شناسه خبر : 35750
شنبه 13 تير 1394 , 10:48
اشتراک گذاری در :
عکس روز

تا صبح زیر آب!

جعفری- خاطره ی ازگردان غواص حبیب ابن مظاهر لشکر 31 عاشورا در شب عملیات کربلای 4 را برایتان مینویسم

 عملیات کربلای 4 به بچه ها توصیه کرده بودند که سرشان را مخصوصا زمانیکه منورهای دشمن روشن هست زیر آب نگه دارند تا دشمن متوجه حضور بچه ها در داخل آب نباشد ، درهمان ساعات اولیه شب عملیات که بچه ها وارد آب شدند عراقیها هم منور زدن را شروع کردند و رفته رفته بر تراکم منورها اضافه میشد تا اینکه عراقیها بچه ها را داخل آب دیدند و آنچه نباید می شد شد هرچه در توانشان بود بچه ها را زدند و...

  به دستور فرماندهان مجبور شدیم که به همان کانال پشت خط اول خودی برگردیم، شب آماری از بچه ها گرفتیم که ببینیم شهید و مجروح ... چند نفر داریم ؟ تعدادی در کانال داخل گل و لای با همان لباس غواصی بیخیال آتش شدید دشمن خوابشان برده بود تعدادی هم در سنگرها بودند و شوخی هایشان گل کرده بود و خلاصه به دلیل تاریکی و آتش شدید دشمن و پراکندگی بچه ها آمار درست حسابی جور نشد ...

سحر که شد فورا" اومدم بیرون رفتم سراغ دسته ها و آمارشان را گرفتم و دادم به فرمانده گروهان 3 برادر سوداگر ، متوجه شدیم که یکی از بچه ها نه مجروح شده نه شهید شده نه در بین بچه هاست خیلی دنبالش گشتیم پیدایش نشد از بچه های دبیرستان سپاه اهل ماکو بود و فکر می کنم از نیروهای دسته دو بود ....

خلاصه صبح از پشت خاکریز نبرد قایق ها در داخل اروند را نگاه می کردم که دیدم یکی از غواصان در حد فاصل بین خاکریز و ساحل اروند دارد میاید، آتش خمپاره و سلاح های سبک و مخصوصا" بمباران دشمن بسیار شدید بود درست نمیشد تشخیص داد که این شخص کیه و آنجا چه میکند نزدیکتر که شد دیدم همون گمشده خودمان است خوشحال شدم که پیدایش شد و بلند بلند صدایش کردم که بیا بیا ما اینجاییم. خلاصه آمد بالای خاکریز و خودشو انداخت پشت خاکریز ...

گفتم پسر اونجا چه میکنی؟ دیشب تا حالا دنبالت گشتم نبودی گفتیم حتما مجروح یا شهید شدی آب بردت ..
 خیلی عصبانی شده بود گفت کی عقب نشینی کردین ؟ چرا منو خبر نکردین ؟؟ خوب منو اونجا قال گذاشتین و خودتون اومدین ...؟

مسئول دسته اش هم اومد  دلداریش دادیم. خلاصه ماجرا رو تغریف کرد که اول شب که عراقیها منور می زدند همراه بچه های ستون سرمو میبردم زیر آب ، منورها که خاموش میشد دوباره میاوردمش بالا ولی رفته رفته دیگه اونقدر منور زدند که دیگه فرصتی نبود که سرم را بالا بیارم خیال می کردم بچه های ستون هم مثل من زیر آبند تا صبح همینطوری گذراندم. هواکه روشن شد متوجه شدم داخل آب غیراز من کسی نمانده همه گذاشتن و رفتن ...
الان هم بمباران و آتش دشمن کمی آرام شد اومدم بیرون و خودم را رساندم اینجا .. !

اینستاگرام

...

شاید ماهی می گرفت ؟!

...
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi