامیل ها افرادی هستند که حرف مفت می زنند. من گفتم 180 هزار تومان دارم که آن زمان می توانستم با این پول در بهترین تالار شهر عروسی بگیرم ولی می خواهم این پول را به حساب 100 امام بریزم تا کمک به رزمندگان و مردم جنگ زده شود. خلاصه به دلایلی به جای مسجد مراسم را در حسینیه گرفتیم. من فقط گفتم شیرینی و شربت می دهم و برادرم هم گفت من هم غذا و میوه را تقبل می کنم. خلاصه تا یک ماه نشد که به خانه خودمان رفتیم

فاش نیوز: میگن پول عروسی وخونه جور میشه، جور شد؟
من فقط پول شرینی وشربت را دادم و داداشم میوه و غذا راتهیه کرد خرجی نداشتیم دیگه . دیگه زندگی را هم که شروع کردیم حقوقم بود. بعد مستقردرمنزل شدیم .

فاش نیوز: کجا خانه گرفتید؟
خیابان بهار سر طالقانی

فاش نیوز: زندگی بایک جانباز سخته ؟
نوع جانبازیش خیلی مهمه ولی کسی که فلسفه جانبازی را درک کند. نه .انگار هر لحظه در بهشت سیر می کند. چون برای اینکه اگر جانباز و فلسفه جانبازی رادرک بکند همیشه انگار شمیم بهشت در مشامش می باشد همیشه انگار دربهشت سیرمی کند.

فاش نیوز: خودش یا اطرافیانش ؟
خودش وهرکی درک بکنه .الان ماهم که در حاشیه هستیم .ماهم اگر جانباز را درک بکنیم بوی جانباز شمیم بهشت است .عطر بهشت است .نگاهش نگاه بهشتی است .بودنش بهشت را به یاد آدم می آورد.حالا این را به واقعیت می گویم بعضی ها میرن پیش شهدا یا پیش جانبازها فکرمیکنن آنجا قطعه ای از خاک بهشت است .هر آنچه در بهشت است حورالعین –عطروعنبر-چشمه های جوشان عسل –نهرهای بهشتی –سنگ ریزه های زبرجدوزمردوالماس وبرلیان –اینهارا بعضی ها مشاهده میکنن

فاش نیوز: سختی های دنیوی چطور؟  
سختی های دنیوی را خدا آسان می کند اگر آن دریچه عمیق باشد .

فاش نیوز: توی جبهه شب فشنگ هایی که می آمد قرمز بود. می گفتی من جرات ندارم کله ام راازخاکریزبیارم بالا. بچه ها توی اون تیر میرفتن جلو و تیر نمی خوردن چرا؟ چرا؟
درصورتی که اونه که میدونه چه کارکنه .بچه ها توی همون تیر سرشون که هیچ پیکرشون بدنشون میرفتن جلو لذا خداوند قادر ومتعال قادرمطلق است هرآنچه که او بخواهد همان است (یدالله فوق ایدیهم )

فاش نیوز: فرق یک جانباز و یک شهید در چیست ؟
امریکائی ها لعنتی ها می گفتن این انقلاب شدنی نیست. ابر رایانه های ما میگن این انقلاب شدنی نیست" مفسرین ما "راست هم میگن مفسران شون هر حرفی توی دنیا میزنن اجراء
میشه یعنی فوکویاما......گری سیش .جوس تنت . اینهاهر حرفی میزنن شدنی است .بهشون گفتن شما هر حرفی برای هرجای دنیا میزنید انجام میشه ولی سی ساله برای ایران هرحرفی میزنید نمیشه .حرف خوبی زدند یکی ازهمین نامردها گفت تا موقعی که یک زن چادری تو مرکز ایران تو تهران هست با این انقلاب نمیشه کاری کرد و این انقلاب شکست نمی خورد.

یکی دیگشون بهشون گفتن الان در فلسطین ولبنان وجاهای دیگه انها هم مثل ایرانیها مبارزه می کنند و حتی بیشتر هم کشته وشهید می دهند. فوکویاما میگه ایرانیان یک چیزی دارند که آنها ندارند .اونا فهمیدن موضوع را گفت اینها شیعه هستند اینها حسین و فاطمه دارند. اینها وقتی یا فاطمه یایاحسین یایاعلی میگن اگر بیاری آزمایش کنی انگار دیگه مغزی در کله شان نیست از هیچ چیز باک ندارند. راست میگن بچه ها یک یا زهرا می گفتن و میرفتن جلو

فاش نیوز: اگر بخواهید وضعیت انقلاب را با آن موقع مقایسه کنید به نظرتان انحرافی وجود دارد به اون اهدافی که شما در آن زمان برایش تلاش کردید
بعد از سی و پنچ سال رسیده ؟
نه . ما سیرمون صعودی بوده .به بیشترین اهدافمون رسیدیم اگر نرسیده بودیم دنیا و آمریکا وجنایتکاران اینقدر هول و ولانداشت .ما به بیشتراهدافمون رسیدیم .ما سیرمون سیر صعودی بوده نه تنها سیرمون نزولی نبوده بلکه درجا نزدیم رفتیم بالا.


فاش نیوز: به نظر شما رویش ها بیشتر از ریزش ها بوده ؟
بله .الان شما به آنهایی که سرشان را زیر پتو می کنند وحرف مفت می زنند نباید به آنها نگاه کرد. شما نگاه کنید در کل کشور 3تا4میلیون جوان در اعتکاف شرکت می کنند جوانانی که با دیدن آنها آدم کیف می کند اینها در این اعتکاف ها اشک می ریزند اینها رویش است. رویش نیست؟ ماخودمان را خط ولایی..... میدانیم .شما هرمسجدی که می خواهید بروید حتی مسجد دانشگاه با پارتی هم جا پیدا نمیکنی. اسم این چیه؟ رویش است .
وقتی راهپیمایی می شود درکل کشور 30تا40میلیون نفرمی آیند .این رویش نیست ؟همه مشت ها راگره کردن دشمن اصلی آمریکا واسراییل را می کوبند .وجدیدا فرانسه را .ما فرانسه را به حرمت اینکه امام آنجا بودند می خواستیم حرمتش را حفظ کنیم خودش نخواست .خودش خیلی در مورد ما جنایت کرد وآخر هم جنایت اصلی را نشان داد.این رویش نیست ؟اینها از رویش هم بالا تر است .
قربون آقا برم .آقا میفرماید ما سیرمون سیر صعودی بوده ما قله ها را فتح کردیم .واقعا هم فتح کردیم .در علم در تکنولوژی در صنایع نظامی .الان بیشتر دنیا دوست دارند با صنایع نظامی ما همکاری داشته باشند و یا از ما سلاح تهیه کنند. درآینده هرکس بخواهد بر علیه استکبار مبارزه کند سلاحش رااز ما خواهد گرفت کماکان که الان داره میگیره .

فاش نیوز: آینده انقلاب اسلامی را چگونه تفسیر می کنید؟  
  آینده انقلاب اسلامی را بنده خودم شخصا منجر به ظهور آقا و مولایمان امام زمان (عج)میدانم وبزودی هم میدانم .من برایم حجت شرعی است که آقا امام زمان (عج)در راه هستند وبه زودی تشریف می آورند و ما ناامید نیستم و منتظریم و انتظار جزء عبادات افضل محسوب می شود. آقا به زودی تشریف می آورند و هر کس وصل به این انقلاب اسلامی نشود روسیاه خواهد بود. انقلاب اسلامی در کشور ما مثل آش کشک خاله است بخورید و نخورید پایتان است
پس بهتره که به دامن انقلاب اسلامی بیایید آن تعداد محدودی که با انقلاب مشکل دارند.
بیان به انقلاب وصل بشن البته اینها خس وخاشاک هستند بایک آب کم با یک باران از بین می روند. یعنی ارباب هایشان که امریکا و اسراییل هستند کاری نمی توانند انجام بدهند اینها که پوچ هستند ولی چه بهتر که روسیاه نشوند و به دامن انقلاب اسلامی بیایند. من به عنوان یکی از کوچکترین افراد این انقلاب که انقلابم را دوست دارم دوست دارم جانم را فدای انقلابم بکنم .
 تو بیشتر صحنه ها الحمدلله بوده ام. و از این به بعد هم برای انقلاب بخواهد خطری پیش بیاید
ویا فرزندم . اول انقلاب بعد فرزندم .چون اگر خدای ناکرده انقلاب ازبین برود فرزندی دیگر وجود نخواهد داشت ولی انقلاب اگر حفظ بشه زن وبچه تماما حفظ می شوند. چون این نامردها با چاقو وپیت حلبی سر بچه های ما را هم در جنگ وهم در غائله ها بریدن مگر غیر از اینه.

فاش نیوز: الان اخباری منتشر می شود، درمورد مفاسد اقتصادی آیا اینها به انقلاب اسلامی ضربه می زند؟
بله مسلما ضربه می زند ولی ضربه اش کاری نیست. یک علامت ریزی ست اینها. اینجور مسائل در تمام دولت ها حتی در خارج از کشور هم هست. در دولت های دیگ صدایش در نمی آمده ولی در دولت ما چون مردمی است صدایش در می آید یعنی اعلام می کنند یعنی دولت از مردم جدانی ست .......

*جانباز کجای این قصه است ؟
جانباز به نظر من مثل بسیجی وسط صحنه است. درحاشیه نیست دربتن کامل است. چون آقا فرمودند بسیجی باید وسط صحنه باشد. جانباز هم خودش بسیجی بوده و بسیجی زیسته وبسیجی زندگی می کند .من به عینه دیدم یک موقع عده ای بخواهند برای این انقلاب خطری ایجاد کنند جانبازان با ویلچر می آیند درصورتی که خیلی خطر دارد.طرف جانباز نباشه نفر معمولی هم باشه هیچ وقت جای خطرناک نمی رود چرا؟چون نمی تونه کاری بکند .ولی جانبازان ویلچری ما میگن خطر کیلویی چند ومیان تو صحنه .

 

 من دیدم به جانباز ویلچری ما حمله کردند عده ای نامرد ومی خواستن حرمت را بشکنندکه بچه های انقلاب نگذاشتن مدافع بودند. ومنظورم این است که جانباز وسط صحنه است.جانبازان همانطور که روی ویلچر نشستن تعداد زیادشون همانطور هم فعال هستند. فعالیت های فرهنگی می کنند جانباز ذاکر و مداح اهل بیت سراغ دارم زیاد. جانبازسخنران .جانبازان ماچون برای انقلابشون رفتن و دلشون برای انقلاب می سوزد اسلام وانقلاب اسلامی را دوست دارند و فعالیت می کنند.


فاش نیوز: اگر بخواهید بعد معرفتی و بعد الهی یک جانباز را با یک شهید مقایسه کنیدجانباز کجای این قصه است وشهید کجای این قصه ؟
خوب شهدا شمع محفل بشریت هستند. فرمایش حضرت امام (قد).طبق فرمایش شهید مطهری شهید مثل شمع است که خود می سوزد وبه جامعه روشنی می بخشد.
شهدا مقامشان خیلی بالاست (من عرفنی عجبنی .......)شهید بقدری مقامش بالاست که اینجا هیچ دردی احساس نمی کند وقتی شهید می شود تازه ضربه ای که بهش واردمی شود از شهد عسل برایش شیرین تراست که خدا قسمت ماهم بکند.ان شاالله توفیق خدمات شایسته را به ما بدهد بعدش هم شهادت نسیب ما بکند و بعداز اینجا بدون واسطه وارد بهشت می شود وآنجا حورالعین تحویلش می گیرند.....

فاش نیوز: به لحاظ جسمی چه مشکلاتی برای شما حادث شده است ؟
من الحمدلله والمنه مشکل جسمی خاصی ندارم .من 150درصد از200درصدبازوی زیردستم وبازوی روی دستم توسط ترکش رفته ولی الحمدلله اعصاب رگ عصبی را ضربه نزده .
من کسی را سراغ دارم یک تیر کلاش به دستش خورده و همان عصبش را قطع کرده و دستش فلج شده وکنارش افتاده ولی من با اینکه 150درصد از200درصد ماهیچه دستم ازبین رفته دستم سالم است وحرکت دارد. ولی این دستم که یک انگشتم را بریده اند انگشت های دیگردستم حرکتی نداره .
برای چی بریده اند؟
به لحاظ کسالتی که داشتم .شیمیایی و دیابت و دیالیز و اینها و اخیرا"  لگنم هم شکسته و مشکل بینایی هم بابت شیمیایی و دیابت دارم .



فاش نیوز: توصیه شمادرپایان مصاحبه برای جوانان چیست ؟
ما خودمان درس می گیریم از روحیات جوانان
 ما دریکی از این غائله ها در میدان مادر (محسنی )بودم نزدیکی های ساعت 10 شب بودیک جوان خوش سیما آمد وبه من گفت حاج آقا نماز نخواندم کجا نماز بخوانم گفتم برو تو راه روی یکی از این خونه ها نمازتو بخون به من گفت حاج آقا این راه رو خانه ها مال چند نفرند اگر یکی شون راضی نباشه نماز من اشکال داره ما اینجا درس گرفتیم از یک بچه . این یک نمونه .
 در مشهدمقدس مشغول نمازجماعت بودیم چند نفر جوان سن کم بچه سال جلوی ما نشسته بودند مشخص بود اردویی اومدن مشهد در حال صحبت بودند یکی پرسید فلان چیز را چند خریدی گفت این قیمت گفت خیلی گرون خریدی گفت میدونم گفت تقریبا 3برابر قیمت بهت داده من خریدم این قیمت گفت میدونم چند خریدی گفت برو پس بده بیا از جایی که من خریدم بخر گفت من خریدم ولی میرم بهش میگم به من گرون دادی گفت حرومش کن  گفت نه حرومش نمیکنم .گفت حرام خوار دشمن امام زمان (عج)است من نمی خواهم هیچکس از طرف من دشمن امام زمان باشد.
ببینید جنس را بهش گرون داده پول ازجیبش رفته ولی میگه حرومش نمی کنم چون اگر حرامش کنه حرامخوار میشه و دشمن امام زمان (عج)میشه ولی من نمی خواهم کسی از طرف من دشمن امام زمان (عج)بشود .اینها درسه که ما می گیریم توی این جامعه .
ولی اگر توصیه ای بخواهم بکنم اینکه جوانان میدونم اینجوری هستند آنهائیکه  کمتر هستندفقط دست به دامن اسلام بگیرند چون ناجی اسلام است اگر بخواهند دنیا و آخرتشون نجات پیدا کنددست به دامن اسلام بشوند.

گفت و گو از امین چیذری

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
سلام برحاج ناصرعزیزومهربان
واقعا" متاسف و شرمنده شدم. تاسف بابت این گرفتاری که حکما حکمتی از سوی حضرت دوست است و شرمنده ام بخاطراینکه این برادرحقیرت، موضوع بستری و درگذشت فرزنددلبندت رو از سایت مطلع بشم!!!
البته دوستان مشترکمان میبایست موضوع شمارو به بنده اطلاع میدادن. ولی فرقی نمیکرد هم تاسفم جای خودشوداشت و هم شرمندگیم>!
امیدوارم به زودی زود و بحق این ماه عزیز(رجب) سلامتی خودتو بدست بیاری و برگردی به آغوش خانواده و دوستان. انشاالله.
به امیددیدار و تشکر از بهروزخان عزیز بابت این اطلاع رسانی و مصاحبه زیبا.
به به ...............
چی ؟؟؟؟
می خواستم نظرم را بنویسم (حاج ناصر ) جانباز ولی گفتم حالا دوباره می گی :

چرا محفل ما رو بهم می زنی ؟
این حرفها مال اینجاس ... ؟؟
چرا جایی که من هستم از این حرفا می نویسی ...

سلامت باشی جانباز سر افراز سربلند ... گلم ... نازنینم ...
برای سلامتی جانباز حاجی صلوات
وووی روم سیاه ... جور دیگه هم هست که ضایم کنید ؟؟؟
گلم تو هر چقدر ارادتمندانه از شان حاج ناصر بگی من عاشقانه تر می نویسم .. بنویس بینم چی می خواستی بنویسی ؟؟
می گم من اون حرفایی که نوشتی به جانباز م ر ک گفته بودم ..خودتی نه ؟؟ دلیلی نمی بینم اسمتو عوض کنی ؟؟؟
یه چیز بگم ؟؟؟
وقتی عقل عاشق می شود .. عشق عاقل می شود و آنگاه انسان شهید می گردد .. می دونی این حرف کیه ؟؟؟
و تو نیز گلم شهیدی اما شهید زنده من دوست دارم .. حفظ احترامت بر من واجبه .. ببین ما چجور بهم رسیدیم .. اگه جواب کامنتامو بگیرم دیگه رفع زحمت می کنم . مخصوصا که یه یاور خوب هم پیدا شده ...
بیا دیگه نمی تونم بنویسم !!!!.... من اینجور بودم ؟؟؟ دو سال حرف زدم یبار بغض نکردم . یه ساله دارم می نویسم از بس گریه کردم ... بگذریم
فقط بنویس بینم چی می نویسی .. فردام که روز عیده خوب بنویس اصلا هر جور دوس داری بنویس .. بنویس که بفهمم حالت خوبه ..عیدت مبارک گلم
اللهم صل علی محمد و آل محمد
قنبرجون هر روز به یه اسم کامنت میذاری که!!!
بازم که با یه اسم دیگه کامنت گذاشتی قنبرجون!!!
این جمله از شهید چمران است گلم .
زنده باشی حاجی ...... ناصر جان .....
روز جانباز پیشاپیش مبارک ...
قسمتهای پایانی مصاحبه خیلی زیبا روح متعالی جانباز را تصویر کرده است . خیلی عاشقانه خیلی عارفانه مکنونات قلبی جانباز بیان شده است . دیدی یه گل سرخ محمدی را پرپر می کنن تا لای چیزی بذارن .... بعد که آن چیز را باز کنی بوی خوشی از آن استشمام می شود ..
هر جواب جانباز مثل همان گلبرگهای پرپر شده گل سرخ می ماند که باید در عمیق ترین قسمت دلمان جای گیرد که به اعتبار آن دلمان معطر شود به عشق خدایی .. و این خاصیت عشق است که مقام جانباز را همطراز با همچون ایوب نبی می کند... خدایا آتشم خاکسترم کن ... خدایا عاشقم عاشق ترم کن ....
جانباز ، زخمی ترین غزل دیوان عشق است که در فضای ایثار منتشر می شود .

جانباز ، یاد آور سال های آتش به جانی شقایق هاست .

جانباز ، تمثال ِ وفاداری و ایثار ، شکوه زخم و زیبایی و تصویر گر ایمان است .

جانباز ،با لبخند زخم خویش ، خاطرات خفتۀ عباس ع را در کربلا بیدار می کند .

جانباز ، یعنی قلۀ وارستگی در اوج شکستگی و زیستن بدون دلبستگی .

جانباز ، شعله ای از جان ابو الفضل است که شمع ایمان را در زمانه خود روشن نگه می دارد .

ولادت حضرت ابوالفضل ع و روز جانباز گرامی .
بگذار تا بگریم چون ابر دربهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
افسوس که
شربتی ازلب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیرندیدیم وبرفت
منو سانسور کردید ..چرا ؟
برای اینکه فهمیدم عمریه هم در حق خودم اشتباه کردم هم در حق شما و حالا راحت حرفمو می زنم ..همتون می بینید چطور دارن باج می دن به ناحقا ولی توهم حفظ حرمتتون داره آب تو آسیاب ناحقا می ریزه .. ؟
گلم باجو پرداخت کردن .. !
از کی بود گفتم همه شما یه طرف منم یه طرف ؟ مقصرید مقصرید مقصرید !
دلم برای خون دلیا و کم لطفی یایی که شما متحمل شدید بیشتر میسوزه ..؟
حالا که ما شدیم اوستاکار ... ببین که چه چیزایی و چه کسایی از دست رفتند ؟
دل شکسته ما هم بماند ؟
خدا به شما طول عمر بده بلکه با کمک هم بتونیم این کار رو زمین مونده رو برداریم ... یاحق
اون عکست توی سایت شهدای ایران خیلی قشنگ بود .
روحت شاد ناصر ربانی
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi