شناسه خبر : 34514
یکشنبه 10 خرداد 1394 , 10:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گو با حسین یعقوبی جانباز شیمیایی و همسرش

سرفه هایش را باور داشت!

حسین جانبازی را معامله با خدا می داند بنابراین هر چه از درصد جانبازی و یا درد سینه اش می پرسم به نوعی از پاسخ دادن طفره می رود!

فاش نیوز- با استعانت از خداوند متعال این هفته میهمان زن و شوهر جوانی هستیم که دوش به دوش هم روزهای جنگ را تجربه کرده اند. مرد در جبهه  و زن در پشت جبهه.
در یک بعدازظهر حسین یعقوبی و همسرش سمیه رمضانی را ملاقات می کنم. خانواده ای نجیب و بی آلایش که خدمت در جبهه  و پشت جبهه  را وظیفه شرعی خود می دانستند و همین امر، بی ادعا بودنشان را برایم ثابت می کند. بنابر همین اصل، به سختی حاضر به گفت وگو می شوند. هر دو حرف های زیادی در سینه  دارند اما برای اینکه ریا نشود نمی گویند.حسین با وجودی که شیمیایی شده و ترکش پایش را شکافته است و کاسه زانویش را بسیار درگیر کرده،  وقتی درصد جانبازی اش را می پرسم با لبخندی آرام می گوید 2-3 درصد!
  البته جراحت زانویش را زمانی متوجه می شوم که  لنگ لنگان برمی خیزد تا آلبوم عکسی را که از روزهای جنگ برایش به یادگار مانده، بیاورد مشاهده می کنم. چند بار دیگر هم درلابه لای صحبت ها درصد جانبازی اش را مطرح می کنم اما جواب همان است!
 

 سمیه رمضانی همسر حسین تحصیلات علوم حوزوی دارد. او زنی با تقوا و با ایمان است. زمانی که حسین و امثال حسین در جبهه از مرزهای کشورمان پاسداری می کردند او نیز به همراه مادران و خواهران دیگر، در پشت جبهه در پایگاه هاجر (بیت الزهرا) با بافتن لباس های گرم، بسته بندی مواد غذایی و خشکبار و  گاها" خیاطی به خدمت در پایگاه مشغول بوده است. وی از همان ابتدا قصد ازدواج با فردی جانباز را داشته و خدمت به جانباز را برای خود  افتخاری بزرگ می دانست. در همان زمان از طرف یکی از خواهران بسیجی به حسین معرفی می شود. او با آگاهی کامل از زندگی در کنار یک جانباز شیمیایی، به درخواست حسین پاسخ مثبت می دهد. خطبه عقد آنان با یک مراسم بسیار ساده توسط حضرت آیت الله بهجت(ره) صورت می گیرد و زندگی مشترک آنان از سال 1373 آغاز می گردد که حاصل زندگی مشترک آنها دو دختر درس خوان و بسیار محجبه است.


 از همان لحظه ورود به خانه متوجه سرفه های آهسته اما ادامه دار حسین می شوم که این سرفه ها تا آخر صحبت هایمان همچنان ادامه دارد. او در طول مصاحبه سعی می کند با نفس های عمیق و کش دار، به سوالاتم پاسخ دهد. همسر درتمام لحظات آرام به او چشم دوخته است. اما نگرانی را در عمق چشمانش می بینم. زمانی که حسین برمی خیزد تا به اتاق دیگری برود، زمان را مغتنم می شمارم و از جراحات حسین می پرسم.

خانم رمضانی آهسته به طوری که همسرش متوجه نشود برایم می گوید: ریه هایش بسیار آسیب دیده است به همین خاطر شب ها تا صبح بیدار است. اصلا دارو مصرف نمی کند. سرفه ها و تنگی نفسش شب ها بیشتر می شود به طوری که تا صبح اصلا نمی خوابد. به خصوص زمانی که آلودگی هوا بیشتر می شود تنفس برایش بسیار مشکل تر است اما او کوچکترین شکایتی نمی کند.

 عوارض گازهای شیمیایی که بر ریه او نشسته آنقدر زیاد است که چندی پیش با جراحی غده ای را از زیر ریه هایش بیرون آوردند. با این وجود بسیار صبور است و دردش را ازما مخفی می کند. شاید در طول شب نیم ساعت خواب داشته باشد ولی مابقی شب را از درد بیدار است و راه می رود. هیچ گاه با ما به بیمارستان نمی رود. یعنی نمی خواهد ما را درگیر بیماری هایش کند اما اگر ما مشکل و یا بیماری داشته باشیم تا آخر مداوا پا به پای ما می آید. چند ترکش در یکی از پاهایش جاخوش کرده است و درد زیادی دارد بطوری که  آن پایش از دیگری لاغرتر و ضعیف تراست و مجبور است با عصا راه برود اما فشار به پای دیگر هم کم نیست. موج انفجار و عوارض داروهای شیمیایی او را پرخاشگر و عصبی کرده اما جدای ازاین وضعیت رفتار و برخوردش با خانواده  تا حد امکان خوب است.


حسین جانبازی را معامله با خدا می داند بنابراین هر چه از درصد جانبازی و یا درد سینه اش می پرسم به نوعی از پاسخ دادن طفره می رود! آنقدر پیش پا افتاده و خاکی از شیمیایی شدن و سرفه هایش صحبت می کند که درمقابل پرسش های من فقط می گوید: انسان زمانی هم که سرما می خورد سرفه می کند. این که چیز مهمی نیست!
دلم می خواهد با او بیشتر آشنا شوم.

 

 فاش نیوز: لطفا خودتان را معرفی بفرمایید و اینکه چگونه به جبهه اعزام شدید؟
- حسین یعقوبی متولد 1336و کارشناس مالی هستم. دانش آموز پر شر و شوری بودم خاطرم هست معلمی داشتیم که به من می گفت تو آخر سر سالم به گور نمی بری.سال سوم دبیرستان بودم که تصمیم گرفتم به جبهه بروم. این شد که با سپاه محمد رسول الله (ص) چندین بار به جبهه اعزام شدم در عملیاتهای مختلف شرکت داشتم. حدود سه سال سابقه جبهه دارم بعد از آن به سربازی رفتم . زمانی هم که غائله کردستان شروع شد 6-7 ماهی هم آنجا حضور داشتم.
فاش نیوز: از سمت های خود در جبهه بگویید؟
درجبهه راننده تانک، بی سیم چی، تدارکات چی و  خط شکن و به قولی آچار فرانسه بودم.

 

فاش نیوز: نحوه مجروحیتان چگونه بود؟
- در عملیات کربلای 8 در منطقه بودیم که دشمن شیمیایی زد. من به همراه 18 نفر از بچه ها بودیم که تا آمدیم خبر بدهیم  که منطقه شیمیایی شده قدری دیر شد و یک سری از بچه ها شهید شدند. من زیاد در قید و بند مجروحیت شیمیایی نبودم آمدم تمام لباس هایم راکه به مواد شیمیایی آغشته شده بود درآوردم و قبلا"  آموزش دیده بودیم زمانی که منطقه شیمیایی شد آمپول هایی باید سریع تزریق می کردیم این شد که سریع خودم یک آمپول به ران پایم تزریق کردم و دوبار به منطقه بازگشتم. مجروحیت بعدی من در منطقه "ماووت" در غرب کشور اتفاق افتاد. از ناحیه پا هم یک خراشی برداشتم که این راهم به نوعی اسمش را مجروحیت گذاشتند!

 

فاش نیوز: خاطره ای از جبهه برایمان تعریف کنید:
- در خط من از نظر چثه خیلی ریز  و کوچولو بودم و قدم به یک متر هم نمی رسید. پیرمرد با صفایی  در آنجا بود که به او  "بابا نوری" می گفتند. پیرمرد مرا بسیار دوست می داشت هر شب موقع افطار یا شام مرا پیش خودش می نشاند بچه ها به شوخی می گفتند بابا نوری ایقدر این بچه را لوس نکن. او  پیر مرد بسیار شجاعی بود. خاطرم هست زمانی که مهمات در خط تمام شده بود و آتش دشمن بر سر ما می بارید وکسی هم جرآت نمی کرد برای بردن مهمات برود اما پیرمرد گفت مهمات را بار بزنید من خودم می برم.  او به تنهایی سوار  تویوتایی که  در آنجا بود شد و مهمات را سالم به خط رساند و خودش هم سالم برگشت. زمانی هم که قطعنامه امضا شد و امام فرمودند: من جام زهر را نوشیدم. پیرمرد گفت خدایا امشب مرگ مرا برسان که در همان شب  ترکش خمپاره ای به او اصابت کرد و او شهید شد. پیرمرد آیه الکرسی" همیشه ورد زبانش بود.

 

فاش نیوز: اگر خاطره دیگری هم دارید بیان بفرمایید:
- در کردستان ارتفاعات بلندی وجود داشت که مسئولیت قسمتی از "کمین" را به من سپرده بودند و مسئولیت من سرکشی به این منطقه بود. با مجروحیت پایی هم که داشتم ناخودآگاه پایم لیز خورد و من مانند یک بوم غلتان تا پایین آمدم با کمال پررویی بلند شدم و خودم را تکاندم و دوباره به کمین بازگشتم اصلا "خستگی و درد را حس نمی کردم.

 

فاش نیوز: از سمیه رمضانی سوال می کنم آیا شده که احساس کنید به پایان راه رسیده اید؟
- بحمدالله تاکنون چنین حسی نداشته ام. زیرا زندگی با یک جانباز انتخاب خودم بوده است. شاید باورتان نشود اما سختی هایش هم شیرین است.

فاش نیوز: فاطمه خانم دختر بزرگ خانواده است از او درباره ارتباط با پدرش سوال می کنم:
- من با پدرم رابطه بسیار خوبی داریم. هرچند که به خاطر محدودیت های جسمانی که دارد من هم به نوعی محدودیت دارم و نمی توانم مانند دوستانم باشم اما پدرم را بسیار دوست دارم.
 او حجاب بسیار زیبایی را برای خود انتخاب کرده است. علت انتخاب چادر را از او جویا می شوم: پدر و مادرم از همان کودکی از بهشت وجهنم برای من بسیار صحبت کرده اند و وقتی هم که بزرگتر شدم خودم حجاب چادر را برای خودم مناسب دانستم و آن را انتخاب کردم و بسیار هم دوستش دارم.

عصر هنگام که با خانواده آقای یعقوبی خداحافظی می کنم گرچه سوال های زیادی در ذهنم بود که پاسخ داده نشد اما از صداقت و بی آلایشی آنان بسیار چیزها آموختم. و دانستم که حسین و امثال حسین راباید همیشه در خاطر داشته باشیم و به خاطره ها نسپریم.

گزارش و عکس از صنوبر محمدی
 

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
درودوسلام برجناب آقای جانباز بی ادعا وبزرگوار
با سلام واحترام ميتوانيم. بدونه. ادعا خواستن. توانستن است را با توكل و ارادتهاي قلبي بر مشكلات ومعضلات پيروز وبه وظيفه خود درجامعه و در پيشگاه خداونده رحم گستر طلب بخشش و ياري كنيم ،،. (امام علي عليه السلام) : درانتظار فرج باشيدوازرحمت وكارگشايي خدا نااميد نشويد، زيرا بهترين اعمال درنزد خداي بزرگ انتظار فرج عجل الله تعالي فرجه است. ،،،،، بهترينها. نصيبتان. گردد. الحقير. جواد.
پروردگارا از دریای بیکران لطفت ذره ای شعور عنایت بفرما
سلام بر اين جانبازان وخانواده هاي بي ادعايشان كه ما مردم ومسئولان هميشه شرمنده وبدهكار اين عزيزانيم .خداوند مارا قدردان اين عزيزان وتمامي شهدايمان قراردهد.ازاين عزيزان التماس دعا داريم كه واقعا مقرب درگاه خداوندهستند.خوش به حال وسعادتشان.
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi