دوشنبه 22 تير 1394 , 14:54
ماجرای پیشانی بند یک شهید
در برگشت مادرم پرسیدند چرا پیشانیبندت نصف شده؟ گفت نصفش را بستم به ضریح امام رضا (ع) انشاءالله در این عملیات کربلا آزاد میشود و نصف دیگر را میبندم به ضریح امام حسین (ع)
شهید گلعلی فندرسکی، متولد 1345، از روستاهای توابع بهشهر بود و از شهدای هنرمندی که لنز دوربینش به اندازه اسلحه پرخشابش، تأثیرگذار بود و کمر دشمن را شکست. جوان بود که راهی جبهههای حق علیه باطل شد. گلعلی با هنر خود به ثبت وقایع جنگ همت گماشت و نهایتاً در تاریخ 21دی ماه 1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. برگزاری کنگره شهدای عکاس در یزد و گرامیداشت یاد و خاطره این شهیدان هنرمند بهانهای بود تا چند کلامی با خواهر بزرگوارش عشرت فندرسکی همصحبت شویم.
روحیات اجتماعی و سیره شهید فندرسکی چگونه بود؟
من از برادرم گلعلی کوچکتر بودم. در کودکی مانند یک کودک معمولی بود، اما کم کم و با گذشت زمان به ساختن خودش پرداخت و به انسان بزرگی تبدیل شد، یادم هست حتی در دوران ابتدایی در زمان طاغوت صفحه اول کتاب که عکس شاه ملعون بود را با خودکار قرمز به طور کامل مخدوش کرد. روحیه انقلابی داشت و در فعالیتهای انقلاب اسلامی بسیار آگاهانه شرکت میکرد، حتی بعد از انقلاب نیز در مبارزه با منافقان خیلی همت داشت.
خوب به خاطر دارم یک روز در مقابل منافقان اقدام به پاره کردن اعلامیه آنها کرد که منافقان از او عکسی انداخته بودند و گفته بودند: «روزی که ما به قدرت برسیم به حساب تو و خانوادهات خواهیم رسید.»
یک بار دیگر هم وقتی منافقان روی دیوار شعار مینوشتند، ایشان در یک ظرف حلبی نفت میریزند و با فرچه نوشتههایشان را پاک میکنند، البته من هم کمکشان میکردم، جالب اینکه منافقان مینوشتند و ما همانجا و دقیقاً پشت آنها شروع به پاک کردن شعارها میکردیم.
از هنر برادرتان برایمان بگویید، شهید به جز عکاسی در هنر دیگری هم دست داشت؟
گلعلی علاوه بر عکاسی، در نقاشی، خطاطی و نویسندگی هم توانمند بود. شعر هم میگفت. در ورزش بسیار فعال بود و رتبههای گوناگون ورزشی داشت، همچنین چندین بار در سطح منطقه و استان در مسابقات قرآنی شرکت کرد و حائز رتبه برتر شد.
ظاهراً شهید در جبهه هم فعالیت قرآنی داشتند؟
خاطرم هست که میگفتند ایشان در لشکر 25 کربلا مقام اول قرآنی را کسب کردند، جایزه نفر اول یک جارو برقی بود و جایزه نفر دوم یک جلد قرآن مجید در ابعاد جیبی، شاید بتوان گفت آن زمان در سال 60 در شهر کوچکی مثل شهر ما در استان گلستان، شاید فقط پنج نفر از سرمایهداران شهر در خانهشان جارو برقی وجود داشت، اما ایشان جایزه نفر دوم را برداشتند. دوستان حاضر به ایشان گفتند شما که حقتان جارو برقی بود چرا برنداشتید، که ایشان در جواب گفته بود من به احترام قرآن نمیتوانم دست به چیز دیگری بزنم. فکر میکنم این هنرهای ایشان برجستهتر از سایر هنرهایشان بود.
چه خاطرهای از شهید در ذهنتان ماندگار شده است؟
برادرم در خصوص بیتالمال خیلی حساس بود. یک بار ایشان دو دست لباس در مسابقات مختلف برنده شده و هدیه گرفته بودند. من آن موقع 12 ، 13 سال داشتم، گفتم داداش یکی از اینها را به من میدهِی؟ گفت اشکالی ندارد ولی هزینه اینها را از شما میگیرم، آن زمان حدود 350 یا 400 تومان از من پول گرفت، بعد از چند روز برای رفع ناراحتی من، به من گفت یک چیزی به شما میگویم، بین خودمان بماند و به کسی نگو. من هم تا وقتی که زنده بود به کسی نگفتم، گفت: هزینههایی که لشکر به عنوان پاداش یا هدیه به ما میدهد، من هم مقداری پول روی آن هدیهها میگذارم و به لشکر برمیگردانم. این پولی را هم که از شما گرفتم برای خودم نبود، برای برگرداندن به لشکر بود. توجه ایشان به بیتالمال در این حد بود.
از دوستان شهید شنیدهایم ایشان عبادتهای بسیاری داشت، در این خصوص برایمان توضیح دهید.
ایشان بسیار سعی در مخفی نگه داشتن عبادات خود میکرد و اهل عبادت در خفا بود، آقای جمشید کردی که تا دو سال پیش رئیس شورای شهر ما در گلستان بودند نقل میکرد که روزهای اول جبهه من با گلعلی همچادر شده بودم. در یک گروهان بودیم چون بار اولی بود که به جبهه رفته بودم با توجه به توصیه بزرگترهای گروهان، بسیار مراقب وسایل خود بودم، شب اول چون عادت به خوابیدن در چادر نداشتم خوابم نمیبرد، همه خواب بودند اما من بیدار بودم، ناگهان دیدم کسی به سمت ساکها و وسایل بچهها میرود، در ابتدا فکر دیگری کردم که نکند خدای نکرده به طمع وسایل رزمندهها به آن سو میرود اما دیدم کسی از داخل ساک چیزی برداشت، نزدیکتر که شد دیدم گلعلی است، سجاده خودش را از داخل ساکش برداشته و از ابتدای شب تا صبح نماز خواند و با صدای آرام گریه میکرد، نزدیکیهای اذان آمد و دراز کشید، اذان که شد رزمندهها بیدار شدند، فکر کردند گلعلی خوابیده در حالی که من میدانستم خواب نیست و وضو هم دارد. هنگام بیدار کردن گلعلی ایشان خیلی عادی مانند سایر رزمندهها بیدار شد و رفت تا وضو بگیرد.
از نحوه شهادت اخویتان برایمان بفرمایید.
ایشان ارادت و توسل خاصی به سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) داشت. در یکی از نامهها نوشته بود که من خیلی دوست دارم امام زمان (عج) را ببینم و امضای شهادت را از ایشان بگیرم و بعد جایی دیگر گفته بود که راستی آقا به خواب یکی از دوستانم آمده فرمودند: گلعلی قبولی! ایشان سه ماه را که به جبهه رفت شهید نشد، بعد همان جا تبدیل به شش ماهش کردند و به مرخصی آمدند، خواهر بزرگم از ایشان پرسید که آن دوستت که خواب دیده بود کدام دوستت بود که ما از سکوت ایشان فهمیدیم خودش بوده، ایشان یک پیشانیبند داشت که مادرم پای اتوبوس رزمندگان اعزامی به جبهه به سر ایشان میبندد که عبارت آن «یا صاحب الزمان (عج)» بود.
به مرخصی که میآیند یک سفر به همراه یکی از دوستانشان به مشهد مقدس میروند، در برگشت مادرم پرسیدند چرا پیشانیبندت نصف شده؟ گفت نصفش را بستم به ضریح امام رضا (ع) انشاءالله در این عملیات کربلا آزاد میشود و نصف دیگر را میبندم به ضریح امام حسین (ع)، دوستانشان تعریف میکردند که در هنگام عملیات هم همان سربند نصفه را به کلاه خود بسته بود. در زمان مرخصی تقریباً همه ما فهمیده بودیم که این آخرین دیدار ما با گلعلی است، حتی پدرم میگفت میدانم این نوبت گلعلی برود دیگر برنمیگردد، در مورد لحظه شهادت هم دوستش تعریف میکند که دیدم گلعلی تیر خورده، کنار کانال افتاده و تمام صورتش غرق خون است، فکر کردم شهید شده نزدیکتر که شدم دیدم چشمانش باز است، صدایش زدم، جوابم را داد، گلعلی گفت تشنهام، نگاهی به قمقمهام انداختم دیدم آبی ندارد، قمقمه خودش هم خالی بود، میگفت همین که گلعلی مطمئن شد که از آب خبری نیست، دست بر پیشانی گذاشت، سلامی به امام حسین (ع) عرضه داشت، به سجده رفت و شهید شد.
در وصیتنامه ایشان هم این بیت به چشم میخورد که:
دلم خواهد نمازی با وضوی خون بخوانم
و ذکر سجده را بر تربتی گلگون بخوانم