دوشنبه 28 ارديبهشت 1394 , 16:58
آقای گلُ«اوستا عرب»
هر چی کارِ سخت بود، قبول میکرد. یک روز گفته بود: سختترین سنگر نگهبانی را بدین به من. پس از سختیهای فراوان وقتی خودش را به سنگر رسانده بود گفته بود: دلم میخواست درک کنم این بچهها با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند.
رمضانعلی کاوسی - آقای گُل را بهش میگفتند "اوستا عرب". همه کاری بلد بود. از زدن دکل دیدهبانی گرفته تا کندن خندق تا دل عراقیها. وقتی خواسته بودند مسجد چهارده معصوم را در شهرک دارخوئین بسازند، عرب پیشقدم شده بود . اسم ماشینهای آجر و بلوک و سیمان را گذاشته بود ماشین ثواب، خودش هم شده بود بنّای مسجد. سعی میکرد اولین کسی باشد که خودش را به ماشین ثواب میرساند. از اولین کسانی بود که جلوی دشمن خط شیر ایستاد. به راستی که چه اسم قشنگی دارد خط شیر.خطه شیرمردان، و قربانعلی هم جزء آنها بود.
وقتی آمده بود جنگ با یک خانواده جنگزده اهوازی آشنا شده بود. قربانعلی که دلش مثل گنجشک بود، فهمیده بود که آن خانواده خانه ندارند. خانواده خودش را به خانه پدری برده بود و خانه هفتاد متری خودشان را به آنها داده بود. توی مرام او ایثار و گذشت موج میزد. دست به آسمان بلند کرده بود و گفته بود: خدایا توفیق نماز اول وقت را از ما نگیر. یک روز وقتی امام جماعت اومده بود، بچهها دیده بودند که امام جماعت نماز را شروع نمیکند. وقتی علت را سؤال کرده بودند، گفته بود: با وجود چهرۀ نورانی عرب من جلو نمیایستم. عرب هم که اهل شوخی بود، گفته بود: حاج آقا این شامپوست و الا من سیاهچهره چه نورانیتی دارم؟! تکیه کلامش «آقای گل» بود. زمانی که اسم کسی را بلند نبود، آنقدر قشنگ و بااحترام به او میگفت: «آقای گل» که همه بچهها آرزو میکردند، عرب اسمشون را بلد نباشد.
هر چی کارِ سخت بود، قبول میکرد. یک روز گفته بود: سختترین سنگر نگهبانی را بدین به من. پس از سختیهای فراوان وقتی خودش را به سنگر رسانده بود گفته بود: دلم میخواست درک کنم این بچهها با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند. حسابش را بکن ببین، اگر نیمساعت صد تا خمپاره به یک منطقه بخوره، زمین چی میشه؟ صدای انفجار خمپاره او را به خود آورد. متوجه شد که خمپاره شکمش را پاره کرده و رودههایش بیرون ریخته است. اون هم که فقط توکُل اش به خدا بود، رودههایش را داده بود تو و راه افتاده بود به سمت بیمارستان. اهل ریا و خودنمایی نبود. یک روز گفته بود: میخواهم از لشکر بروم. زمانی که علت را از او سؤال کرده بودند، گفته بود: اینجا همه مرا میشناسند و احترام خاصی برایم غائلند، میخواهم از اینجا به جایی بروم که غریبه باشم. از زمانی که دیده بود دوستانش همه شهید شدند، دیگر آرام و قرار نداشت. در سجده نماز زیر گریه زده بود و گفته بود: «خدا نکنه جنگ تموم بشه و ما شهید نشیم.» خدا حرفش را شنیده بود و در خواب بهش خواب گفته بودند: «تو هم یک روز شهید میشی، آن هم روی آب!»... و آن روز، عملیات بدر بود. شنیده بودم این عملیات قرار است روی آب انجام شود، یاد حرف عرب افتادم و ناراحتی در دلم آشیانه کرد. بعد از شهادت عرب، حاج حسین خرازی روی یک مقوا قسمتی از خطبه 181 نهجالبلاغه را نوشته بود و در اتاقش زده بود: «کجا هستند برادرهای من! که به راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟ کجایند آنهایی که پیمان جانبازی بستند و سرهایشان را برای ستمگران فرستادند...» در وصیتنامهاش به خانوادهاش گفته بود: من افتخار میکنم که چنین خانوادهای دارم. میدانم که با رفتن من زندگی برای شما ناراحتکننده میشود ولی شما اقتدا به بانوی بزرگ اسلام و دختر عزیزش حضرت زینب بکنید. ما اگر هر دردی داشته باشیم درد بالاتر را این خانواده دارند و داشتهاند.
این شهید بزرگوار سرانجام در سال 64 در عملیات بدر در شرق دجله به درجه رفیع شهادت نائل آمد. برادر شهید عرب در یکی از خاطراتش می گوید: در منطقه بودم که خبر مجروح شدن قربانعلی را برایم آوردند. خود را به بیمارستان رساندم و چند روزی کنارش ماندم. او با وجود اینکه زخم ها و جراحات عمیق و زیادی در بدن داشت، لب به شکایت و ناله نمی گشود. تنها چیزی که از زبانش نمی افتاد، ذکر خداوند و درود و سلام بر اهل بیت (ع) بود. در یکی از روزها استاندار اصفهان همراه هیأتی برای عیادت از او به بیمارستان آمد و در مورد حماسه آفرینی ها و فداکاری های قربانعلی صحبت کرد و او را مورد تکریم و تمجید قرار داد. وقتی استاندار رفت، دیدم که چشمان قربانعلی پر از اشک شده و به شدت گریه می کند. پرسیدم: «چرا گریه می کنی؟ مگر فراموش کردی که گریه برای بخیه هایت مضرّه؟» گفت: «من با چشم خود شهادت و رشادت رزمندگان را در شب عملیات دیده ام و بسیاری از آنها در کنار خودم به شهادت رسیدند. کار اصلی بر دوش آنهاست آن وقت نام و افتخارش را به من می دهند. آخر فردای قیامت چگونه جواب شهدا را بدهم.»
منبع: سایت شهر شهیدان خدا(اصفهان) تنظیم، تلخیص و ارسال توسط رمضانعلی کاوسی
در کشورهای غربی برخی انسانها با تمرین و ممارست میتوانند چند دقیقه فعالیتهای فوق انسانی انجام دهند و برای معرفی و نشان دادن آن چند دقیقه ساعتها فیلم و سریال و مستند و داستانی تهیه میکنند اما در کشور ایران اسلامی برای بیان چند کلمه حرف ناحق و مخالف اسلام هزاران نشریه و سایتهای گوناگون سرمایه گذاری شده که بایستی معکوس این روش فعلی راهی برای سرمایه گذاری در معرفی میلیونها انسان شریف و فوق بشر جستجو کنیم. البته اعتصام به واقعه عاشورا بستر آن است لیکن چطور میتوانیم تفکر گیشه پسند و سرمایه داران و تهیه کنندگان را از درون لحاف و ملحفه ابریشمی و رختخواب ابدی بیرون بکشیم و در خط معرفی عاشوراییان ایران قرار دهیم