پنجشنبه 15 مرداد 1394 , 12:13
پرواز با «جانباز اِیـر»
جانبازانی که هیچگاه در توان جسمی خود نمی دیدند که عازم این سفر شوند، خداوند بالی برای پریدن به آن ها داد، تا به آرزوی خود برسند ...
جانباز هاشم اسدی - کافیست چشم سر را ببندی و گوش دل را که باز کنی! آنگاه طنین صدای دل نواز «کربلا...کربلا... ما داریم می آییم...» را که از سرزمین های مقدس کربلای ایران به گوش می رسد، خواهی شنید...
کربلا... کربلا... ما داریم می آییم ...
و امروز همان حنجره هایی که آن نوا را در طول تاریخ معاصر اسلام جاری ساختند، به آرزوی خود رسیدند و کربلا را در آغوش گرفتند...
جانبازان سرافراز این مرز و بوم به همت عده ای از هم رزمان دیروزشان که بعد از دوران جنگ رخت آسایش را به تن نکردند و همچنان در عرصه های مختلف دفاع از انقلاب، افتخار حضور دارند، به کربلای معلی مشرف شدند.
جمعی از جانبازان نخاعی و قطع عضو و بصیر که هر یک دارای شرایط ویژه و نیازمند پرستاری و رسیدگی خاص خود بودند، به همت هم رزمان و هم سنگرانشان که بهتر از هر کسی آن ها را درک می کنند، در این سفر معنوی به سمت کربلا پرواز کردند.
زیبایی های این سفر نورانی آنقدر زیاد بود که هر کم و کاستی در آن گم شد و بلکه به خاطره ای خوش تبدیل شد.
از عظمت و بزرگی جانبازان گرامی و از روحیه ایثارگری ایشان که همواره مانند موج بر صخره های سنگی بدنه ی اجتماع می کوبد و از صبر و بردباری این عزیزان هر چه بگویند و بنویسند کم است...
اما من می خواهم از کسانی بنویسم و بگویم که مانند پروانه بر گرد این عزیزان می گردند و افتخار می کنند که خادم و خدمتگزار جانبازان باشند و البته در این مقال از همسران و فرزندان و بستگان آن ها نیز می گذرم! زیرا که دلیل این پروانه بودن، علقه های نسبی و سببی است؛ لذا از آنان که بی هیچ وابستگی نسبی و سببی پروانه وار بر گرد جانبازان می گردند و از آن ها نور می طلبند، می نویسم.
کربلا رفتن بال می خواهد... نه پا...
جانبازانی که پایی برای رفتن به کربلا نداشتند، با بال هایی از جنس خودشان به کربلا رسیدند.
آری... همرزمان و هم سنگرانی که از جنس خودشان هستند، پای آن ها که نه! بالی شدند برای آن ها تا برسند به کربلا... جانبازانی که هیچگاه در توان جسمی خود نمی دیدند که عازم این سفر شوند، خداوند بالی برای پریدن به آن ها داد، تا به آرزوی خود برسند و با ذکر «کربلا... کربلا... ما داریم می آییم ...» وارد کربلا شوند.
جانبازان عزیز به دلیل مشکلات جسمی شدیدی که داشتند، گاهی دچار فشار عصبی می شدند، اما آن بال هایی که خدا به آن ها داده بود، به دور آنها می چرخیدند تا از آلام آن ها بکاهند.
با چشم خود دیدم که یکی از جانبازان نخاع گردنی در حال جابجایی دچار مشکل شد و ناخواسته به بالی که سعی داشت کمک او کند، پرخاش کرد! و دیدم که آن بال با صبر و فروتنی خود را به پای آن جانباز انداخت و شروع به عذرخواهی و بوسیدن دست و روی آن جانباز کرد!
آری... این بال ها از جنس خود جانبازان بودند.
چشم چشم می کردند تا ببینند کدام جانباز نیاز به همراهی دارد.
و این همان روحیه ای بود که در بین خود جانبازان هم دیده می شد.
جانبازی که دست داشت، در دهان جانبازی که هر دو دستش را تقدیم کرده بود، غذا می گذاشت!
جانبازی که با دو پای مصنوعی راه می رفت، ویلچر آن دیگری را هل می داد.
جانبازان روشن دل دست بر شانه های هم می گذاشتند و به سمت حرم می رفتند.
واعجبا... از این روح ایثارگری...
در گرمای 50 درجه ی عراق، جانبازان ویلچری برای سوار شدن به اتوبوس، خود را عقب می کشیدند تا دیگران زودتر سوار شوند! و آن بال ها تا وقتی همه جانبازان سوار نشده بودند، به خود اجازه سوار شدن نمی دادند و در زیر برق آفتاب دائما در تکاپوی خدمتگزاری به جانبازان بودند.
جانبازان آنقدر با این بال ها احساس راحتی می کردند که بی هیچ آلایشی آن ها را به کمک می طلبیدند و بال ها نیز بی هیچ اکراهی به کمک آن ها می شتافتند.
کربلا رفتن پا نمی خواهد، بال می خواهد...
ورود شما را به سایت وزین فاش نیوز خوش آمد عرض می کنم. موضوعی را که نوشته اید بسیار تاثیر گذار بود و ما را به حال و هوای کربلا میبرد . دست شما درد نکند با امام حسین(ع) ماجور باشید.
روایت زیبا و تاثیرگذاری بود. به حال شما دوستان غبطه میخورم که به زیارت ارباب و دیگر ائمه مدفون در کشور عراق رفتید.
زیارتتون قبول و دعا بفرمایید که دیگر دوستان جانبازی که تا بحال مشرف نشدند به این زیبایی در کاروانهای بعدی به کربلا برن.
این گزارش قشنگ و خودمونی در کنار گزارش مفصل و خواندنیه همسفرت حاج مهدی اسدراده عزیز تکمیل کننده بود و جای هیچ سئوالی را نگذاشت.
خداوند به شما توفیق بده که بتونید بازهم از این فکر و قلم زیبا نهایت استفاده رو ببرید و در مورد هرموضوع دیگه ای بنویسید تا ما استفاده لازم رو ببریم.
برات آرزوی موفقیت میکنم دوست عزیزم
جناب جانباز اسدی ضمن آنکه خوش قلم هستند خیلی هم مهربانند ... خدا توفیقاتشون رو روز به روز افزون نماید ...
دعاگوی شما قنبر
خدایا شکرت ....
چه خوب است انسان وظیفه اش را بشناسد ، یک روز ایثار حسینی و گذشت از خود به شیوه عباسی یک روز هم ابلاغ زینبی .
برادر هاشم اسدی مطلب شما را مشاهده کردم و داستان پرواز شما به کربلای معلی با کبوتران عاشق را خواندم و خوشا بر شما که امروز به تأسی از حضرت زینب ، بعد از آن سختی های بی مثال همچنان در مسیر حق فعالیت می کنید امیدوارم به آرزویتان که نائل شدن به درجه شهادت و زندگانی ابدی است نائل شوید زیرا خداوند فرمود :
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون(169 آل عمرآن)
عنوان قشنگی برای مطلبت انتخاب شده ، پرواز با جانباز ایر در وهله اول فکر کردم ایر لاین جدیدی تشکیل شده و بعدش که مطلب زیبایتان را خواندم لذت بردم عالی بود
مطالب بسیار عالی و تاثیر گذاری را نوشه اید و از خواندن آن مستفبذ شدیم و امیدوارم همیشه موفق سربلند باشید و بهترینهای دنیا را برایتان آرزو می کنم .