شناسه خبر : 44524
چهارشنبه 08 ارديبهشت 1395 , 15:40
اشتراک گذاری در :
عکس روز

کزارشی خواندنی از دیدار جانبازان دفاع مقدس با جانبازان مدافع حرم

عشق حسین(ع) مارا به این وادی کشانده!

به اتفاق تعدادی از جانبازان نخاعی کشورمان به دیدار جانباران مدافع حرم که در بیمارستان بقیه الله(عج) بستری هستند می رویم تا

فاش نیوز - به اتفاق تعدادی از جانبازان نخاعی کشورمان به دیدار جانباران مدافع حرم که در بیمارستان بقیه الله(عج) بستری هستند می رویم تا عیادتی با این عزیزان داشته باشیم. با هماهنگی هایی که توسط  برادر مسعودی،( هماهنگ کننده ملاقات و رابط بین جانبازان و یکی از عزیزان فعال در پیگیری بستری و درمان مجروحان مدافع حرم از لشکرفاطمیون و زینبیون )، صورت گرفته است به راحتی وارد اقامتگاه می شویم اما مسوولان حراست بیمارستان زمانی که متوجه می شوند که خبرنگارانی هم همراه آنان هستند ورق برمی گردد و تازه سخت گیری ها شروع می شود. برادرعسگری دوربین را آماده می کند تا از جانبازان نخاعی که به دیدار مجروحان آمده اند عکس بگیرد که مأموران حراست از راه می رسند. او در کمال آرامش عکس های گرفته شده را نشانشان می دهد و خیالشان را راحت می کند که عکس واضحی از مجروحان گرفته نشده است. اما از راست و چپ دایم می گویند قرار نبود خبرنگار با خود بیاورید! از یگان، تیپ و دسته مجروحان سوال نشود، اسامی درج نشود و....

 آقای مسعودی به آنان اطمینان می دهد که هیچ مشکلی پیش نمی آید. تک تک برادران در کمال صبر و آرامش به آنان توضیح می دهند که ما باید به یاری این عزیزان بیاییم و تجربیات خود را در اختیارشان بگذاریم. با صحبت هایی که می شود جو کمی آرام می گیرد و درد دل  آنها هم شروع می شود که ما هم مسوولیت امنیت و حراست از این مجروحان را برعهده داریم و اگر اطلاعات آنان به بیرون درز پیدا کند خانواده های آنان در کشورهایشان بسیار مورد آزار و اذیت قرار می گیرند. تک تک با آنان وارد مذاکره می شویم و قول می دهیم که  هیچ خطری مجروحان را تهدید نمی کند و این تنها یک دیدار دوستانه است و با توجه به موارد امنیتی، اطلاعات محفوظ می ماند. با دلخوری می پذیرند اما از کنارمان جنب نمی خورند و تا آخر این دیدار پای ثابت کار هستند!

زمان را غنمیت می شمارم و از جانباز نخاعی استاد حسن ابوطالبی در خصوص این دیدار می پرسم. می گوید: دوستانی که در دفاع از کشور جانباز شده اند با تجربیات 30 ساله مجروحیت اینک بر خود لازم دیدیم که این تجربیات را در اختیار برادرانی که به تازگی مجروح شده اند قرار دهیم. بحث قطع نخاعی موضوعی است که اگر در اوایل مجروحیت آگاهی لازم را داشته باشند و بدانند که چگونه از خود مواظبت نمایند در سال های آینده شاید بتوان گفت 70-80درصد از بار مشکلاتشان کمتر می شود. این حرکت هم برای انتقال تجربه بود و هم احساس وظیفه بود به عیادتِ برادرانی که در جبهه ی متعلق به ما مجروح شده اند بیاییم و با آنها دیداری داشته باشیم.

برادر نجمی هم که در این دیدارِ شورانگیز حضور داشته هدف از این دیدار را، سفارش دین مبین اسلام به عیادت از بیماران می داند و عنوان می کند: این دوستان و برادران هم که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) مجروح شده اند، اولی تر هستند. از طرفی این برادران در کشور ما غریب هستند پس وظیفه داریم به دیدارشان بیاییم و از نظر روحی و روانی و حتی جسمی انتقال تجربه کنیم که انشاالله روزهای سخت را  راحت تر بگذرانند.

از وی در خصوص حمایت دولت از  مدافعان حرم سووال می کنم که می گوید: متاسفانه اخبار خوبی از حمایت دولت از این عزیزان نمی شنویم. اگر وجود مقام معظم رهبری نبود این مجاهدان از این هم مظلومتر واقع می شدند. البته انتظار مساعدت بیشتری از سپاه قدس می رود که به این عزیزان رسیدگی بیشتری نمایند.

به اتفاق برادران جانباز مهرآیین، ملاحسینی، پناه و... وارد یکی از اطاق ها می شویم.  آنان به رسم عیادت از بیمار، جعبه بزرگ شیرینی را که با خود آورده اند به همه تعارف می کنند.

نمی دانم چرا کلمه "افغان"همواره با کلمه "غریب" مترادف می شود. وقتی پای اعتقادات در میان باشد کودکان چه زود بزرگ می شوند و هیبت مردانه می گیرند. روی تخت نوجوانان و جوانان بسیار کم سن وسالی را می بینم که میانگین سنی شان 17تا 25 سال است. گرچه سن عددی آنان بسیار کم است اما دل شیر دارند. زندگی در این سن کم بسیار زیبا و  لذتبخش است اما ایمان به خدا و دفاع از حرم حضرت زینت (س) آنان را چنان واله و شیدا نموده که برای شهادت از هم پیشی گرفته اند. ایمان به خدا و باورهای بالای آنان چیزی نیست که به سادگی و با مجروحیت، از آن دست بکشند.

یکی از این مجروحان جوان 20ساله ای از لشکر "فاطمیون" است. جانباز نخاعی گردنی  و شرایط بسیار سختی دارد. همه گرد تختش جمع می شوند وحالش را می پرسند. کم حرف است و بسیار بی آلایش.  وقتی می بیند که به عیادتش آمده ایم لبخندی شیرین بر لبانش می نشیند. مجرد است و خانواده اش در افغانستان زندگی می کنند. تنها برادرش که در ایران است کارگر نانوایی است و مدتی است که کارش را رها کرده و در بیمارستان کنار برادر می ماند. هرکدام از برادران جانباز از تجارب مجروحیتشان برایش می گویند و دست آخر با او خداحافظی می کنند.

در کنار او جوان  27ساله دیگری آرمیده است که در دفاع از حرم در شهر حلب سوریه دچار موج گرفتگی و اختلال بینایی شده است.  روحیه بسیار بالایی دارد و می گوید اگر چشمانم سالم بود اینجا نمی ماندم و با داعش در سوریه می جنگیدم. مهرآیین جانباز نخاعی با درایت تمام از بیناییش سوال می کند و راهکارهایی را در اختیار او قرار می دهد.

این بار زودتر از بقیه از اطاق خارج می شوم به اطاق دیگری می روم که فرصت بیشتری برای گفت وگو داشته باشم. این بار مخاطبم جوانی از تیپ "زینبیون"(مجاهدان پاکستانی) است. 21ساله است و در حلب مجروح شده. بسیار محجوب است و زبان فارسی را خوب متوجه نمی شود. برادرش که لباس ملی کشورش را برتن دارد مراقب برادر است و کمی از او بهتر صحبت می کند و متوجه صحبت هایم می شود و  گفت وگویمان را ترجمه می کند.  وقتی علت حضورش را در سوریه و مبارزه با داعش می پرسم فقط متوجه  جمله"حرم حضرت زینب(س) می شوم. از مجروحیتش که می پرسم بلوزش را بالا می زند و جای گلوله در پهلو و پاهایش را نشانم می دهد. وقتی سوال می کنم حالا که مجروح شده ای پیشمان نیستی؟ با لهجه خاصی با قاطعیت می گوید: نه نه! برادرش که خود از رزمندگان  مدافع حرم است و یک سال و نیم است که در سوریه می جنگد می گوید پسرعمویم در کنارمان بود که شهید شد.

 از حضور خانواده هایشان در ایران می پرسم، می گوید: ما اینجا کسی را نداریم. من برای مراقبت از برادرم اینجا هستم و به محض اینکه حال برادرم بهتر شود دوباره به سوریه برمی گردم.

به او می گویم که زندگی در این سن و سال بسیار شیرین است، شما این مسئله را چگونه توجیه می کنید؟ می گوید: حرف قشگی زدید. زندگی خیلی شیرین است اما دفاع از حرم حضرت زینب(س) بر ما فرض است. خوشحال هستم که زائر و مدافع حرم حضرت زینب(س) هستم.

از او در خصوص رسیدگی به وضعیت بیماران سوال می کنم می گوید: رسیدگی شان خوب است اما در خصوص دیدار خانواده ها به ما سخت می گیرند.

 از آرزویش می پرسم که آن نیز حکایت از قلب پر از مهربانی او دارد. می گوید: آرزویم این است که تمام شیعیان دست رهبر را در دستانشان بگیرند و هرجا که شیعه ای هست پیروز باشد.

در اطاق دیگری، مجروحی از کشور عراق بستری است. پدر که با لباس ملی کشورش در کنار فرزند رشیدش حضضور دارد با دیدنم به زبان عربی، گرم سلام و احوالپرسی می کند. پسرک از جا نیم خیز می شود. وقتی اسمش را می پرسم متوجه نمی شود. البته ضرورتی نمی بینم که  بدانم. مترجمی هم نیست که کمکم نماید. وقتی سنش را می پرسم به زبان عربی عددی می گوید و وقتی نگاه گیج مرا می بیند، با اشاره کاغذ و قلم می خواهد و روی آن می نویسد 19 و از صحبت هایش می شنوم که در حلب سوریه مجروح شده است.

جوان دیگری از لشکر فاطمیون، که عاشق شهادت است در کنارش بستری است. زبان فارسی را به خوبی صحبت می کند. وقتی انگیزه اش را از جنگ با داعش می پرسم می گوید: من شیعه علی(ع) هستم و برای دفاع از حرم بی بی  زینب(س) رفتم.

 وی که به گفته خودش مجروحیت ناچیزی دارد و دوتا از انگشتان دستش شکسته است برای دفاع از حرم لحظه شماری می کند و می گوید منتظرم دستم بهتر شود ودوباره به منطقه برگردم. بسیار آرام  صحبت می کند و وقتی از رسیدگی در بیمارستان جویا می شوم محجوب تر از این حرف هاست که گله ای داشته باشد. می گوید چه بگویم. رسیدگی شان خوب است. خانواده من درافغانستان هستند. اگر در افغانستان لو برویم که در سوریه می جنگیم زمانی که برگردیم زندانی می شویم. خانواده ام خوشحال هستند که برای دفاع از حرم به سوریه رفته ام.

مجروح دیگر، جوان 22ساله ای است که او هم در جنگ با داعش مجروح شده است. انگیزه حضورش را در سوریه جویا می شوم. زمانی که  از تلویزیون خونخواری و ستم داعش را بر کودکان و زنان و مردان بی دفاع می دیدم به کمک رفتم. تیر در پایم کمانه کرد. سه روز در بیمارستان حلب بودم. بسیاری از دوستانم در حلب به شهادت رسیدند. او بسیارغبطه می خورد و می گوید: خواهرم، شهادت نصیب هرکسی نمی شود.

توقع او از دولت جمهوری اسلامی این است که می گوید: هرکدام از ما نیاز به یک پرستار داریم که کنارمان باشد. اگر پرستاران از خانواده خود ما باشند خیلی بهتر است. خانواده من در افغانستان هستند و از مجروحیت من خبر ندارند. اگر مادرم بداند سکته می کند. در اینجا دوستانی دارم اما نمی گذارند که به دیدارمان بیایند.

به او دلداری می دهم که حضرت زینب همواره پشتیبان شماست. اما صحبت های این جوان مرا بیشتر آرام می کند: حضرت زینب(س) همیشه پشتیبان ماست. ما در حلب 13 نفر بودیم و داعش 300 نفر به همراه دو تانک. ما در خانه ای بودیم که با تانک به دیوار خانه کوبیدند و طبقه بالا به پایین آمد و ما به طبقه همکف سقوط کردیم. سه نفرایرانی و 10 نفراز بچه های فاطمیون بودیم. نارنجک هایی را که همراه داشتیم به سویشان پرتاب کردیم و بسیاری از آنان را کشتیم. رفیق صمیمی ام شهید شد. من هر شب خواب او را می بینم.

وقتی می پرسم به نظرت این جنگ تا کی ادامه دارد؟ او با قاطعیت می گوید: تا داعش هست من هم هستم و تا زمانی که شهید نشده ام برای دفاع از حرم می جنگم.

یکی دیگر از مجروحان لشکر "فاطمیون" آرام روی تخت دراز کشیده و چهره غمگینی دارد. او متأهل و دارای 2 فرزند دختراست. به گفته خودش 150 ترکش در پایش است و از ناحیه شکم مورد جراحی قرار گرفته است. کبودی یکی از چشمانش هم ناشی از ترکشی است که به آن اصابت کرده است. می گوید من هیچ کسی را در ایران ندارم و خانواده ام حتی خبر ندارد که من اینجا هستم.

به راهرو می آیم. یکی از مجروحان  روی صندلی راهرو نشسته است. کنارش می نشینم. سکوت ادامه داری میانمان حایل می شود. از خانواده اش می پرسم که می بینم سخت دلتنگ خانواده اش در افغانستان است. او که دارای 3پسر و 4 دختر است در کشورش به شغل کشاورزی مشغول بوده که به مدافعان حرم حضرت زینب پیوسته. او که یکی از پاهایش را در منطقه "تدمر" روی مین جا گذاشته، در انتظار پروتز است. حال عمومی اش خوب است. اما بالای زانویش کمی ورم دارد. از وضعیت رسیدگی بیمارستان از او جویا می شوم. به آرامی و مظلومیت می گوید. رسیدگیشان خوب است و با ما رفتار مهربانانه ای دارند.

یکی از خادمان بخش که دست اندرکار تهیه پروتز برای جانبازان مدافع حرم است نیز در کنارمان است. او بیشترین ساعت کاری اش را در کنار این مجروحان می گذراند و با بسیاری از آنان دوست شده و رابطه صمیمانه ای با آنان دارد به طوری که همگی آنان را با نام کوچک صدا می کند و احوالشان را می پرسد. خاطرات جالبی از این عزیزان دارد. او برایم از مجروحی می گوید که با شرایط کلستومی و با آن حال جسمی که داشته در یک لحظه، از غفلت پرسنل بیمارستان استفاده کرده و خود را به فرودگاه می رساند که به سوریه برود که او را دیروز به بیمارستان بازگردانده اند و این چیزی جز عشق به آل الله نمی تواند باشد.

 و یا اینکه می گوید اینها اینقدر مظلوم هستند که اگر یک روز هم بگویی اینجا بایستند با مظلومیت تمام می ایستند و تا زمانی که خودت اجازه نشستن ندهی اعتراضی نمی کنند. ما هم به واقع هرکاری که از دستمان بر بیاید برای آنان انجام می دهیم.

در انتهای این گزارش به این جمله سردار سلیمانی می اندیشم که به واقع نمونه عینی دلاوری های این مدافعان حرم است:

"برای پیدا کردن شهادت دشت ها و کوه ها را پیموده ام"

عیادت از مجروحان مدافع حرم که پایان می یابد جانبازان در محوطه گرد هم می آیند. آنان در قبال جانبازان مدافع حرم  بسیار احساس مسوولیت می کنند و با هم تبادل نظر می کنند که چه راهکارهایی برای بهتر شدن شرایط این عزیزان داشته باشند.

قدمهایشان استوار

یا علی مدد

گزارش: از صنوبرمحمدی

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
خدا خیربدهد این خانم محمدی را که باگزارش های زیبایسشان دل مارا تکانی ویرانگرمیدهند و هشداری به مسئولین.! اما افسوس که آب در هاونگ کوفتن است!!!
سلام/ این بندگان غریب خدا در کجا اقامت دارند. آیا میشود ماهم به دیدارشان برویم؟
واقعا دلم گرفت از این شرایطی که دارند. خدا به آنها صبر بدهد و شفای عاجل.
خانم صنوبرمحمدی عزیزم از شما و گزارش به این زیبایی مچکرم و امیدوارم از نزدیک شمارا ملاقات کنم.
حقا که خبرنگار قابلی هستید
سلام علیکم
این انجمن تهران چقدر فعال هستند البته جانبازهایشان هم. خدا خیرشان بدهد که به همنوع خود خدمت میکنند
از گزارش این بانوی بزرگوار و گرامی صنوبرخانم محمدی سپاسگزارم که مارا بااین دوستان غریبمان آشنا کرد
من همیشه گزارش و اخبار این خانم را پیگیرهستم.خیلی قشنگ و سلیس می نویسند
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi