04 ارديبهشت 1403 / ۱۴ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 35966
یکشنبه 21 تير 1394 , 17:14
یکشنبه 21 تير 1394 , 17:14
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
سفر ترکیه ما
سارا آذری
ولی فقیه عروةالوثقی و رمز پیروزی
امانالله دهقان فرد
صد رحمت به توپ میرزا آقاسی!
حسین شریعتمداری
۴۰ دستاورد عملیات تاریخی «وعده صادق»
ابراهیم کارخانهای
وعده صادق، سقوط اسرائیل و حکومت های وابسته
امانالله دهقان فرد
باید جریان داشته باشیم!
علیرضا رجایی
تفکر انقلابی و روحیه جهادی اساس تفکر بچه های انقلاب است
داریوش بهمن یار
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
تشییع پیکر مرزبان شهید
پیکر پاک مرزبان شهید ستوان یکم منصور توحیدی امروز صبح در بزنجان بافت تشییع شد. ...
به گزارش سرویس شهرستان های”آرمان کرمان” به نقل از “اقطاع”، پیکر پاک شهید ستوان یکم منصور توحیدی امروز صبح در شهر بافت و بزنجان تشییع شد
این مراسم ساعت ۸ صبح از مقابل ستاد انتظامی شهرستان بافت آغاز و سپس پیکر شهید پس از تشییع به زادگاهش منطقه بزنجان منتقل و در گلزار شهدای شهر بزنجان به خاک سپرده شد.
ستوان یکم منصور توحیدی روز شنبه ۲۰ تیرماه، در درگیری با گروهک تروریستی جیشالظلم در مرزهای شرقی کشور به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
به گفته مسئولان مرزبانی نیروی انتظامی، در این درگیری یک تیم تروریستی جیش الظلم که قصد داشت محموله سنگینی از تجهیزات انفجاری را وارد کشور کند، متلاشی شد.
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب
شهید منصور توحیدی
یاد آن روز به خیر
روز درگیری بود
خبر آمد که گروهی از مرز
وارد خاک شدند
یک نفر آمد و گفت
همه حاضر باشید
بعد از آن نام گروهی را خواند
نام من هم وسط آن ها بود
همه می ترسیدند
روز درگیری بود
یک نفر شاکی بود
لاجرم او حق داشت
تازه وارد بودیم
من نمی ترسیدم
نه که از مرگ نترسم هرگز!
باورش مشکل بود..
من گمان می کردم
که دو تا ادم بد!
که خطرناک ترین اسلحه هاشان چاقو است
وارد خاک شدند..
..
همه حاضر بودیم
هرکسی اسحله ی خود برداشت
دیدم آن گوشه کسی
درب یک قمقمه را باز نمود
از بغل دستی خود پرسیدم
که بگو ایشان کیست؟!
مرتضی هاشمیان
بچه ی ایرانشهر!
پاسخ من را داد:
(( او همان توحیدیست
قبل ماموریت..
مثل هر بار وضو می گیرد!))
..
بعد حرکت کردیم
می شد اندر دل چشمان علی
مرد هجده ساله!
ترس مردن را دید
میثم خانزاده ...
فکر برگشتن بود!
با خودش هی می گفت :
پسرم آخر این هفته قرار است
به دنیا آید!!
همه می ترسیدند...
من نمی ترسیدم!
نه که از مرگ نترسم هرگز
باورش مشکل بود!
در پس ظلمت و در تاریکی..
همه در راه توقف کردیم
..
ناگهان باد وزید...
اختران در دل تاریکی شب خوابیدند
بر خلاف هر بار!
که دو سرباز جلو می رفتند!
گوییا فرمانده
اندکی پیش تر از سربازان
در دل راه قدم بر می داشت ...
ناگهان از پس یک تپه صدایی آمد!
همگی روی زمین خوابیدیم
ترس در چشم همه می جوشید
یک نفر داد کشید...
یک نفر داشت که در تاریکی
پیش چشمان همه جان می داد
من در آن لحظه نفهمیدم کیست!؟!
فقط آن لحظه ی شب می دیدم
که تنی پر خون است..
...
من شنیدم که در آن معرکه فردی می گفت:
پشت ما سرداریست
که نمی آید پیش!
خط اول بودیم
من نمی دانستم
که چرا سرداری
پشت یک آدم هجده ساله
از پس حادثه مخفی گشته
..
شب تاریکی بود
گاه گاهی در شب
بعد هر شلیکی
ناگهان قسمتی از منطقه روشن می شد
تا دم صبح همان جا ماندیم
چقدر سخت گذشت!
..
روز بعدش همگی خسته ز ره برگشتیم
جملگی دلهره در دل، ساکت
ما نمی دانستیم
که چه کس بوده ولی دیگر نیست!
...
ناگهان چشم همه بر در و دیوار افتاد
روی یک پرده سیاه....
بعد عنوان شهید
یک نفر با قلمی سرخ نوشت ...
توحیدی!
..
یاد آن روز به خیر
یاد آن روز که فرمانده ی من
که خودش را سپر جان عزیزانش کرد
پیش چشمان همه!
با لبی تشنه
تفنگی در دست
جان خود را بخشید
یاد آن روز به خیر....
#در وصف حادثه شهادت ستوان یکم منصور توحیدی
..
#ناخدا_سید_حسن_صفاری