شناسه خبر : 36149
سه شنبه 30 تير 1394 , 12:27
اشتراک گذاری در :
عکس روز

هادی در روزتولدش دوباره متولدشد

گروه مشرق - هر روز که از تشییع پیکر پاک شهدای مدافع حرم در گوشه و کنار کشورمان باخبر می‌شویم، گویی در پس تابوت‌های سرخ و سفید و سبز‌شان، غیرتمندی جوانان برومندی از نسل پاک عاشورائیان را می‌بینیم که تعدی اشقیا به حرم‌ آل‌الله را تاب نمی‌آورند و با تأسی به حضرت عباس(ع) در مسیر پاسداری از اهل بیت به شهادت می‌رسند. شهید هادی جعفری یکی دیگر از همین مدافعان حرم بود که سوم فروردین سال 65 به دنیا آمد و درست سوم فروردین‌ماه 94 نیز در عراق به شهادت رسید و نامش را در دفتر ستارگان درخشان این مرز و بوم به ثبت رساند. برای آشنایی هرچه بیشتر با زندگی و منش این شهید مدافع حرم، دقایقی با سیده‌عظیمه محسنی مادر و میلاد جعفری برادرش همکلام شدیم که ماحصل این گفت و شنود را پیش رو دارید.

 
هادی در روز تولدش دوباره متولد شد
‌سیده عظیمه محسنی مادر شهید
 

حاج خانم، فرزندتان در چه محیطی رشد یافت که میدان نبرد را به زندگی راحت ترجیح داد؟

خانواده ما متدین و مذهبی هستند و همسرم رزمنده دوران دفاع مقدس بود. در روستای رئیس‌آباد دابودشت آمل خانواده ما جزو خانواده‌های پای کار انقلاب بوده و هستند، همسرم 8 سال در جبهه‌های جنگ تحمیلی حضور فعالی داشت و پسر شهیدم از کودکی در مراسم هیئت و مساجد و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. مکبر ‌مسجد بود و سوره‌های کوتاه قرآن را در کودکی حفظ می‌کرد، سعی ما این بود که فرزندان‌مان را با رزق حلال پرورش بدهیم.
 
 
 اگر بخواهید خصوصیات بارز اخلاقی فرزندتان را بشمرید، این ویژگی‌ها کدام‌ها هستند؟
هادی قبل از سن تکلیف نماز می‌خواند و روز‌ه‌اش را می‌گرفت و بسیار خوش‌اخلاق بود. همه اقوام و فامیل از اخلاق خوبش تعریف می‌کردند هر چه می‌گفت عمل می‌کرد، پسرم حتی در کارهای منزل به من کمک می‌کرد. با من درد ‌دل می‌کرد. آن قدر خونگرم بود که احساس نمی‌کردم دختر ندارم، یک بار هنگام تحویل سال، کربلا حرم امام حسین (ع) بود. 45 دقیقه مانده بود به لحظه تحویل سال زنگ زد و گفت مادر برای شما دعا کردم. پسرم 6 بار داوطلبانه برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) به عراق رفته بود. می‌گفت ما 50 متری داعشی‌ها می‌جنگیدیم. فرماندهان پسرم می‌گفتند که او نترس و شجاع بود، از کار خسته نمی‌شد، از کارش نمی‌زد، به من می‌گفت مامان من ساعت 8 صبح باید سرکارم باشم و حقوقی که می‌گیرم باید حلال باشد. خیلی صادق بود، از خدا می‌خواهم پسرم را به قربانی قبول کند. غالب شهدا پیش از شهادت نشانه‌هایی از عروج خود را بروز می‌دهند.
 
 تا حالا شده بود پسرتان از شهادتش حرفی بزند؟
پسر دیگرم میلاد عکس زیادی از شهدا دارد اما هادی به برادرش می‌گفت من از تو زودتر شهید می‌شوم، می‌گفت روستای رئیس‌آباد شهید ندارد. شهید این محله من هستم، در وصیتنامه‌اش نوشته بود که بعد از شهادتم سرتان را بالا بگیرید، به پسرم میلاد که در بسیج فعالیت می‌کند گفتم برای روستایمان درخواست بدهید شهید گمنام بیاورند یک هفته نشد که پسرم هادی شهید شد و پیکرش را آوردند، شب شهادت حضرت زهرا(س) که اتفاقاً روز تولد هادی بود به شهادت رسید.
 
 از نحوه شهادت پسرتان اطلاع دارید؟
پسرم با بمب امریکایی‌ها به شهادت رسید چراکه مشهد او در یک انبار مهمات بود و هواپیماهای بدون سرنشین امریکایی آنجا را مورد هجوم قرار دادند. در آنجا انفجار مهیبی رخ می‌دهد که صدای انفجارش در شهر بغداد می‌پیچد و همزمان با پسرم چند نفر از نیروهای مردمی عراق و همچنین علی ‌یزدانی مدافع دیگری از شهر اردبیل که ساکن تهران بود، به شهادت می‌رسند. خبر شهادت پسرم را روز شهادت حضرت زهرا (س) برای ما آوردند. ما در مراسم عزاداری و دسته‌روی حضرت زهرا (س) از خیابان امام رضا(ع) تا امامزاده ابراهیم آمل بودیم که پدرش شنید هادی شهید شده است. بعد از شنیدن خبر شهادت پسرم وضو گرفتم و نماز شکر خواندم که خدا لایق دانست پسرم را جزو شهدا و مرا مادر شهید بپذیرد. شهادت هادی تاج افتخاری بر سر ماست که هرچند لایق نبودیم، خدا نصیب‌مان کرد.

هادی در روز تولدش دوباره متولد شد
پیکر شهید همان زمان تحویل شما شد؟ گویا شهید دوبار تشییع شده است.
بله، 19 اسفند 93 که پسرم به عراق رفت، تا دوم فروردین هر شب تماس می‌گرفت. روز سوم فروردین 94 به شهادت رسید و خبر شهادتش را 4 فروردین به ما دادند. 5 روز بعد یعنی 9 فروردین هم پیکرش را برای ما آوردند. شب وداع گذشت و روز یک‌شنبه که تشییع پیکرش بود 17 هزار نفر جمعیت در آمل جمع شدند. پیکرش را مثل شهدای گمنام آوردند. به نوعی تابوت خالی بود چون گفتند بر اثر انفجار تکه تکه شده است و ما برای بار اول تکه‌هایی از او را تشییع کردیم. به هرحال گذشت و چند روز بعد تولد همسر هادی در 23 فروردین بود. به همسرم گفتم برویم به عروس‌مان تولدش را تبریک بگوییم اما دیدم فامیل جمع شدند. به اتفاق رفتیم مزار پسرم. باران نم‌نم می‌بارید و گفتند مزارش را دارند درست می‌کنند. 10 دقیقه راه نرفته بودم که شوهرم گفت جنازه کامل هادی را آورده‌اند. تعجب کردم و وقتی که علتش را پرسیدم گفتند جسد کامل او تازه از بقایای انبار مهمات کشف شده و آن را برای‌مان آورده‌اند. بنابراین علاوه بر اینکه 9 فروردین تشییع جنازه‌اش بود، 23 فروردین باز هم پیکرش تشییع شد. مراسم تشییع پیکر پسرم یک بار در آمل و بار دوم در دابودشت و بار سوم در روستای رئیس‌آباد انجام گرفت، جالب است که روز تولد همسرش پیکرش آمد. اما دو دست نداشت، مانند حضرت عباس (ع) به شهادت رسید و تا بازوانش جدا شده بودند. دوستانش که محل شهادتش حضور داشتند گفتند خمپاره‌ای که زدند اولین بار دست و پایش قطع شد اما همچنان زنده بود و حضرت عباس(ع) را صدا می‌زده است. در انفجار مجدد، هادی به شهادت می‌رسد. وقتی جسد پسرم 23 فروردین آمد در واقع او هدیه تولد همسرش را با خود آورده بود. پسرم شبی که می‌خواست به مأموریت برود به مادر خانمش گفت گریه نکن، دفعه بعد من شهید می‌شوم و برای من شعار می‌دهند: این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرب و بلا آمده.
 
چه تعریفی از شهادت فرزندتان دارید؟
خانم سیده‌ای بود که خودش برای پسرم مراسم می‌گرفت. هر بار هم مرا می‌دید دستم را می‌بوسید. سعی می‌کردم مانعش شوم، اما او باز کارش را تکرار می‌کرد و من ناراحت می‌شدم. یک شب به همراه برادرش که پزشک و پاسدار بود با سینی حلوا آمدند منزل ما، خانم سیده گریه می‌کرد و می‌گفت پسر شهیدم به خوابش رفته و گفته چرا دست مادرم را بوسیدی مادرم ناراحت می‌شود. مطمئنم خدا پسرم را گلچین کرد که در این زمان به شهادت رسید. از خدا می‌خواهم این هدیه را از ما قبول کند. شهید حبیب الله‌پور از بابلسر که او نیز شهید مدافع حرم است پیکرش را نیاوردند، خدا به خانواده‌اش صبر دهد هر وقت غصه‌دار پسرم می‌شوم به یاد خانواده شهدایی می‌افتم که پیکرشان را هنوز نیاورده‌اند. انشاءالله انقلاب اسلامی زمینه‌ساز انقلاب امام زمان (عج) باشد و پرچم اسلام و انقلاب‌مان به دست سیدعلی خامنه‌ای به دست امام زمان (عج) برسد.
 
 
میلاد جعفری برادر شهید
 

شما که همبازی دوران کودکی هادی بودید، این شهید را چطور شناختید؟

هادی پنج سال از من بزرگ‌تر بود، اما غیر از رابطه برادری با هم دوست و رفیق بودیم. برادرم در زمان کودکی، وقتی که همسن و سالانش به فکر بازی و هیجانات کودکانه بودند علاوه بر بازی بیشتر وقت خودش را در کمک به مادرم صرف می‌‌کرد. وقتی پدرمان به جبهه می‌رفت یا در مأموریت به سر می‌برد، هادی جای خالی او را برای من پر می‌کرد. به نوعی در نبود پدر، برای من و مادرم نقش مرد خانه را ایفا می‌کرد. تا آنجا که به یاد دارم، هادی از دوران کودکی به قرائت و حفظ قرآن پرداخت و توانست سوره‌های بسیاری را حفظ کند. همان ایام به عنوان مکبر مساجد نیز انتخاب شد و همه او را دوست داشتند. 

از حماسه‌آفرینی‌اش در جمع مدافعان حرم چیزی شنیده‌اید؟ خود شهید از حضورش در عراق برای‌تان حرفی می‌زد؟

مهر سال 1393 هادی به جمع مدافعان حرم پیوست. از رفتن او به عراق جز من و پدرم و همسر خودش، ‌کس دیگری خبر نداشت. حتی به مادرم هم نگفتیم چون هادی دوست نداشت مادرمان را نگران کند. به مادرم می‌گفت به مأموریت‌های شهری می‌روم و منظورش رفتن به شهرهای دیگر بود. آن طور که از همرزمانش شنیده‌ایم، مدتی که از حضور هادی در جمع مدافعان حرم می‌گذرد، تمامی فرماندهان و دوستان و همرزمانش شجاعت او را تحسین می‌کردند و به همین دلیل از برادرم می‌خواهند که بیشتر بماند و کمک حال‌شان شود. البته هادی علاوه بر شرکت در عملیات‌ها، هر کاری که از دستش برمی‌آمده انجام می‌داده‌و حتی به آشپزی هم می‌پرداخته است. بعد از اتمام دوران حضورش، برادرم به دلیل عشق و ارادتی که به ارباب‌مان امام حسین (ع) داشت، به زیارت حرم آقا در کربلا می‌رود و پس از زیارت به ایران برمی‌گردد. دفعه اول که برگشت، چند روزی به روستا آمد و به ما از غریبی امامین عسکریین در سامرا و مردم بی‌خانمان و کودکان مظلوم عراق خیلی حرف می‌زد و اوضاع آنجا را برای‌مان تشریح می‌کرد.
 
چه شد که برای بار دوم عزم سفر کرد؟
هادی پس از چند ماه که از اولین مأموریت می‌گذشت، دوباره دلتنگ حرم اهل بیت شد و دوباره عزم سفر کرد. تنها چند روز از اسفندماه 1393 مانده بود که باز راهی شد. او آن قدر دلتنگ حرم آقا اباعبدالله الحسین(ع) شده بود که حتی نخواست برای اولین سال، بهار را در کنار همسرش که به تازگی ازدواج کرده بودند سپری کند. نخواست در کلبه کوچک خود بهار را آغاز کند به نظرم آنچه به او نشان داده بودند زیباتر و آرامش‌بخش‌تر از این‌ها بوده که خود را اسیر دنیا کند.
 
 احساس می‌کردید که شاید این بار دیگر برگشتی برای برادرتان نباشد؟
هادی به نوعی زمینه‌های شهادتش را برای خانواده مهیا کرده بود. او پدرمان را به صبوری و تحمل و استواری تشویق می‌کرد و به شوخی می‌گفت 30 سال خدمت صادقانه کرده‌ای وبه دنبال شهادت جبهه‌های جنوب و غرب را در جنگ و در سال‌های بعد از جنگ طی کرده‌ای و به این مقام نرسیده‌ای اما من این مسیر را زودتر از شما طی خواهم کرد. هادی با نشان دادن فیلم‌ها وکلیپ خانواده‌های شهدای مدافع حرم، مادر و همسر و خانواده همسرش را آماده می‌کرد و آنها را به صبر و استقامت تشویق می‌کرد. به من هم می‌گفت مواظب پدر و مادرمان باش. سر اولین شهید روستا با من شوخی مجادله می‌کرد. روستای ما شهید نداشت و من و هادی همیشه بر سر اولین شهید روستا با هم رقابت می‌کردیم. عاقبت هادی با شهادتش این رقابت را برنده شد.
 
 شهید از انگیزه‌هایش برای حضور در جمع مدافعان حرم چه می‌گفت؟
می‌گفت من برای حفاظت از حریم اهل بیت می‌روم و در زندگی هیچ نیاز شخصی ندارم و تمامی امکانات را دارم ولی هدف من تنها دفاع از حریم اهل بیت(ع) است.
 
شده بود از شهادتش چیزی بگوید؟
همسر شهید تعریف می‌کند که یک بار هر دو در مسیر دانشگاه بودند. هادی تصاویر شهدا را نشان می‌دهد و می‌گوید: این عکس‌ها که در دانشگاه زدند زیباست. همسرش نگاهی می‌کند و پس از چند لحظه سکوت را شکسته و می‌گوید: بله زیبا هستند اما منظور تو از این حرف چیست؟ برادرم هم پاسخ می‌دهد: خیلی طول نمی‌کشد که عکس من را هم اینجا و میان این شهدا می‌زنند. او آخرین بار که می‌خواست برود، همه را آماده شنیدن خبر شهادتش کرده بود و حتی قبل از اعزام از تمامی دوستان و اشنایان حلالیت طلبیده بود و اعلام کرده که شاید برگشتی وجود نداشته باشد.
 
و سخن پایانی؟

هادی روز دوشنبه 03/01/94 درست در روز تولد خودش به شهادت رسید. او در زمینی به شهادت رسید که 1400 سال پیش قدمگاه امام حسین(ع) و اصحاب عاشورایی‌اش بود. من هر زمانی به مرگ و جدایی از خانواده فکر می‌کنم تمام وجودم را درد فرامی‌گیرد. اما الان به حرف زیبای هادی می‌رسم که دوستدار جاودانه بودن و زنده ماندن همیشگی بود که خدای او نیز آنچه را در قران کریم فرموده بود به او اعطا کرد.

 

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi