شناسه خبر : 42621
سه شنبه 27 بهمن 1394 , 08:38
اشتراک گذاری در :
عکس روز

جشنی که عاقبتش شهادت بود

تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزم‌های دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگ‌های غیرخودی است، ایثارگری و شهادت‌طلبی نقش بسزایی در حفظ دین و ارزش‌های آن و استقلال کشور ایفا می‌کند؛ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن به‌منظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است.

ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمان‎بر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریع‌کننده‎ای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشته‎اند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی فارس در استان مازندران به‌عنوان یکی از رسانه‌های ارزشی و متعهد به آرمان‌های انقلاب اسلامی‌ در سلسله گزارش‌هایی در حوزه دفاع مقدس و به‌ویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبت‌ها و خاطرات رزمندگان و خانواده‌های شهدا نشسته و مشروح گفته‌های آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاری‌ها از نظرتان می‌گذرد.

* درس حسینی زیستن

حسین ذبیح‌نیا برادر شهید فیض‌الله ذبیح‌نیا‏ می‌گوید: سال 60 که به بازی‌دراز رفته بودیم، ما را به منطقه‌ای بردند که معروف بود به «جبهه مخفی» رفت و آمد در این منطقه بیشتر در شب صورت می‌گرفت و اگر ماشینی می‌خواست به آنجا برود، با چراغ خاموش می‌رفت.

شبی بر اثر شلیک خمپاره، یکی از نیروها به‌سختی مجروح شد که در صورت انتقال نیافتن به بیمارستان به شهادت می‌رسید، به راننده آمبولانس گفتند هر طور شده او را بیمارستان برساند، راننده از رانندگی بدون چراغ اظهار نگرانی کرد و گفت در صورت حرکت یکی از نیروها در جلوی ماشین حاضر است مجروح را به عقب انتقال دهد.

شهید فیض‌الله داوطلب شد تا این کار سخت و خطرناک را انجام دهد، وقتی مجروح را سوار آمبولانس کردند، فیض‌الله جلوی ماشین شروع به دویدن کرد، می‌بایست دو سه کیلومتری را در تاریکی، جلوی ماشین بدود تا ماشین با دیدن او مسیر را تشخیص دهد، از این که برادرم داوطلب شده بود، از ته قلب خوشحال بودم ولی نگران بودم که نکند خدای ناکرده برایش اتفاقی بیفتد، تا او برود و دوباره برگردد دلواپسی یک لحظه از من دور نمی‌شد تا این که برگشت و خبر زنده ماندن آن مجروح را به ما داد.

بار سوم که می‌خواست به جبهه برود، همه اهل خانه از او خواستند به جبهه نرود و درسش را بخواند، یادم می‌آید در جواب مادرمان که گفته بود: «تو به جبهه رفته‌ای گمان نکنم دیگر نیازی به رفتن تو باشد.» گفت: «جبهه محل امتحان درس‌هایی است که شما طی زندگانی‌ام به من دادید، امتحان درس حسینی زیستن که از شما آموختم را باید در جبهه پس بدهم.»

* اصل همت است که او دارد

سید یوسف‌ پوربابا پدر شهید سید علی‌اکبر پوربابا می‌گوید: در چنگوله راننده فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه 25 کربلا (سردار شهید ناصر بهداشت) بودم از آنجا که پدر شهید بودم به من خیلی احترام می‌گذاشتند، بعضی وقت‌ها شهید بهداشت پیش من درد و دل می‌کرد؛ از زندگی‌اش می‌گفت و ... آخرین مأموریتی که منجر به شهادتش شد، به من گفت: «حاجی! اگر دوست داری می‌توانی بیایی.»

به او گفتم: «امروز حالم ناخوش است، انشاءالله دفعه بعد می‌آیم.» آن شب که نیامد، خیلی نگران شدیم، نمی‌دانم چند روز گذشت ـ کمتر از یک هفته بود ـ که خبر آمد تعدادی از بچه‌ها کمین خوردند و جنازه‌هایشان در فلان منطقه افتاده است، سریع چند نفر به منطقه اعزام شدند و پیکرهای شهدا که شهید ناصر بهداشت هم جزو آنها بود را شناسایی کردند و آوردند.

از آنجا که ماشینشان، جیپ فرماندهی بود ضدانقلاب به پیکرها تیر خلاصی هم زده بودند و از روز شهادت تا روز پیدا شدن پیکرشان، چون چند روز گذشته بود، پیکرها سیاه شده بودند.

علی‌اکبر پوربابا وقتی می‌خواست به جبهه برود او را نمی‌بردند، من خیلی ناراحت شدم، یک روز وقتی بی‌قراری‌اش را دیدم، دستش را گرفتم و رفتم به سپاه، گفتم: «اینکه می‌خواهد برود جبهه چرا شما او را نمی‌برید؟!» مسئول اعزام گفت: «هم سنش کم است و هم جثه‌اش کوچک.» گفتم: «اصل همت است که او دارد.»

* خواب خوش

عسکری عباس‌تبار می‌گوید: در عملیات بیت‌المقدس من دوستی داشتم به نام امین‌نیا ـ اهل فریدونکنار بود ـ که در همان عملیات به فیض عظمای شهادت نائل آمد، صبح بعد از عملیات، شهید رو کرد به من و گفت: «دیشب خواب دیدم مادرم برایم زن گرفته و جشن مفصلی را هم تدارک دیده، حالا نمی‌دانم تکلیف من چیست؟»

به او گفتم انشاءالله خیر است، نگران نباشید، پیش خودم حدس زدم با خوابی که دیده، شهادتش حتمی است، شهید امین‌نیا از من بزرگ‌تر و متأهل بود و از اینکه مادرش دوباره داشت تو خواب برایش زن می‌گرفت، کمی برایش جای تعجب داشت.

به او خیلی سفارش کردم مواظب خودش باشد ولی با شروع پاتک او اصلاً آرام و قرار نداشت، چند مرتبه بلند شد و با آرپی‌جی شلیک کرد، یک مرتبه که شلیک کرد از خاکریز پایین نیامد تا هدف را ردگیری کند که ناگهان تیر به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید.

 

منبع: فارس
 

 

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi