شناسه خبر : 36151
سه شنبه 30 تير 1394 , 14:12
اشتراک گذاری در :
عکس روز

سنگ به جای قند!

سابیدن دو قطعه سنگ به جای قند روی یک چفیه به جای پارچه ساتن سر سفره عقد روی سر یک جوان عاشق اما بدون عروس!!!

شهید گمنام- چقدر خنده هایشان دلنشین و صمیمانه است... چقدر به چیزهای ساده ای می خندند!... اینها همان قهرمانان و مردان بزرگی هستند که روزگاری دنیا را هیچ شمردند و به روی مرگ خندیدند...  همه لذت های بزرگ دنیایی به چشمشان هیچ نمی آمد و دنیا را بازیچه ای می دانستند برای خندیدن... جایی برای گذر کردن و عبور...

خنده هایشان به خاطر این است که هیچ تعلقی به این دنیا ندارند ... وابستگی یا دلتنگی نیست که غمگینشان کند... از همه چیز بریده اند... دل کنده اند... همسر... فرزند... پول... مقام و ...!

مثل ما و آدم های امروزی نیستند که انقدر مشغله هلی دنیایی گرفتارمان کرده که خنده را فراموش کرده ایم... آخر معنی خندیدن برای ما و آنها با هم خیلی فرق می کند!

ما وقتی می خندیم که نامه موافقت با ارتقاء شغلی مان را ببینیم... وقتی می خندیم که جنس فرزند تازه متولد شده مان همان باشد که می خواستیم... ما وقتی می خندیم که پولی یا جایزه  یا هدیه ای از جایی برایمان رسیده باشد... وقتی همه چیز بر وفق مراد است می خندیم... وقتی همه چیز جور و هماهنگ است... همه چیز مطابق میل ماست!... کسی مخالفمان حرف نزند و فکر نکند... حتی خدا هم مطابق میل ما باید رفتار کند تا ما بخندیم!

... ولی جنس خنده های آنها با ما فرق می کند... آنها با چیز های کوچکی می خندیدند که برای ما دیگر اهمیتش را از دست داده! ... با یک زنگ کوتاه و دو دقیقه ای از جبهه و شنیدن صدای فرزند و همسر... با رسیدن کارتنی کمپوت گیلاس به خط... با بیدار شدن خودبخودی برای نماز شب... با شستن لباس های هم سنگری ها... با خوردن ترکش به عنوان یادگاری یا نشانه!... با گذاشتن حنا... با فوتبال زیر آفتاب 50 درجه جنوب ... با گیر آوردن یک پلاستیک نان خشک و کپک زده برای خوردن!... پیدا کردن یک قمقه پر از آب جوشیده و گرم برای نوشیدن چند نفر!... یا سابیدن دو قطعه سنگ به جای قند روی یک چفیه به جای پارچه ساتن سر سفره عقد روی سر یک جوان عاشق اما بدون عروس...!!!

... این عکس تو را به یاد چه می اندازد؟! ... خنده هایشان ساده نیست؟...  بی آلایش ... بدون داشتن دلیلی بزرگ ... یا رسیدن به دستاورد مادی و دنیایی خاص! ...


چهره این رزمنده چقدر حرف و سخن با خود دارد! ... لبخندش معنادار است... شاید تنها برای دلخوشی و خنده دوستانش نشسته است... شاید هم واقعا"  داماد است و منتظر برای اینکه موهایش را برای دامادی آماده کنند ... شاید این رزمنده دامادی ست منتظر روز عقد اما در انتظار عروس شهادت بیشتر شاید...!

... با دیدن این تصویر آدم به یاد این شعر می افتد که از زبان شهدا گفته شده است: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها! ... شهدایی که دستشان را از میانه عرش تا فرش دراز می کنند شاید دستمان را بگیرند و کمکمان کنند... شهدایی که با همین لبخندهای ساده رفتند و عروس شهادت را در آغوش کشیدند!

... و شهدا در قهقههه مستانه شان و شادی وصولشان عند ربهم یرزقونند...

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
سلام ... شهید گمنام خوبی ... عیدت مبارک ...
دادا ساقیم تو رو فرستاده که با این مطلب قشنگت روحیه منو عوض کنی ... ها ؟؟
دلاور منم وقتی همه چیز وفق مرادم نیست بلدم بخندم و خودمو به کوچه علی چپ بزنما اما حالا حالم خیلی بده با این حال بخاطر این نوشته قشنگ و عرفانیت ... حال ما رو هم یه جوری کردی که بازم سرخوشی عرفانی اومده سراغمون ... خ

خداییش چه نزدیک است جانم به جانت
که هرچه گویی من بدانم ...
دلاور من کمتر از ۲۴ ساعته که درباره همین عکس مطلب نوشتم ... خو نه به قشنگی تو ... ا
حالا منم یه عیدی بهت می دم که تا سه هفته فقط بخندی ... در حد قهقهه که باورت بشه منم می خندم به خاطر دل دوستانم ...!

عرض ارادتم را گویم از این راه دور
در وصف جمع شما گردیده است منشور
از خوبیت نوشتن بنده ناتوانم
ساقی خان.. که قاصر می باشد این بیانم
نامت نمی نویسم ای بهترین حبیبم
سنگ صبوری ولله بهتر زتو ندیدم
ورد زبانم این است دائم در شب و روز
گمنام مهربان هست یک طبیب دلسوز
شهید گمنام ما الحق نیکو سرشتی
سند ایثارت را با خون خود نوشتی ...
ووووووی خو چیه ؟؟؟ تازشم هنوز آقا مرتضی و حسین افسری و قنبری وفا و محمدرضا و جانباز شیمیاییم موندن .....
نه دیگه بقیشو نمی نویسم ... به دادا ساقیم بگو خودش بیاد ...! بقیشو در محضر مدیر کاکام می نویسم ...
خب ... عزت زیاد شهید گمنام


مخلص شما قنبر
ووووی پ چرا کسی نظر نمی نویسه... دیگه ... ها ؟
من بدقدم بودم یا چون خیلی پر مایه نوشتم کسی دیگه قلمش به .... ؟؟ ... استغفرالله
بنویسید دیگه ...
بسم رب الشهدا وصدیقین

یک کلام برااین تصویراگراون زمان من بودم واین تصویررامیدیدم آرزومیکردم ایکاش من عروس این شهیدبالبخندزیبایش بودم ایکاش چه کنم که این آرزومحاله چون دیگه نیست تواین دنیاولی بحال اون غبطه وبه حال خودم غصه میخورم
الهم الرزقناتوفیق شهادت الهم الرزقناتوفیق خادمی شهداالهم الرزقنازوجاصالحاشبیه شهدا ان شاالله
آمین
اگررزمنده ای ویاجانبازی ویاهرکس که نفسش حقه آرزوهای منوخوندازش خواهش والتماس میکنم برام دعاکنه که به این آرزوهای که گفتم برسم ان شاالله
قدر ومقام وعظمت شهدا انقدربالاست که ما قادر به بیان ان نیستیم فقط یک جمله بعنوان ذره ای ازسعادت وعاقبت بخیری انها اشاره میکنم: خوشا به حالتان ای سبک بالان عاشق که عنده ربهم یرزقون.فی جنات النعیم.
چه بخواهم چه نخواهم شهدامی بینند گاه درحال گناه هم شهدامی بینند بی تفاوت شدم وعین خیالم هم نیست بوی نان می دهدآهم شهدامی بینندغافلم که همه عمرگره خورده به هم تیرشیطان ونگاهم شهدامی بینند ازخدادورشدم دورخودم می چرخم مدتی گم شده راهم شهدامی بینند
خیلی خندیدم با این عکس؛ از ته دل....ما دو تن بودیم؛ تو رفتی و ماندی و من ماندم و فراموش شدم
شهدا !
ملتمس مقام شهادت
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi