شناسه خبر : 36774
یکشنبه 25 مرداد 1394 , 14:39
اشتراک گذاری در :
عکس روز

به مناسبت26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان به میهن

قدمت سر چشم، آزاده قهرمان!/تصاویر

... وقتی برای همه تعریف کردی، آنجا چه بر سر تو و یارانت آورده اند، همه اشک می ریختند و سعی می کردند تو را درک کنند.

شهید گمنام- آن روزها هر کس می شنید یکی از شما اسیر شده، محکم پشت دستش یا روی صورتش می کوبید و می گفت: یا الله! خدا بهش رحم کنه. چی میخواد سرش بیاد زیر دست اون بعثیای کثیف خدانشناس!

خوب شد مادرها و خواهرها و همسرهایتان از بلاهایی که سرتان می آمد، بعدا" باخبر شدند وگرنه فکر عذابی که می کشیدید، به غصه فراقتان اضافه میشد ...

خیلی ها آن روزها وقتی برای رزمنده ها دعا می کردند، می گفتند ان شاء لله شهید یا جانباز بشن ولی اسیر نشن!

روزهایی که آزاد شدی و با سلام وصلوات برگشتی، در کشور چه غوغایی بود!... چقدر چشم انتظار با شور و عشق و اشک به استقبالت آمده بودند... و تو چقدر دلت حتی برای راه رفتن روی خاک ایران لک زده بود... برای دیدن نزدیکان و دوستانت... برای محبت خانواده ات ... و برای خوردن یک لیوان آب خنک یا حتی لقمه ای غذای ایرانی... بدون ترس و واهمه و بدون تهدید و کتک و محدودیت و ...

... وقتی برای همه تعریف کردی، آنجا چه بر سر تو و یارانت آورده اند، همه اشک می ریختند و سعی می کردند تو را درک کنند... همه تلاش می کردند روزهای سختت را جبران کنند با هر راه و وسیله ای و طعم شیرین زندگی را به تو بچشانند، شاید تلخی روزهای اسارت از کامت بیرون رود...

... همه از اتفاقاتی که در اسارت می افتاد کمابیش چیزهایی شنیده بودند و حتی فکر کردن به آن هم دل را به لرزه می انداخت...

اما... اما حالا فکر می کنم که تو خودت چه حالی داشتی و چه کشیدی!... تو که اسیر شدی و به دست اشقیای بعثی گرفتار شدی، چه بر سرت آمد که من نفهمیدم!... منی که در خانه ام با آرامشی که از صدقه سر تو وهم رزمانت ایجاد شده بود، داشتم زندگیم را می کردم... منی که معنی اسارت را آن هم سال های طولانی ... هنوز هم نمی توانم بفهمم و درک کنم...

... حدودا" سی سالی از جنگ می گذرد... نمی دانم در همان روزهای اول رفتنت به جبهه اسیر شدی؟... یا چند وقتی در کنار رفقایت جنگیدی و بعد در قفس افتادی!... نمی دانم وقتی اسیر شدی، کسی در شهر و دیارت منتظرت بود؟ همسری... مادری... بچه ای ... خواهری... برادری... رفیقی... همسایه ای...! حتما" کسانی را داشته ای که با اعلام نامت در میان لیست اسرا، قلبشان به تپش درآمد و نفسشان به شماره افتاد...!

... نمی پرسم چون خوب می دانم که چقدر روزهای سختی را گذراندی... روزهایی که شاید وقتی خودت هم به آن روزها فکر می کنی، باور نمی کنی که چطور بر آن سختی ها و شکنجه ها طاقت می آوردی... شاید هم به خیلی از روزهایش که پر از ایمان و اتحاد و یقین بود، غبطه می خوری!... همان روزهایی که با زجر و اشک ابیات حافظ را برای خود زمزمه می کردی:

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود...

... حالت این روزها چطور است؟ ... میتوانی راحت بخوابی؟... یا خاطرات تلخ و افکار درهم و آشفته، خواب را از چشمانت ربوده است؟...  خاطره زجر کشیدن هم رزمانت را فراموش کرده ای یا گاه و بیگاه در ذهنت مرور می شود؟ ...جای زخم هایت خوب شده اند یا یادگاری روزهای استقامتت هنوز هم بر تن توست؟!

... من نمی فهمم... من نمی فهمم آویزان شدن و شلاق خوردن یعنی چه؟... سوختن با اتو یا بخاری یا سیگار یعنی چه ؟... جویده شدن گوشت توسط موش ها و مورچه ها یعنی چه؟... کرم گذاشتن زخم عفونی یعنی چه؟... بریده شدن و قطع بی دلیل دست و پا بدون بی حسی یعنی چه؟ ... ریختن آب جوش و آب سرد روی سر یعنی چه؟ ... فرو رفتن در زیر خاک تا گردن زیر آفتاب داغ یعنی چه؟... با کابل ورآمدن گوشت و تکه تکه شدن یعنی چه ...؟!

... نمی خواهم بفهمم!... نمی خواهم!... من طاقت اسم بردن و فکر کردن به بلاهایی که به سر تو آوردند را هم ندارم!...  چون توان تو را ندارم... ظرفیت تو را ندارم... صبر تو را ندارم... ایمان تو را ندارم...یقین تو را ندارم... قهرمان!... مرد!... اسطوره!... بله.... باید از تو اسطوره بسازند... باید از تو افسانه بگویند... باید برایت مثنوی بسرایند... باید به مقامت سجده کنند...

شنیده ام این روزها خیلی غریب شده ای و تنها ... و برخی تو را ... رنج اسارتت را ... و حتی فلسفه اسارتت را فراموش کرده اند!... شنیده ام برای تحمل دردها و غم های مجروحیتت و زخم هایی که از اسارت به یادگار داری، نیمی از جیره خوراکی ات، قرص و داروست و نیمی از عمرت را در بیمارستان به سر می بری!... آزاد شده ای به ظاهر و به وطن بازگشته ای اما دردها تو را رها نمی کنند ... و حال دلت خوب نیست!

... من کسی نیستم ... یک هموطن... یک همشهری...یک آدم خیلی معمولی بی مقام و ثروت... اما اعتراف می کنم که وقتی از تو و زجری که کشیدی و می کشی می نویسم، نه تنها قلمم بلکه تمام بدنم می لرزد و نه تنها قلمم می گرید و می نویسد، بلکه اشک امانم را می برد... از ظلم و عذابی که بعثی های خدانشناس روزی به سر تو آورده اند و از روزهایی که تو تجربه کرده ای!...

 اعتراف می کنم که در برابر تنها شنیدن آنچه به خاطر ارزش ها و دینت و وطنت تحمل کردی، کم می آورم و سر تعظیم خم می کنم و در برابر جایگاه عزیز و مقربی چون تو زانو می زنم ... و از اعماق دل اعتراف می کنم که خود را خسی می دانم در برابر عظمت وجودت! ... و قطره ای در برابر دریای سینه ات ...دردت را نمی توانم درک کنم اما میخواهم که مرا به عنوان یک هموطن و یک ارادتمند، همدرد و همدل خود بدانی ... و یقین داشته باشی که هرکجا با تو و هم رزمان آزاده دیگرت روبرو شوم، با تمام وجود آنچه بتوانم در طبق اخلاص گذاشته و تقدیمت می کنم و آنچه در این دنیا خداوند کریمانه از هر رزقی نصیبم کرده است را مخلصانه پیشکش وجود نازنینت می کنم.

... و دعا می کنم و اعلام می کنم به همه مسئولان و همه کسانی که تو را می بینند و می شناسند و درک می کنند... که بر آنهاست و وظیفه دارند که آنچه برای تامین جسم و روح تو لازم و ضروریست، برایت مهیا کنند ... وگرنه قدرنشناسی و مدیون تنها یک لحظه از شکنجه های تو بودن... کافیست برای خشم و غضب خداوند!

آزاده عزیزم! برادر پهلوانم! و قهرمان زندگی ام! ... هرچند خیلی در این سال ها قدرت را ندانستیم و آنچه باید برایت انجام ندادیم... به وطن خوش آمدی!

سالروز بازگشتت به خاک میهن مبارک

قدم بر چشمانمان گذاشتی

 

تصاویر قابل بزرگ شدن هستند

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
شهید گمنام آفرین خیلی فعال شدی این چند روزه . اجرکم عندالله . یاد اونروزهای اسارت بخیر چقدر در دوران اسارت در عراق سختی کشیدیم ولی چون همه دور هم بودیم خیلی خوش میگذشت با اینکه هم کتک میخوردیم هم غذاهای بد
سلام ... جا داشت دکتر ساقی هم یه غزل عاشقانه و عارفانه در خصوص بازگشت آزادگان به سایت ارسال می کرد ... مگه نه !!؟؟

حالا ببینم چطوری اسممو ناکار می کنی فاش نیوز ؟

سوگنامه جانبازی شعری به بلندای بی کسی جانبازان. چه پستها که شد اشغال و نام من جانبا ز.....!!!!! چه کارو بارکه شد سازو من بده کارم..!!!!!! به نام من چه ممالک که کرده اند اباد.....!!!! به گوشه ای بفتادم بریده افکارم....!!! به نام من به زد ان پیر ملک بسیاری...!! فغان و درد به بردند و خار کرده اصلابم....!!! فغان ززجرها که کشیدم چه لحضه ها که بریدم!!! به بین که اخر کارم اسیر حقهای دست بنیادم.... چه مالها که شود خرج وکس نداند کار....!!! به من که رسد اخرش بده کارم.....!!! چه برجها که شد از نام من بلندو کسی... مقوله ای وحدیثی نشد ز احوالم.... بهار عمر خزان شد ببین تواخر کار... چه لطمها که کشیدم چرا که کهنه سربازم...
خدا به همه دوستان و همرزمان آزاده ام عزت روزافزون عنایت کند.
روزتان مبارک ای صبورمردان و غیورمردان ایرانی که دشمن را در خاک خودش و در اردوگاههای اسارت، اسیر شجاعت و شهامت و غیرت خویش کردید.
مرحبا برشما و اجرتان با خدا... یاعلی
سلام یا علی شهید گمنام اجرکم عندالله.
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi