شناسه خبر : 38053
دوشنبه 13 مهر 1394 , 09:44
اشتراک گذاری در :
عکس روز

تواضع یک فرمانده تا چه حد؟!

می گفت:
 آموزشی بودیم یک روز در آسایشگاه عده ای از دوستان باهم صحبت میکردند وبعضی از رفقاء استراحت میکردند. صدای قدمها آشنا بود صدای پای محمودرضاست... دربازشد...بالبخندهمیشگی اش گفت:سلام به همگی همه به احترامش بلندشدیم وپاچسباندیم.
 استاد گفت خسته نباشیدوشروع کرد باهامون صحبت وبگو بخندکردن .گفت:بایدبرم مأموریت و....
ازتون میخوام همتون چشمهاتون ببنید وبه حضرت زهراء(س)قسمتون میدم تا وقتی نگفتم چشمهاتون بازنکنید.
همه چشمهامون بستیم.
یهویکی از دوستان گفت عه عه!نه استاد نه!خواهش میکنم من هم مثل همه چشمهایم را بسته بودم وقسم خورده بودم چشمانم بازنکنم،
 صبرکردم...
یکی یکی صدای بچه هارو میشنیدم نه استاد نه......آخرین نفرایستاده بودم
تااینکه بوی خوش عطرش به مشامم رسید فهمیدم نوبت به من رسیده. پایم رابوسید.فهمیدم پای همه بچه هارو بوسیده است.
گفت:
 همگی چشمانتان را بازکنید
درسالن سر وصدا شد استاد این چه کاری بودکه کردیدو...احساس خجالت وناراحتی می کردیم.
محمودرضا گفت:نمیدونم کدام یکی ازشما شهیدخواهد شد تصمیم گرفتم پای تک تک شما راببوسم.محمودرضا استاد مابود وازطرفی فرمانده ما، اما چنین تواضع داشت.
چند روزبعد خبرشهادتش راشنیدم......
 

راوی: شاگرد آموزشی شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی

(حسین نصرتی)(اسم مستعار شهید)
.

 

 

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi