شناسه خبر : 44516
سه شنبه 07 ارديبهشت 1395 , 18:05
اشتراک گذاری در :
عکس روز

دیداری سبز در آسایشگاه جانبازان ساری

شوق دیدار با همان یک جانباز و توفیقی که در یک سفر کاری دست داده بود، ما را به درب آسایشگاه امام علی (ع) رساند. از ماشین که پیاده شدم، محیط زیبای آسایشگاه در میان دشت و در سینه کوه به زیبایی جلوه می کرد.

شهید گمنام- شرکت و حضور در جلسه ای مهم، مرا به سوی شهر زیبای ساری در خطه سرسبز مازندران کشاند. هوای بسیار لطیف و بی نظیر شهر ساری در روزهای آخر فروردین و اول اردیبهشت، روح را نوازش میداد و نیرویی مضاعف از جهت جسمی و روحی به آدم می بخشید... و شاید همین حال و هوای خوب بود که باعث شد با وجود مشغله های دیگر، به این فکر بیفتم که به آسایشگاه جانبازان ساری سری بزنم.

 از محل دقیق آسایشگاه اطلاعی نداشتم و فرصت هم برای دیدار کم بود. برای همین در تنها فرصت خالی ام در روز جمعه، پرس و جو کنان و به کمک یکی از جانبازان عزیز مقیم ساری، محل آسایشگاه امام علی (ع) شهر ساری را یافته و به عزم دیدار تنها یک جانباز راهی کیلومتر 5 جاده ساری - قائم شهر شدم.

 ابتدا تماسی با آسایشگاه گرفته و پس از هماهنگی با مسئول شیفت که در روز جمعه حضور داشت و به حق برای حضور از پیش هماهنگ نشده من، همکاری خوبی کرد، متوجه شدم که تنها یک جانباز در آسایشگاه حضور دارد و جانبازی دیگر که به دلیل زخم بستر شدید، بستری ست.

 درهرحال شوق دیدار با همان یک جانباز و توفیقی که در یک سفر کاری دست داده بود، ما را به درب آسایشگاه امام علی (ع) رساند. از ماشین که پیاده شدم، محیط زیبای آسایشگاه در میان دشت و در سینه کوه به زیبایی جلوه می کرد. با هماهنگی وارد شدم و مرا به اتاق جانباز سید جعفر موسوی بردند.

 به اتاق او که وارد شدم، جانبازی روی تخت نشسته بود و به گرمی از من استقبال کرد و با محبت مرا دعوت به نشستن کرد. دیوار سمت چپش کلا" پنجره بود و باغچه های سبز و درختان زیبا منظره پنجره اتاقش بودند. کنترل تلویزیون کنار دستش بود و اما او تنها توانست صدای تلویزیون را با پشت دستان بی حسش کم کند تا گفت و گوی ما آغاز گردد.

 پس از اینکه حال و احوالی با هم کردیم و من از ایشان خواستم که صحبتی گوتاه با هم داشته باشیم، گفت و گوی ما به این صورت آغاز شد.

فاش نیوز: آقای موسوی! شما چند سال دارید؟

سید جعفر موسوی - من متولد 1336 هستم.

فاش نیوز: چطور شد که جبهه رفتید؟

- من از سال 54 تا 58 در تهران در شرکتی کار می کردم. بعد که امام فرمان داد که به سپاه بروید، از آن شرکت تصفیه حساب کردم و به سپاه آمدم. مدتی در سپاه قم بودم، بعد در قائله ششم بهمن آمل که منافقین آمده بودند و می خواستند آمل را بگیرند و می خواستند حکومت سربداران تشکیل بدهند و گروه های مخالف بودند با جمهوری اسلامی. تصمیم گرفته بودند که سرتاسر ایران را بگیرند و در تمام جنگل های آمل هم پراکنده شده بودند، در جاده هراز و در جنگل ها مستقر شدند. یک گروه 400 تا 500 نفری تشکیل داده بودند و در جنگل ها راهزنی می کردند. من همان موقع به آمل آمدم.

 4-5 ماهی در جنگل ها عملیات انجام می دادند و تعدادی از بچه های ما آنجا شهید شدند و از بین رفتند و مدتی به همین شکل ادامه داشت. آخرین نقطه شان، شهر آمل بود. در سوم بهمن آمدند آمل و در خانه تیمی آمل مستقر شدند. در شب ششم بهمن هم عملیاتی رادر چهار نقطه آمل شروع کردند. از طرف جاده هراز و محمودآباد و جاده نور و نوشهر و یکی هم جاده بابل. اسستار کردند و بعضی هایشان هم لباس سپاه تنشان بود. گشت می زدند و ما هم ایشان را دیدیم. نمی دانستیم که منافقین هستند. فکر کردیم بچه های سپاه اند! تعدادی از بچه های ما را همان شب شهید کردند و وارد شهر شدند.

 ما آن شب عملیات انجام ندادیم. ما بیشتر در اطراف سپاه بودیم. آنها از بیرون از چهار طرف وارد شدند و ما هم به همان چهار طرف از داخل شهر از سمت سپاه عملیات را به سوی آنها برای محافظت از شهر شروع کردیم. در همین عملیات، تعدادی شهید شدند و تعدادی از آنها هم کشته شدند.

 شرایط آن موقع آمل مثل الان سوریه و عراق شده بود. بچه های ما را اگر می گرفتند، سر می بریدند، آتش می زدند. مثل داعش امروز. آن موقع داعش معنی نداشت. الان داعش اینطور تبلیغات می کند . اگر آن روز این دفاع ها انجام نمیشد، ایران هم الان عین سوریه  و افغانستان بود.

 خلاصه به همت سپاه و مردم، این قائله ختم بخیر شد و پیام تشکر امام رسید که در آخرین وصیت نامه خودش از مردم آمل تقدیر و تشکر کرد.

فاش نیوز: شما چطور و کی مجروح شدید؟

- من در همان عملیات ششم بهمن، چون جنگ تن به تن بود، مثل خط مقدم جبهه اینطور شدم. تیر مستقیم به گردن و نخاعم خورد. مدتی در تهران بستری شدم. من آن موقع 22 سالم بود.

فاش نیوز: شما چقدر آسایشگاه هستید؟

- من بیشتر مواقع آسایشگاه هستم.

فاش نیوز: شما چقدر اینجا در آسایشگاه ملاقاتی دارید؟

- گاهی و بیشتر در مناسبت ها مثل دهه فجر. از آموزش و پرورش و مدارس و کارمندها می آیند. از تنکابن و گلوگاه و مینودشت و ... می آیند. در ماه چند بار.

فاش نیوز: شما ازدواج کردید؟

- بله من حدود بیست سالگی ازدواج کردم. وقتی مجروم شدم، دخترم مریم یک ماهه بود. تقریبا دو سالی بود که ازدواج کرده بودم. مازندرانی ها زود ازدواج می کنند. برعکس تهرانی ها. توصیه شده که در جوانی باید ازدواج کرد. یعنی 58 ازدواج کردم و 60 مجروح شدم.

فاش نیوز: یعنی مریم خانم الان چند ساله است؟

- الن 34 سالش است. الان ازدواج کرده و دو تا بچه هم دارد.

فاش نیوز: همین یک بچه را دارید؟

- نه من یک ازدواج مجدد داشتم که یک فرزند هم از آن ازدواجم دارم. چون همسر اولم جدا شد و رفت. این خانم دومم خودش آمده بود به بنیاد اعلام آمادگی کرده بود که می خواهد با جانباز ازدواج کند.

فاش نیوز: همسر اول شما چرا زندگی را ترک کرد؟

- به دلیل مشکلات جسمی ما دیگر توان زندگی با یک جانباز را نداشت. ایشان سال 65 رفت.

حوالی سال 67 تا 70 خوب خاطرم نیست، بنیاد همسر دومم را به پیشنهاد خودش به من معرفی کرد. با هم صحبت کردیم و سال 75 ازدواج کردیم. حدودا" ده سال با هم تفاوت سنی داشتیم.

فاش نیوز: در مدتی که تنها بودید، مریم کجا بود؟

- مریم پیش مادر من، مادربزرگ و پدربزرگش زندگی می کرد. کوثر هم سال 79 به دنیا آمد.

فاش نیوز: حالا همسر دومتان از زندگی اش راضی ست؟

- نه از ایشان هم جدا شدیم. حدودا" یک سال است. سخت است.

فاش نیوز: شما به همسرانتان حق می دهید که جدا شوند یا خسته بشوند؟

- به اولی حق می دهم ولی به دومی خیلی نه! چون خودش آمده بود و باشناخت آمده بود. من با او صحبت کرده بودم. گفته بودم زندگی با جانباز سخت است، عاطفه زیادی می خواهد. اول قبول کرد اما اخیرا" دیگر خواست که برود...او 17 سال زندگی کرد.

فاش نیوز: پس شما درحال حاضر تنها هستید و بیشتر در آسایشگاه هستید؟

- بله. وقتی می خواهم بروم، خانه ای دارم همین روبروی اسایشگاه نزدیک است. دخترم کوثر پیش من است و به من رسیدگی می کند. من که اینجا هستم، می رود پیش دخترعمویش. من که بر می گردم می آید خانه و پیش هم هستیم.

فاش نیوز: دخترهای شما چه حسی دارند که دختر یک جانباز هستند؟

- خوب هستند. دخترم به من خیلی خوب رسیدگی می کند. او هم می توانست با مادرش برود اما نرفت! آنها خیلی به من علاقه مند هستند. من همیشه تفکرم این است که کس هر بی کسی خداست. اگر خدا را داشته باشی، احساس بی کسی نمی کنی. مریم هم آمل زندگی می کند و هم من به او سر می زنم  و هم او به دیدن من می آید. مریم مدرک اقتصاد دارد و در اداره دارایی کار می کند.

فاش نیوز: با توجه به شرایط سختی که در زندگی دارید، فکر می کنید مردم قدرشناس ایثار شما هستند؟

- ما داشتیم زندگی مان را می کردیم. کار و زندگی داشتیم. به امر و فرمان امام وارد سپاه شدیم. انگیزه مان مبارزه درراه خدا بود. آنچه به عنوان هدف در ذهن ما بود، در انقلاب تجلی می کرد. تمام تظاهرات های تهران را بودم. 13 آبان، 17 شهریور، اکثر راهپیمایی ها را بودم. من فکر می کنم این شرایط من خواست خدا بود.

فاش نیوز: از مردم انتظاری ندارید؟

 - نه انتظاری نداریم و مردم هم ما را خوب می شناسند و قدردان هستند. ما انقلاب کردیم برای آرامش و آسایش مردم، برای در راه خدا بودن. این انقلاب برای مردم است و باید برای این مردم و انقلاب کار کرد.

فاش نیوز: به نظر شما مسئولین چطور؟ وظیفه خود را در قبال شما انجام داده اند؟

- کار شده ولی کم بوده و کافی نیست. بی عدالتی هست، تورم، بیکاری، بی بند و باری و ... ما هم از همین مردم هستیم و داریم همین شرایط سخت را سپری می کنیم.

فاش نیوز: نظرتان در مورد عملکرد بنیاد چیست؟

 - به طور نسبی کارش را درست انجام می دهد ولی آنطور که در سطح عالی باشد نه! خدمات به طور نسبی در آسایشگاه خوب است ولی به هرحال امکانات و مشکلات برای ما هم مثل مردم است. البته ما یکسری مشکلات مضاعف بر دیگر مردم داریم که چون خودمان داوطلبانه خواستیم که این راه را برویم، آنها را به دوش می کشیم. ما را که به اجبار نفرستادند!

فاش نیوز: یکسری خدمات رفاهی، درمانی، اجتماعی و وظیفه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت وجود دارد که باید مسئولین روی آنها کار کنند. به نظر شما این کار را انجام داده اند؟

- متاسفانه نه. یعنی با گرفتاری ها و مشغله هایی که مردم دارند، دیگر اصلا" به فکر ما نمی افتند. یادشان می رود. ما هم بودیم یادمان می رفت.

فاش نیوز: نظرشما درمورد شرایط کنونی جامعه چیست؟

- وضعیت الان جامعه مثل گرانی، بدحجابی، بیکاری مرا ناراحت می کند.  ما انقلاب کردیم برای چه ؟ برای در راه خدا بودن نوگرنه اگر قرار بود فساد و بی بند و باری در جامعه باشد که در دوران طاغوت بود. دیگر انقلاب نمی کردیم! امام تمام وجودش را برای این انقلاب گذاشت. آن وقت باید وضعیت اقتصادی و کار و ... مردم به این صورت بشود؟! من از مردم انتظاری ندارم در میان اینهمه مشکلات یاد ما هم بیفتند. مردم زمانی که زندگی آرام و راحتی داشته باشند، یاد ما هم می کنند و به ما هم سر می زنند و دلداری می دهند. خلاصه فراموش نمی کنند که ما برای رضای خدا و تامین آسایش، ناموس مردم و درست زندگی کردن آنها رفتیم.

فاش نیوز: مجروحیت شما فقط نخاعی ست؟

 - بله. نه شیمیایی هستم و نه اعصاب و روان. ولی توان حرکتی ام بسیار کم است. تعدادی هم ارام بخش برای خواب می خورم.

فاش نیوز: فعالیت بدنی هم دارید؟

- یک مغازه لوازم یدکی دارم و از صبح می روم و مشغول می شوم. من نمیتوانم بیکار بمانم.

فاش نیوز: خیلی عالی ست. کاش ما و مردم، انگیزه را از شما یاد بگیریم. صحبت پایانی شما?

- من برای شما و همه مردم ارزوی موفقیت و توفیق می کنم و امیدوارم که هیچ وقت لبخند از روی لب هایتان پاک نشود.

... در پایان ما را دعایی کرد و با لبخندی گرم و مهربان بدرقه کرد. هنوز در حال و هوای حرف هایش بودم و از درب آسایشگاه خارج نشده بودم که دیدم جانباز موسوی بر ویلچر نشسته و با دو گلدان شمعدانی که روی لبه دسته ویلچر گذاشته بود، به طرف درب آمد. مهربانانه مسیر برگشت مرا پیگیری کرد و گفت که باید به خانه برود. معلوم بود به خاطر این دیدار، کاری داشته و فقط به خاطر ما آن را عقب انداخته و در آسایشگاه مانده است.

 از خیابان بین آسایشگاه تا کوچه روبرویی که با ویلچر برقی اش می گذشت، از پشت سر به او می نگریستم و به روحیه شاداب و روح بلند او در عین سختی های بسیارش و به آرامشی که در چشمانش موج میزد می اندیشیدم.

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
سلام شهید گمنام عزیز . بله حقیر تا چند سال پیش گه گاهی سری به آسایشگاه حانبازان واقع در پنچ کیلو متری جاده ساری به قایم شهر ...عبور سرخکلا می رفتم . دوستان جانبازی در سن و سالهای همین سید جانبازمون داشتم . انصافا آسایشگاه سرخکلا به بچه های جانباز قطع نخاعی مشتی رسیدگی می کند . پرسنل و مسؤل بسیار انسانی دارد واقعا کوتاهی ویا قصوری از آنها سر نمیزند . دلسوزند .

در رابطه با ششم بهمن آمل سیدعزیز دقیقا درست میگویند . حدود سیصد چهار صد نفر عوامل گرو هکهای منحله و مرتد و ساواکیهای قدیم در جنگل آمل و چمستان و نور بلده و علمده خصوصا در منطقه آمل رهزنی و دست به کشتار بی گناهان میزدند که سپاه و بسیج و انصافا مردم دلیر و بی باک آمل با جان و دل به مقابله با اون خود فروخته ها برخواستند و شهدایی نیز تقدیم مملکت اسلامی و آرامش مردم آمل تقدیم کردند . سید جانبازمون دقیقا درست گفتند اون جنگلیهای مرتد بمانند داعش امروز بودند .دقیقا همین کارهای تکفیریها رو می کردند . ولی مرحبا به سپاه و بسیج و مردم آمل .
از خداوند برای شید عزیزمون سلامتی از درگاه خدا خوا هانم . از شما شهید گمنام هم کمال تشکررا دارم که بعضی مکانها و خادمان صدیق آنها را به رشته تحریر و تصویر در می آورید .
در آخر از بنیاد شهر ساری کمال تشکر را دارم .
شهید گمنام عزیز
مصاحبه خوب و خواندنی بود.
قلمتان مستدام.
سلام خدمت تمامی ایثارگران محترم و جانبازان عزیز ...
باید تشکری ویژه ای از خبرنگار خوب و ستودنی سایت فاش نیوز شهید گمنام داشته باشم دوباره شهید گمنام با قلم زیبایش گزارشی را به تصویر کشیده است و با این هنر توانسته است لرزه ای بر طپشهای قلب بوجود اورد .
و این توانایی ارزشمند قابل ستودن است
شهید گمنام عزیز از تمامی زحمات شما بزرگوار تشکر میکنم.....
زنده و پاینده باشید ( امین )
درود بر هم قطار دوران سخت و امتحان الهی .کاش ما هم حداقل مثل بعضی از استانهای دیگه از حداقل امکانات که اسایشگاه هست برخوردار بودیم.
سلام . وقتی که این مصاحبه را خوندم احساس کردم فقط نه قلبم که سرتا پام در حال سوختنه
چرا ؟
قادر به توصیف آن نیستم . فقط بدونید این مصاحبه سبزی برام نبود . قلبم از شدت اندوه به درد آمد و اشکم تا ساعتها جاری بود . دلم می خواست همان اول من خدمت جانباز موسوی ابراز ارادت کنم اما دچار شرایط بحرانی شده بودم که باید کمی در خلوت خودم فکر می کردم . بعد کلی فکر کردن به طرف کسی هدایت شدم که خوب اشاراتی داشت . مطمئنم برای شما هم جالب خواهد بود . ببینید عزیزان دور تا دور ما پر شده از آدمای بی ظرفیت ، کم لطف و با ادعاهای دروغین ... پس این جفاها خیلی عجیبم نیست .
به نظرم برادر جانباز هم یکی از همین گرفتارهاست والا کیه که ندونه ایشون چه جانفشانی کردند ؟
آهای ... تو که خودت ادعا کردی تو چرا کم آوردی گلم ؟
حالام اگر این چند خط را نوشتم برای اینه که سر شب یادم رفته بود نتو قطع کنم حالا یهو دیدم نت وصله گفتم حالا که قلبم به هدایتی از جنس عرشی ها از غم دنیایی و جفای مردمان بی ظرفیت خالی شده بیام بگم جانباز موسوی. این دنیا با همه سختی هاش تمام میشه . قراره بریم پیش خدا . چه بهتر دلشکسته بریم . اونجا دلشکسته ارزش خوبی داره .
و ما که بی گناه دلشکسته شدیم بهای بیشتری خواهیم داشت . خدا دختراتو برات نگه داره . الهی پرستارای بنیاد همیشه باهات مهربون باشن . اراده تو منو مبهوت کرد . واقعا هنوز میری سر کار ؟ مردی مرد ... خیلی ... زنده باشی دلاور
شهید گمنام دستت درد نکنه .
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi