شناسه خبر : 35269
چهارشنبه 27 خرداد 1394 , 11:52
اشتراک گذاری در :
عکس روز

تشییع غواصان شهید از میدان بهارستان

وقتی شهدا دست به کار می شوند! / تصاویر

دیروز سه شنبه صدای بصیرت و معرفت و ندای دلدادگی و عاشقی مردم از میدان بهارستان تهران به گوش فلک الافلاک رسید. دیروز تهران عطر و بوی خدا گرفته بود.

شهید گمنام -  دیروز صدای بصیرت و معرفت و ندای دلدادگی و عاشقی مردم از میدان بهارستان تهران به گوش فلک الافلاک رسید.

دیروز سه شنبه 28 ماه مبارک و آبرومند شعبان بود و آغاز مراسم تشییع را از ساعت 4 بعداز ظهر اعلام کرده بودند و از شب قبل به خصوص در فضاهای مجازی غلغله ای در میان گروه های مذهبی برپا بود و چقدر بچه ها و جوانان و مردم شهرستان حسرت می خوردند که فردا در تهران مراسم تشییع شهدای غواص است و آنها قادر به حضور نیستند!

سه شنبه بود و میان هفته و طبیعتا" همه مردم به دنبال کار و تحصیل و ... بودند اما معجزه قدوم غواصان شهید از همان خیابان ها و در ساعتی پیش از ساعت اعلام شده شروع مراسم، دیده می شد!... از خیلی بالاتر از میدان سپاه ترافیک عجیب و حیرت آوری ایجاد شده بود طوری که خیلی از مردم همچون راهپیمایی 22 بهمن یا روز قدس، ماشین ها را هر جا که امکان داشت پارک می کردند و با پای پیاده به سوی میعادگاهشان با شهدا می شتافتند.

جمع بسیار زیاد و انبوهی از بالاتر از میدان بهارستان در کنار مسیر ورود شهدا تجمع کرده بودند و هرچه نگاه می کردی و تا چشم کار می کرد آدم بود و آدم... عاشق بود و عاشق ... چشم به راه بود و چشم به راه!

... و در میان غلغله جمعیت در آن بعدازظهر گرم که خیلی ها هم روزه بودند، تنها یک سوال بود که همچون قطرات عرق که از پیشانی های مردم پائین می آمد و از روی مژه ها می چکید... از جلوی چشم حذف نمیشد! ... اینکه روزی در میان هفته... وسط روز کاری... با زبان های روزه... تشنه ... گرسنه ... خسته ... چه چیز مردم را اینگونه به دیدار با تابوت هایی کشانده بود که پرتو نور خورشید وجودشان تا بیکران ها می تابید و همه جا را روشن می کرد!

همه پشت سر هم ایستاده بودند و هنوز شهدا را نیاورده بودند اما چشم ها خیس بود و لب ها به ذکر و دعا... همه روی پا بودند و سرک می کشیدند تا نکند لحظه ورود پیکرهای شهدا را از دست بدهند...

... مردم مذهبی و معتقد زیادی به پیشواز شهیدان آمده بودند اما دیدن صحنه هایی خاص بسیار سوال برانگیز و حیرت انگیز بود... که شاید می بایست این سوال ها را از خود غواصان شهیدی پرسید که اینگونه مردم از شنیدن صدای قدم هایشان دگرگون و بیدل شده بودند... مردم از هر قشری در میان جمع منتظران بودند و بیشتر مومن و ذهبی و محجبه ... اما چند سوال ذهن را درگیر خود می کرد! آن دختر جوانی که رنگ موهایش توجه هر ناظری را به خود جلب می کرد و آرایش غلیظش خیره کننده بود، در میان این جمع چه می کرد و چرا اینگونه بیتاب و بیقرار برای دیدن شهیدان گردن می کشید؟!... کودکانی که شاید هنوز معنی شهید را هم به درستی نمی دانستند و چندین ساعت بر پا ایستاده بودند، به حقیقت از شهدا چه می خواستند و چه چیز آنها را به این بزم بزرگ و مردمی و باشکوه کشانده بود؟! ... یا افراد کهنسالی که در میان فشار و گرمای جمعیت، بدحال شدند و پیش پای شهیدان بر زمین می افتادند ...!

غواصان شهید! ای یادآوری کنندگان روزهای خون و عاشقی! ای تکه پاره های تن عشق! و ای نشانه های روشن و مبین نظر خاص الهی!... همه ایستاده بودند تا ببینند که شما با دست های بسته تان چند تا گره از گره های کور زندگیشان باز خواهید کرد ... و وقتی که مرد و زن، پیر و جوان، مذهبی و غیرمذهبی و همه و همه می آیند ... اینجا حرف، حرف یقین است!

... همه آمده بودند تا دستی برسانند به دست های بسته تان... به تابوت هایتان!... آمده بودند و به دنبال تابوت هایتان با دستانی گشوده عاشقانه می دویدند تا  دست هایشان را بگیرید... با همان دست های ...!

... وقتی آمدید و عطر بدن هایتان در خیابان بهارستان پیچید، ولوله ای در میان جمیعت افتاد ... و چه باشکوه و عظمت آمدید هرچند، چند تابوت بودید و چند تکه استخوان! اما همه فرشیان را تکان دادید و عرش را به لرزه درآوردید! ...و چقدر صحنه های استقبال و مشایعت مردم در کنار ماشین های حمل تابوت های سبز و سرخ و سفیدتان، زیبا بود... و مثل یک ماشین زمان، انسان را به روزهای جنگ و دفاع مقدس پرتاب می کرد... روزهایی که مردم به استقبال رزمندگان یا اسرا می آمدند... حال و هوا، همان حال و هوا بود... انگار که هر یک از میان این جمعیت گمشده ای داشت و به دنبال عزیز خود می گشت... سرها بود که کشیده میشد و دست ها بود که به التماس دعا بالا می رفت و صدای ضجه ها و ناله ها دل را بیتاب می کرد و چشم ها بود که درپی حرکت کند تریلی های حمل تابوت ها عاشقانه می دوید!

... انگار زمان جبهه را بازسازی کرده بودند. همه برای دیدن عزیزانشان لحظه شماری می کردند و به دنبال تریلی ها می دویدند و جوانانی با لباس های خاکی و سربند و چفیه در کنار تابوت ها ایستاده بودند و چفیه ها و تسبیح هایی را که مردم برای تبرک به سوی تابوت های متبرک و زیبا و نورانی شهدا پرتاب می کردند، را تبرک می کردند و باز می گرداندند...

 باران گل و گلاب بود به سوی تابوت ها و چه دست هایی که در التماس یک لحظه لمس تابوتی از تابوت های غواص شهید و یک لحظه پرتاب شاخه ای گل، ضجه میزدند ... و چه پاهایی که پس از ساعت ها ایستادن برپا، برای دویدن به دنبال عطر شهدا، التماس می کردند ... و چه چشم هایی که حسرت زده، دلشان را به اشک برای بازگشت این گل های بهشتی آرام می کردند! ... هرچه تابوت ها را می دید و از نحوه شهادتشان می شنید، آرام که نمیشد هیچ بلکه آتش می گرفت !

... نفسشان گرم آن کسانی که در مراسم تشییع این 175 غواص و 95 شهید مظلوم وگمنام و عزیز، بیشتر از راه شهدا گفتند و همچنین از هدف شهادت این جوانان 16 تا 19 ساله... آنهایی که برای چند ساعتی دل های سنگی و یخ زده مان را تکان دادند و گرمشان کردند به یاد و نام راه شهدا ! ... همه کسانی که صدایشان را برای غربت شهدای غواص خرج کردند و سینه شان را بیمه کردند به دلداگی به این مقربان آبرومند!

... که اگر آبرومند نبودند، اینچنین جمعیت انبوهی که چشم همه جهانیان را خیره کرد... را به دنبال خود نمی کشاندند که اگر کسی لحظه ای بیندیشد که دیروز اگر در آن مراسم حضور داشته، به اختیار و توان و میل خودش بوده ... سخت در اشتباه است !... که قدم زدن در میان چنین جمع زیبا و نورانی و خداشناسی و قدم برداشتن در پی تابوت هایی که هریک در دل خود پاره های تن معطر جوان آبرومند و مقربی از فرزندان حضرت زهرا (س) را دارند... بی شک و به یقین غیر از دعوت شهدا به یک بزم نورانی نبوده است!

شرکت در مراسمی که شاید به زعم ذهن های کوچک و دنیایی، مردم برای استقبال از شهیدان ترتیب داده بودند اما نمی دانستند که این میهمانی ای ست که شهدا با لطف بینهایت خود، مردم را برای شرکت در آن دعوت کرده بودند! ... وگرنه چه نیرویی ست که بتواند چنین شکوهی را بیافریند و مردم را در یک بعدازظهر گرم خرداد ماه و بسیاری را با زبان روزه، از زیر کولرها و راحتی خانه بلند کند و به این صحنه باشکوه بکشاند؟!

... وقتی خوب نگاه می کردی، می دیدی که خیلی ها هم این لطف بینهایت و بیکران شهدا را به خوبی و زیبایی جبران می کردند! ... برخی آب ادارات یا خانه ها را باز کرده بودند و برای خنک کردن مردم به سر و رویشان می پاشیدند و یا آب را برای نوشیدن در اختیار جمعیت مردم قرار داده بودند و کسانی بودند که حتی با ظروف آب معدنی و بستنی از مردم پذیرایی می کردند!...و این نیز از برکات شهدا بود که این همدلی و مهربانی اینگونه در میان مردم موج می زد و دریای خروشان جمع عاشق دلدادگان با تمام وجود در مسیر عاشقی و در پی عطر شهیدان حرکت می کرد!

... کسانی بودند که در کنار خیابان ها ایستاده بودند و با نظاره به ماشین های حمل شهدا و جمع دلداده ای که دوشادوش هم به دنبال آنها حرکت می کردند، اشک می ریختند و دگرگون و منقلب شده بودند. افرادی هم بودند که جملاتی زیبا را بر روی پلاکاردهایی با خود حمل می کردند و دل را می لرزاندند... همچون این عبارت " که شما نشان دادید میتوان مقاومت کرد، حتی با دست های بسته" ... یا عبارت " اجازه آب خوردن ما بسته به گفتن یا حسین است نه لغو تحریم ها...  یا عبارت تکان دهنده ای که بر روی مقوایی ساده در دست پیرمردی بود که اشک را میهمان دیده ها می کرد... عبارت  " شهدای غواص  وقتی دیدند داریم غرق می شویم، خودشان را رساندند "

... دیروز تشییع 270 لاله پرپر و پرستوی مهاجر بود ... تشییع غواصان شهیدی که در کمال مظلومیت، با دست ها و بعضا" پاهایی بسته در داخل یک گودال هفت متری روی هم پرتاب شدند و زنده به گور شدند و شربت شهادت را در عین مظلومیت و کمال غربت نوشیدند... و بی شک مدیریت مراسم دیروز سه شنبه  26 خرداد، به دست های غریب و توانمند همان قهرمانان غواص بود که در نزدیکی نهرخین  تشنه لب جان سپردند اما ذلت کشور خود را نپذیرفتند...

 زبان قاصر است از توصیف لحظات و بیان احساسات و به تصویر کشیدن صحنه هایی که دیروز از فاصله میدان بهارستان تا معراج الشهداء به وقوع پیوست... جمعیت و حضوری که شاید تنها شما در روز اربعین و در کنار مزار شریف سیدالشهداء امام حسین (ع) در کربلا دیده باشی، دیروز چنین انبوه و تراکم جمعیتی را در کنار تابوت کربلائیان مشاهده می کردی!

... زیبایی اشک هایی که روی صورت های آفتاب خورده می غلطید... لب های خشکی که به ذکر و مدح باز میشد ... دست هایی که ملتمسانه به سوی شهیدان دراز بود... پاهایی که در کمال خستگی جسمی اما بیدل و بیقرار می دوید... غیرقابل توصیف است...

 اگر تمام لغت نامه ها را بگردیم واژه ای پیدا نمی شود که قادر باشد، عظمت و زیبایی میهمانی دیروز را که میزبانش شهدا بودند و میهمانش مردم عاشق! ...به تصویر بکشد... بینهایت... بی بدیل ... بی نظیر ... بیکران ... بی انتها ...!

واژه واژه های این مدح کوتاه کم است برای بیان واقعیت و حقیقت... و زبان قاصر از حضور درخشنده مردم همچون ستارگانی گرد این خورشیدهای روشن! شرم می آید وقتی زبان می خواهد اجازه توصیف چنین صحنه های باشکوهی را به خود بدهد و خاموش می شود... که چشم های شاهدان و حاضران خود بهترین گواه حقیقت وجود شهیدان هستند...

 ... و قابل تقدیر و تحسین است حضور زیبا و بی بدیل جانبازان که با همه سختی شرایط گرما و جمعیت و ... مثل همیشه در صحنه حضور داشتند و به استقبال یاران شهیدشان آمده بودند و آمدند تا عظمت یاران سفرکرده و شهید خود را به تماشای دل بنشینند...

 کلام آخر ذکر آیه ای از قرآن مجید است که  دیروز به چشم بابصیرت هر فردی می آمد که " و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون " ... و شهدای غواص دیروز نشان دادند که نسبت به خیلی از انسان های به ظاهر زنده  اما دل مرده امروز، زنده ترند و تاثیرگذار! ... نشان دادند که خیلی از ما انسان های پرمدعا، هیچ کاری برای دیگری نمی توانیم بکنیم ولی شهدا  قادرند با وجود عدم حضور جسمانی، بیش از خیلی ها تاثیرگذار باشند .... و همین جا دل، به یاد آن دختر شهیدی می افتد که وقتی در مدرسه امضای پدر( شهیدش ) را می خواهند، صبح برگه خود را امضا شده می بیند!... و به یاد جمله پرمغز شهید آوینی که " ما می اندیشیم که شهدا رفته اند و ما مانده ایم ... درحالیکه شهدا مانده اند و زمان ما را با خود برده است " ...

... آمدید که ثابت کنید که نور حقیقت هرگز خاموش نمی شود برخلاف نگاه کوردلان بی بصیرت و دشمنان یاوه گو! ... و نشان دهید  شمایید که زنده هستید! ... بسیار زیباتر از ما انسان نماهای به ظاهر زنده !... خوش آمدید

خوش آمدید ای شاه ماهی ها بیایید

 با دست های بسته هم مشکل گشایید!

برای دیدن تصویر در اندازه بزرگ روی تصاویر کلیک کنید

عکس از شهید گمنام

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
خداوندشهدای غواص ودیگرشهدای ایران رابیامرزد که باآمدنشان به کشوراسلامی ایران ماخفتگان رابیدارکردن درودبرشماشهدای دست بسته درودکه دست بسته هم تسلیم نشدیددرود ای کاش مامعصیت کارهاهم همسفرشمابودیم
ای عاشقان ... نه، ای خود عشق‌های دست‌بسته!!!... وای دست بسته های« دست باز»!
خصم عدو و زبون، چه می پنداشت که شماعزیزانِ یک ملت را اینگونه به مسلخ عشق بُرد؟
آیا می پنداشت که شمارا از اوج رشادت به گودال ذلالت خواهد رساند؟ حاشا و کلا که: اکنون پس از سالها غربت و تنهایی، باشکوه و جبروت ، و با صلابتی بی نظیر و ستودنی به آغوش ملت خویش بازگشته اید.

بیچاره دشمن ... دستش به دلتان نرسید، دستانتان را بست تا زمین‌گیرتان کند. تا مبادا اوج پرواز، مقهور یک کرشمه نگاهتان شود.

بیچاره دشمن، که ققنوس بودن شما را، توان باور کردن نداشت و اوج گرفتنتان را پس از این همه سال، نمی دید.!...

اینک در حرم 175 پروانه، میلیون‌ها دل، از پیله خواب‌زدگی، بیرون پریده‌اند تا شما ای ماهیان تا همیشه راهی دریا؛ دلتان تازه شود از تماشای این همه غواص دریای دلدادگی و قدرشناسی و به‌راستی که خوب موقعی آمدید ...

تا ببینید آنکه تا همیشه تاریخ زنده به گور است، دشمن است ... دشمن
( مثل همیشه دستت درد نکنه «شهیدگمنام عزیزومهربان» بااین قلم خوشبختت )
به عمل کار برآید به سخندانی نیست /آب گر بر باد رود باران است
باسلام و عرض وادب و احترام
لطفا جهت اجرای ماده 51 قانون خدمات رسانی به ایثارگران در شرکت ملی نفت ایران پیگیری نماید
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi