شناسه خبر : 38089
سه شنبه 14 مهر 1394 , 11:10
اشتراک گذاری در :
عکس روز

اولین فرمانده حفاظت پس از انفجار سال ۶۰

هادی معماری از رزمندگان جنگ تحمیلی است که پس از بمب گذاری در سال ۶۰ فرمانده ساختمان نخست وزیری و ریاست جمهوری بود و مدتی قائم مقام لشگر حفاظت را نیز بر عهده داشت.

هادی معماری از رزمندگان جنگ تحمیلی است که پس از بمب گذاری در سال 60 فرماندهی ساختمان نخست وزیری و ریاست جمهوری را بر عهده گرفت و مدتی قائم مقام لشگر حفاظت را نیز بر عهده داشت. وی از هم رزمان شهید محمود (غلامرضا) صابر دوریش نیز بوده که خاطره ای را از این شهید عزیز روایت می‌کند:

شهید محمود صابر درویش

 

هر وقت بنا بود به کارمندی تذکر بدهیم همیشه از صابر درویش استفاده می‏‌کردیم او با رفتار حسنه‌‏اش نفوذ خوبی در بین بچه‏‌داشت. یکی از دلایلش هم این بود که هروقت می‏‌خواست نصیحت کند از از قرآن و احادیث استفاده می‏‌کرد و به قدری در فرائض دینی پایبند بود که بسیاری از مستحبات را هم به جا می‏‌آورد. شاید این زمینه به دلیل آن ایجاد شده بود که صابر درویش قبل از جذب در سپاه درس طلبگی می‌خواند.

محمود از نیروهای پاسداری بود که در دوره 32 و 33 پادگان امام حسین آموزش دیدند، دوره‏‌های فشرده‏ که به مدت 4 ماه توسط مربیان شاخصی مانند شهید جاوید الاثر غفوریان برگزار می‏‌شد و پس از استقرار در مقر مطهری به ساختمان ریاست جمهوری انتقال یافتند.

در همه سال‌هایی که با محمود بودم به هیچ وجه سهل انگاری از وی ندیدم، یک جوان پر روحیه بود و همیشه عملکردش نسبت به دیگر همکارانش بالاتر بود. او کاملا سلسله مراتب نظامی را رعایت می‌کرد و از یلخی برخورد کردن خوشش نمی‌آمد. یک روز دیدم صابر درویش به دفترم آمد، گویا یکی از کارمندان اشتباهی مرتکب شده بود و با اینکه خودش می‏‌توانست با آن نیرو برخورد کند به من مراجعه کرد و گفت همکاری یک دستگاه غیر مجاز با خود به ساختمان آورده من تذکر دادم اما با توجه به دستور العملی که به ما دادید با او برخورد نکردم و با شما در میان گذاشتم تا تذکر بدهید.

*سرت بی کلاه ماند

هر فراخوانی که برای عملیات صادر می‏‌شد این شهید اولین نفری بود که درخواست حضور در جبهه می‏‌داد اما ما در آن زمان با کمبود نیرو مواجه بودیم و ضمنا دستگاه پیشرفته‏‌ای برای کنترل و حفاظت و حراست نداشتیم و با اعزام نیرو از بین پرسنل داخل مجموعه معمولا موافقت نمی‏‌کردیم، چون زمان زیادی را برای آموزش این نیروها صرف کرده بودیم و تربیت نیروهایی همچون صابر درویش برایمان سخت بود.

سال 61 با شهید صابر درویش و و یکی دیگر از همکاران با پای پیاده به امامزاده داود رفتیم و آن روز حرم برای غبارروبی بسته بود بیرون ایستاده بودیم که خادمی من و آن همکارم را برای غبارروبی صدا کرد ما رفتیم صابر درویش ماند و بعد از مراسم به شوخی گفتیم ما روزی‏ و مزدمان را امروز گرفتیم اما تو سرت بی کلاه ماند. غافل از اینکه او قرار بود مزد بالاتری از خداوند دریافت کند.

*هر وقت دیر می‌کرد می دانستیم تقصیر موتورش است

محمود یک موتور فرسوده داشت که هر وقت دیر می‏‌کرد می‌‏دانستیم موتورش خراب شده و همیشه سر فرصت شناور موتور را تمیز می‌‏کرد. یک شب من را برای خواندن دعای توسل به منزلشان در محله امامزاده حسن(ع) دعوت کرد و آن شب هوا به قدری بارانی شد و تگرگ زد که نتوانستم به منزل بروم، شب را در خانه آنها ماندم و از بهترین خاطرات زندگی‏‌ام همان شب است فردا هم با همان موتور فرسوده به محل کار رفتیم.

*پس از 17 سال برگشت

صابر درویش همیشه دعای عهد و زیارت عاشورا می‏‌خواند و می‏‌گفت از خدا خواسته‌‏ام شهید شوم و سپس در رکاب امام زمان بجنگم. سرانجام هم در عملیات بدر به شهادت رسید و پیکرش سال 80 پس از 17 سال به کشور بازگشت.

وقتی جنازه شهدا را به ورزشگاه آزادی انتقال دادند، محمدرضا واحدی که یکی از همکاران قدیمی شهید و ما بود با مقام معظم رهبری برای فاتحه خوانی به ورزشگاه رفت و به طور اتفاقی تابوت شهید را می بیند که نام عباس که اسم پدر شهید صابر درویش بوده به جای محمود نام شناسنامه‏‌ای شهید بر روی آن درج شده و پس از استعلام از مسئولین این نام درست شده و پیکر شهید تحویل خانواده‏‌اش می‏‌شود.

منبع: فارس
اینستاگرام
تو دوکوهه درتیپ رمضان چندماهی درپرسنلی باهم بودیم خیلی تمیز وخوشرو بود وهمیشه خنده شیرینی برلبانش بود حنا می بست ومحاسنش رامرتب نگه میداشت اهل کار وآرام بود گاهی عکس فرزندخردسالش مهدی رانشونم میداد وازشیرین کاریهاش میگفت خرق عادتهای خاصی داشت که بایددرجای دیگری به آن پرداخت نزدیک عملیات خیبرشد بچه های ستادی هم دنبال این بودند که دریکی ازیگانهای رزمی سازماندهی شوند چون تیپ رمضان زرهی وپشتیبان گردانهای خط شکن بود ما اصرارداشتیم بریم یکی ازگردانهای لشکر۲۷ ومسئولین وقت اجازه نمیدادن وما های وهو راه انداخته بودیم میخواهیم خط شکن باشیم برعکس محمود آرام وخنده کنان میگفت چه خبرتون اینقدزور میزنید درتصورمن اول این اومد که صابردرویش بدش نمیاد ستادی وپشتیبانی باشه اما وقتی بالبخند مستانه ای گفت من که خیالم راحته میدونم چطور وکجا شهیدمیشم کرک وپرم ریخت آن عملیات بسلامت گذشت تابعد خبر رسید محمود صابردرویش درعملیات رمضان شهید شد وجنازه اش هم جا ماند خوشابراو وهمه شهدای خدایی
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi