10 فروردين 1403 / ۱۹ رمضان ۱۴۴۵
شناسه خبر : 37055
پنجشنبه 05 شهريور 1394 , 09:21
پنجشنبه 05 شهريور 1394 , 09:21
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
مسجد دیجیتال و یورش تموچین!
سید مهدی حسینی
دلنوشته ای برای برادرم حمزه
رمضان مرتضی آخوندی
گلزار شهدای تبریز قدم میزدم...
سید علیرضا آلداود
پاک بودن دامان نظام از تخلفات برخی نامزدان و منتخبان
امانالله دهقان فرد
تعاون و اقتصاد جمهوری اسلامی
محسن ناطق
کفّار افرادى بىتفاوت و بهانهگیر هستند!
احمدرضا بهمنیار
متن ها و مکث ها
سید مهدی حسینی
نگاهی به معایب و محاسن تک فرزندی و چند فرزندی
سعیده نام آور
بهارِ دوستی، خانه ای درخورد دیجیتالیسم
سید مهدی حسینی
نکاتی پیرامون قبل و بعد از انتخابات
امانالله دهقان فرد
بازگشت قدرت به صحن منَشاء تحولات بزرگ
سیدمحمدرضا میرشمسی
منافع ملی، بزرگی و مجازی سازی
سید مهدی حسینی
ادبیات ایثار و شهادت
عیدانه ای برای مجاهدان بی مثال وطن
شهیدگمنام
مثل شهدا
مجتبی رحماندوست
قهرمان را باید مثل یک قهرمان تشییع کرد!
زهرا خراسانی
گزارش و گفت و گو
اجر این کار از شناسایی بیشتره
کسی که ظرف ها را برده بود، نشسته بود پای شیر آب. خواست شروع کند به شستن، حاجی از پشت سر، شانه هاش را گرفت. بلندش کرد. صورتش را بوسید و گفت: تا همین جا که کمک کردی و ظرفها رو اوردی، دستت درد نکنه، بقیه اش با خودم.
گفت: حاج اقا دیگه تو حالمون نزن، حالا که استینها رو زدیم بالا.
حاجی استینهای او را کشید پایین. گفت: نه اقا جان شما برو، برو دنبال کار های خودت.
او با اصرار گفت: حالا این دفعه رو نزن تو پرمون.
اصرارش فایده ای نداشت. کوتاه هم نمی امد. از او پیله تر حاجی بود. اخرش گفت: شما می خوای اجر این کار را از من بگیری؟ این کار اجرش از اون شناساییِِ من بیشتره، درسته که من فرمانده گردان هستم، ولی اگه برم دنبال کارها، اون وقت ظرفم رو یکی بشوره و لباسم رو یکی دیگه، این که نشد فرماندهی که!
بالاخره برگشت. وقتی امد، گفت: بیخود نیست که این حاجی اگه شب عملیات به نیرو ها بگه بمیر، می میرن.
راوی سید کاظم حسینی
برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
روایتی از نماز خونآلود یک رزمنده امدادگر
عبدالحسین قاهری
مثل گندم درویمان کردند
علی کرمی
معرفی کتاب