شناسه خبر : 38330
سه شنبه 21 مهر 1394 , 10:27
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خالکوبی «درجه سرلشکری»

حمید داوودآبادی نویسنده دفاع مقدس خاطره ای از سردار شهید حسین همدانی روایت کرده است که در ادامه می‌خوانید:
 
اصلا ندیده بودمش. هیچ شناختی هم ازش نداشتم. آخه اصلا باهاش کاری نداشتم. فقط می دونستم بعد از جنگ، مدتی فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بوده. چون فقط زمان جنگ توی لشکر بودم و بعد از آن دیگه با لشکر کار آن چنانی نداشتم، او را هم نمی شناختم.
 
فقط سال 84 می دونستم "حسین بهزاد" - دوست بعد از جنگ که نویسنده توانایی است - توانسته خاطرات او را بگیرد و به عنوان "تکلیف است برادر" منتشر کند. استادم آقای "علی رضا کمری" همواره از آن کتاب به عنوان کاری بسیار ارزشمند و بی نظیر در حوزه تاریخ شفاهی دفاع مقدس یاد می کرد و می کند. نمی دونم چرا، ولی با وجودی که کتاب رو در قفسه کتاب هام داشتم، اصلا نرفتم طرفش بخونم. مخصوصا که آقای کمری توصیه به خواندن اون کرده بود! قطعا از بی توفیقی ام ناشی می شه.
 
خرداد 1385، سمینار مدیران بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشه‌ای دفاع مقدس در همدان برگزار می‌شد. من هم که مدیر سایت ساجد بودم، همراه بقیه مسئولین بنیاد با اتوبوس از تهران به همدان رفتیم. در اولین روز مراسم، سردار "حسین همدانی" طی خوش‌آمدگویی، به ذکر برخی خاطرات پرداخت که برایم خیلی جالب اومد.
 
حاج حسین همدانی با اشاره به فیلم اخراجی ها که چند وقتی بود سر و صدای زیادی به پا کرده بود، گفت: "زمان جنگ، وقتی اومده بودم شهرمون، حاکم شرع همدان بهم گفت: حاج حسین 100 تا نیرو به کارت میاد ببریشون جبهه؟
 
با تعجب گفتم: خب معلومه. از خدامه. 100 تا نیروی تازه نفس؟ که گفت: بله. وقتی پرسیدم این نیروها کی هستند و چی هستند، گفت: 100 نفر از زندانی ها هستند که مایلند برن جبهه.
 
با تعجب گفتم: چی؟ 100 نفر زندانی؟ یعنی می خوای آزادشون کنی بفرستی جبهه؟ که گفت: خب آره. مگه مشکلی داره؟ گفتم: آخه می گی اونا زندانی هستند، خب شاید به بهونه جبهه اومدن و فرار کردن، اون وقت چی؟
 
که گفت: هیچی. همین که می خوان بیان جبهه مهمه.
 
اون 100 نفر رو گرفتم و بردم جبهه. انصافا نیروهای دلیری هم بودند و توی عملیات ها کولاک کردند. تعدادی شون هم شهید شدند.
 
یک روز که توی سنگر داشتم با شهید صیاد شیرازی که اون زمان سرهنگ بود صحبت می کردم، گنده لات اونا سرزده اومد تو. گفت: باهاتون کار دارم. بهش گفتم: برو بیرون بعدا میام پیشت. بعدا که رفتم پیشش، فهمیدم از برخوردم ناراحت شده. گفت: اون یارو کی بود که به خاطرش منو از سنگر بیرون کردی؟ گفتم: اون سرهنگ صیاد شیرازیه. نیشخندی زد و گفت: شما منو به خاطر یه سرهنگ توی سنگر راه ندادی؟ اگه اون سرهنگه، من خودم سرلشکرم! پیراهنش را که در آورد، دیدم روی شانه هایش درجه های سرلشکری خالکوبی کرده بود."
 
منبع: تاشهدا
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi