پنجشنبه 16 مهر 1394 , 09:08
درددل یک فرزند شهید
دو ماه است که از سر شرمندگی نتوانستهام تنها فرزندم را ببینم.نتوانستهام برایش وسایل مقدماتی مدرسه رفتن را فراهم کنم.دلم برایش تنگ شده است.فشار مشکلات مالی من را با بیماری روحی مواجه کرده است.
تصمیم گرفتم برای حل مشکلم به تهران بیایم و الان حدود 20 روز است در زیر «پل چوبی» میخوابم. چند بار به بنیاد شهید در خیابان طالقانی تهران مراجعه کردهام اما جواب درستی نگرفتم.میگویند که باید مشکلم را در شهر محل زندگیام حل کنم.
پدرم از شهیدان شاخص دوران دفاعمقدس است و من که به دلیل اشتباه خودم دچار مشکلات مالی و روحی شدهام ماندهام چه کنم.به همین خاطر چندی پیش از سر ناچاری و فقر آگهی فروش کلیهام را دادهام.
به گزارش ایسنا، این سخنان بخشی از درددل یک فرزند شهید است.
وی که برای بیان مشکلاتش به خبرگزاری ایسنا مراجعه کرده بود و نخواست نامش فاش شود،میگوید:یک سال است که این مشکلات موجب شده است دیگر نتوانم به وظایفم در قبال همسرم و تنها فرزندم عمل کنم. بارها مشکلاتم را به بنیاد شهید، استانداری و مسئولان استان گیلان اعلام کردم اما معتقدند که خارج از اختیار و توان آنها است.
چند سال صادقانه به کشورم خدمت کردهام. ای کاش میشد مسئولان بنیاد شهید و امور ایثارگران یا یکی از دولتمردان چند دقیقه به من وقت میدادند تا مشکلم را بیان کنم. من هیچگاه حاضر نیستم مشکلم را به یک رسانه خارجی بگویم چون به ارزشهای انقلاب اسلامی پایبندم. آنها هر چه باشند دشمن مملکت، دین و آئین ما هستند و هیچگاه خیر و صلاح ما را نمیخواهند.
در مراجعه به ریاست جمهوری میخواستم با یکی از دولتمردان صحبت کنم اما حراست آنجا اجازه نداد.البته برخورد خوبی هم با من نداشت.
دو ماه است که از سر شرمندگی نتوانستهام فرزندم را ببینم. نتوانستهام برایش وسایل مقدماتی مدرسه رفتن را فراهم کنم. دلم برایش تنگ شده است. فشار مشکلات مالی من را با بیماری روحی مواجه کرده است. مویرگهای چشمام سرخ میشود. تا نیمه شب بیدار میمانم و با خودم حرف میزنم و گاهی ناخن به دندان میگیرم و مدتها آن را بیاختیار میجوم.من فقط میخواهم با یکی حرف بزنم و درددل کنم.فکر میکنم به عنوان یک فرزند شهید این حق را دارم.
بمان همانجازیرپل فرزندشهیدبخواب روی خاک هاچه اشکالی داردمگرچه میشودتوروی خاک هابخوابی منهم مثل تودچارمشکلات هستم بااین تفاوت که من جان بازشیمیائی هم هستم فرزندشهیداین سرزمین هم هستم روزاول هفته دفاع مقدس یک گروهبان کلانتری بااسپریه فافل مراوفرزنددانشجویم راروانه بیمارستان کردبه همه آقایان نامه دادم که ماموری تازه کارجوانی که اصلانمیداندجان بازکیست فرزندشهیدچیست بصورتم افشانه فلفل پاشیدونفسهای خس خس کنانم رامتوقف کرداماکسی توجه نکردکسی تره خردنکردحالاتوهم چون ازمناطق محرومی وپدرت مثل پدرمن بدشانسی آوردومثل شهیدلاجوردی درتهران شهیدنشدومطبوعات ازپدرت سخنی نگفته اندپس مثل علیرضای مامحرومی مثل احمدرضای مامحرومی بفروش کلیه ات رابرادرکسی بفکرنیست چرااگرمطالب به آقامنتقل شودحل خواهندشددرغراینصورت کسی دردی نخواهدکشیدهمدردعزیزم ازاحمدی نژادتندترودرکلام خودش خادم شهدابالاترهنوزکسی شعارهای اورانداده من نامه همراه تصویرجنازه پدرم رابه دوستان احمدی نژاددادم فگرکردم تاتصویرپدرم راببیندتماس میگیرداماتوهم بودوقتی درکشوری برای فررندشهیدی که پابه پای پدرتانهایت مرگ رفته سی سال یتیمی کشیده س سال شبهاباحیوانات بیدتراست کسی تره ای خردنکندفروش کلیه هم دردی دوانمیگندچرااگرتهران بودی پدرت هم ازشهدای رسانه ای بودکه هرروزتصویرش رانمایش میدادندشایدکسی بخاطر....کمکت میکردوالاایناتوهم هستندکه نامه بنویسی دردنیای مجازی وکسی مشکلت راحل کندپس بخواب همانجازیرپل روی خاکهابرای من وتواینگونه تعریف شده برای فرزندفلان شهیدهم تعریف شده برهمهامکانات سوارباشدوتصویرش راسریعاثبت نمایندکه یقه اس رافلانی پاره کرداماتوومن اگرزیرپل هم بمیریم کسی راکک نمیگزددلم برای آقایم خمینی تنگ شده بوی دستهایش بوی عشق میدادسی سال است دستی که بصورتم کشیده جایش بوی یاس میدهداماچه حیف که شانسمان بدبودوزودیتیم رهبرهم شدیم آقاهم که آنقدرنامردمی میکنندودلش رامیشکننددشمنان دوست نماکه اوقاتش پراست وازحقایق اینچنینی بی اطلاع پس دعایت این باشدکه خدایارهبرمان راازخطرات محفوظ بدارومشکلاتش راحل گن تابمارسیدگی کندخدایابحرمت همه شهداجان ناقابل من رادربسترنگیرنگذارشرمنده شهداشوم اسباب شهادت وعداشدن رابرایم مهیاکن اینجاتنگ است روحم خسته شده عاجزانه خواهش میکنم اجابتم کن ای خدای شلمچه ای خدای هویزه مرابه دوستانم برسان آمین