شناسه خبر : 34630
یکشنبه 03 خرداد 1394 , 14:34
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خرمشهر61 به روایت «دا»

سر از پا نمی شناختم. حال و هوای خاصی داشتم. خوشحال بودم که بعد ازحدود دو سال می خواهم شهرم را ببینم. فکر می کردم خرمشهر همان خرمشهر سابق است. نمی دانستم چه بر سرش آمده ...

فاش نیوز- به مناسبت سی و سومین سالگرد غرور آفرین آزاد سازی خرمشهر بخش هایی از کتاب «دا» را می خوانیم که اخیرا در نمایشگاه کتاب به چاپ 157م خود رسید و روز گذشته هم از نسخه زبان اردوی آن رونمایی شد. در این بخش  روایت سیده زهرا حسینی  از آزاد سازی خرمشهر و حال و هوای آن روزها را با هم مرور می کنیم :
***
با آغاز عملیات (بیت المقدس) ورود و خروج افراد متفرقه به منطقه ممنوع شده بود. کارت های رفت و آمد ما به منطقه را هم باطل کرده بودند. با نامه یا تلفن هم نمی توانستیم ارتباط برقرار کنیم. به خاطر عملیات تمام ارتباط ها با منطقه قطع شده بود. از مجروحین عملیات در بیمارستان ها پرس و جو می کردیم که وضعیت چطور است و پیگیر اخبار می شدیم . 

بالاخره ساعت دو،روز سوم خرداد سال 1361اعلام کردند خرمشهر آزاد شده. چه کسی می توانست حال و هوای ما را از شنیدن این خبر درک کند. توی  ساختمان کوشک ولوله ایی افتاد، همه یکدیگر را بغل کرده و از خوشحالی گریه می کردند. مردم و همسایه های تهرانی به ما تبریک می گفتند. همه و همه خوشحال بودند. از خوشحالی نمی دانستیم چه کار کنیم. رفتیم بیرون ساختمان. مردم،کارمندان اداره ها همه از شادی این خبر کارشان را رها کرده بودند و به خیابان ها آمده بودند. همه جا پر از هیاهو و سرو صداشده بود.

 

همه جا شادی موج می زد. توی خیابان جلوی یک وانت را گرفتیم و با بچه ها عقب وانت سوار شدیم. به راننده گفتیم برود جماران. ولی آنجا برنامه دیدار نبود. گفتند امام با مسئولین مملکتی جلسه دارند. هر چه اصرار کردیم،قبول نکردند. تنها ما نبودیم، خیلی ها آمده بودند به امام تبریک بگویند و در شادی شان با امام همراه باشند. با همان وانت برگشتیم. خود راننده را هم انگار خدا رسانده بود. در خیابان ها گشت زدیم. تهران غلغله بود . هر جا پا می گذاشتیم مردم شیرینی و شربت پخش می کردند. ماشین ها چراغ هایشان را روشن کرده و بوق می زدند. خیلی از مردم پرچم جمهوری اسلامی را در دست گرفته و تکان می دادند. در آن لحظات یاد شهدا برای مان مرور می شد. گریه ها و خنده های خوشحالی فضای قشنگی درست کرده بود. حال و هوای خاصی بود که به زبان نمی آید.


در عملیات بیت المقدس خیلی از بچه های خرمشهری شهید شده بودند. غلامرضا و علی رضا آبکار. عبدالرضا موسوی-فرمانده سپاه خرمشهر بعد از جهان آرا-اسماعیل خسروی همسر رباب حورسی که چند روز بعد از شهادت او دخترش، ودیعه به دنیا آمد از شهیدان این عملیات بودند. 

بعد از حمود ربیعی حبیب (همسر خانم حسینی) مسئولیت محور محرزی را بر عهده داشت و فرمانده گردان بود. محرزی در زمان اشغال خرمشهر در واقع خط اول نیروهای ایرانی در مقابل عراق بود. بیشتر نیروها و مسئولینی که به منطقه می آمدند به محرزی می رفتند . آیت الله خامنه ای و آقای مهدوی کنی برای بازدید از منطقه به آنجا آمدند. چون تا قبل از آزادی خرمشهر آنجا خط مقدم به حساب می آمد رفتن غیر نظامیان خصوصا خانم ها به آنجا ممنوع بود. ولی من به حبیب خیلی اصرار می کردم مرا به خط ببرد. او سخت مخالف بود . ولی وقتی میدید دلخوشی من به این است که لا اقل جاده آبادان خرمشهر را ببینم،مرا تا پایین تر از فلکه فرودگاه،جاده ایی که منتهی به جزیره مینو می شد،می برد.

 

دیدن خرمشهر بعد از دو سال!

از حبیب خواسته بودم حالا که شهر آزاد شده، مرا در اولین فرصت به خرمشهر ببرد. دلم می خواست شهرم را ببینم . هنوز به مردم عادی اجازه بازدید یا بازگشت به شهر برای سکونت را نمی دادند. روزی که حبیب گفت: برویم خرمشهر را ببینیم،سر از پا نمی شناختم.حال و هوای خاصی داشتم . خوشحال بودم که بعد از حدود دو سال می خواهم شهرم را ببینم . فکر می کردم خرمشهر همان خرمشهر سابق است . نمی دانستم چه بر سرش آمده .

 

وقتی وارد شهر شدیم،همان اول جا خوردم. پلی که روی شط بود و شهر را به قسمت جنوبی اش-کوت شیخ و محرزی و نهایتا جاده آبادان- وصل می کرد،تخریب شده بود. از روی پل شناوری که به نام آزادی کار گذاشته بودند،رد شدیم و رفتیم آن طرف.

 

 

آنچه به چشمم می خورد غیر قابل باور بود. من شهری نمی دیدم. همه جا صاف شده بود. سر در نمی آوردم کجا هستیم. هر جا می رفتیم حبیب توضیح می داد اینجا قبلا چه بوده است. هر جا را نگاه می کردم،نمی توانستم تشخیص بدهم کجاست، نه خیابانی بود نه فلکه ایی و نه خانه ایی. همه جا را تخریب و صاف کرده بودند. همه جا بیابان شده بود و از خانه ها جز تلی از خاک و آهن پاره چیزی به چشم نمی خورد. فقط میدان های وسیع مین ما را محاصره کرده بود. عراقی ها راه به راه تابلو میدان های مین نصب کرده بودند. آنها آن قدر غافلگیر شده بودند که حتی فرصت جمع کردن این تابلو ها را که برای نیروهای خودشان زده بودند،نکرده بودند.
اول رفتیم به طرف مسجد جامع. مسجد خیلی صدمه دیده بود،ولی پابرجا بود. داخل مسجد شدم . یاد روزهای اول جنگ افتادم که چه ها گذشت ...



 

تدوین مطلب از ع. چیذری

کد خبرنگار: 18
اینستاگرام
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران

با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران

چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران ...

سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران

چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی توان گفت الا به غمگساران ..
با سلام و احترام
فرا رسيدن ماه معظم شعبان و اعياد ولادت مبارك حضرت امام حسين (ع)، حضرت ابوالفضل العباس (ع)( روز جانباز) و سيد الساجدين حضرت زين العابدين (ع) را به يكايك شما همرزمانم
به ویژه جناب دکتر بهروزساقی و همکاران محترمش كه الگوهاي جاويد جهاد و ايثارگري مي باشند، تبريك ميگويم . جانبازان يادگارهاي دوران عزت آفريني ملت ايران هستند كه رشادتهايشان مايه افتخار و سربلندي ابدي براي تاريخ ميهنمان است.
امیدوارم همه ما با پيروي از سيره ائمه هدي(ع) و ولايت امر ،در اداي دين به نظام مقدس جمهوري اسلامي موفق باشيم. والسلام .
چه بگویم که قلم توصیف ان روزها کند لیک میدانم ناتوان از وصف و من مستاصل از نگارش در روز فتح خرمشهر قهرمانان این ملت با افتخار پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی ایران را بر فراز مسجد جامع باهتزاز در آوردند و بیاد شهیدانی که در وجب به وجب مناطق خونشان بر زمین ریخت به نماز شکر ایستادند.....آه چه زیباست بتوانی لذت آن روز را دریابی و با اشک شوق به دیوار مسجدش تکیه زده باشی و حلاوت این آسایش را تا عمق جانت ریخته باشند. آری خرمشهری که جنایتکاران بزدل بعثی نام مجعول" معمره "بر آن نهاده بودند را با رشادت های فرزندان این مرز و بوم، آزاد و رها نمودند تا دنیای استکبار برای همیشه تاریخ بداند که ایران بیشه شیرانی ست که هرگز بفکر تعدی به حتی یک وجب به خاک عزیزمان را در مخیله خویش ندهد. جا دارد یادی کنم از همرزم دلاورم حسین فلاح از کرج و محمد هاشمی از نظام آباد تهران و فریدون فخرایی از منیریه تهران .............. عزیزان در جوار حقتعالی آسوده باشید و این ملت نیز انشاءالله با یاری حق قدردان قهرمانی های شما هستند وخواهند بود
عزیزان تیپ المهدی بسیجیان قهرمانان این ملتند شب حمله به خرمشهر اولین خط شکنان بودند و چه بدنها که در میادین مین مثله شد و ارواحشان بر بالای آن نظاره گر پیشرفت رزمندگان و ارتشیان دلاور بودند ایکاش میدانستم در چه حالی هستید وقتی میبینید ثمره جانفشانی هاتان منجر به آسایش و رفاه ملت شده کاش کاش
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi