شناسه خبر : 44526
سه شنبه 07 ارديبهشت 1395 , 09:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

حضور در منزل کاربر قدیمی سایت

نکته زیبای این دیدار که خودنمایی می کرد، انرژی مثبت این جانباز و خانه اش بود و محبتی که در این خانه نمایان بود. همچنین لحظاتی که می خواستم با همسر جانباز وفا صحبت کنم، علقه و محبت جانباز به همسرش و شوقش برای معرفی کردن و شناساندن او زیبا بود.

شهیدگمنام- شماره تماس اش را گرفته بودم و در مدت کوتاه اقامتم در شهر ساری، به دنبال این بودم که هرطور که امکان دارد، ملاقات با  او را میسر کنم. از مخاطبان قدیمی و خوش ذوق سایت فاش نیوز است و سال هاست که برای سایت می نویسد. همین موضوع باعث شد که خیلی علاقه مند باشم او را که یک جانباز 70 % اما غیرنخاعی ست و البته بسیار فعال، از نزدیک زیارت کنم.

 قرارملاقات در منزل جانباز مرتضی قنبری وفا با یک تماس تلفنی و پذیرش پرمحبت میزبان، یعنی جانباز وفا و همسر مهربانشان گذاشته شد و حالا نوبت من بود که آدرس ایشان را هر طور که شده با وجود ناآشنایی با خیابان ها و کوچه های شهر پیدا کنم و برای عرض ارادت و البته بهره بردن از نور وجود یک جانباز خودم را به منزل او برسانم.

 وقتی به خانه او رسیدم، جانباز قنبری وفا منتظر دم درب ایستاده بود و هر دو که یکدیگر را تا کنون ملاقات نکرده بودیم، شاید از حال و هوای یکدیگر یافتیم که با فرد مورد انتظارمان روبرو شده ایم.

 با لبخند و برخورد صمیمانه و بی آلایش او به داخل خانه دعوت شدم درحالیکه از این مهمانی ناگهانی و غیرقابل باور برای خودم، کمی شوکه بودم و البته از روی میزبان متواضع خود، شرمگین.

 بعد از حال و احوالی گرم و صمیمانه از سوی جانباز قنبری وفا و همسر او، صحبت های ما شروع شد و نکته زیبای این دیدار که خودنمایی می کرد، انرژی مثبت این جانباز و خانه اش بود و محبتی که در این خانه نمایان بود. همچنین لحظاتی که می خواستم با همسر جانباز وفا صحبت کنم، علقه و محبت جانباز به همسرش و شوقش برای معرفی کردن و شناساندن او زیبا بود. طوری که بارها گفت با همسرم صحبت کنید و از او عکس بگیرید. متن کامل این گفت و گو در ذیل به نظر مخاطبان می رسد.

فاش نیوز: آقای قنبری وفا از زمان جبهه رفتنتان و مجروح شدنتان تعریف کنید. چی شد که به جبهه رفتید؟

آقای قنبری وفا :از یک خواب شروع شد.

فاش نیوز: خب چه خوابی بود؟

-  15 ساله بودم که یک شب در خواب دیدم در جبهه تیراندازی می کنم.

فاش نیوز: آن موقع زمان جنگ بود؟

-  بله ، سال 61 بود.

فاش نیوز: سال 61 شما 15 ساله بودید؟!

- بله ، بعد به اعزام نیروی سپاه درآمدم. رفتم گفتم می خواهم به جبهه بروم ولی آنان قبول نمی کردند. گفتند که سنتان پایین است. بعد حدود 1 سال گذشت و 16 ساله شدم. در این یک سال من مرتب به اعزام نیروی سپاه مراجعه می کردم تا من را به جبهه بفرستند اما قبول نمی کردند. آن موقع طرح کاد بود و من در بیمارستان طرح کاد را گذرانده بودم و گفتم اگر من نامه بیاورم که شما من را به عنوان امدادگر بفرستید، قبول می کنید؟ گفتند بله و گفتند بروید از بیمارستان طرح کاد بیاورید و به عنوان امدادگر به جبهه اعزام شوید. بعد ما به بیمارستان بوعلی ساری مراجعه کردیم و یک طرح نامه گرفتیم که ما طرح کاد را آنجا گذرانده ایم و آن را تحویل سپاه دادیم و بعد گفتند که پدرو مادرتان باید بیایند اینجا و رضایت بدهند. گفتم پدر و مادر من شاغل هستند، البته کمی  خالی بستم.

فاش نیوز: یعنی مادرتان شاغل نبودند؟

- نه مادرم خانه دار بودند.

  تا بالاخره شد 2 آبان ماه 62 همراه یک گروه که اعزام مجدد بودند یعنی قبلا جبهه بودند ولی دوباره می خواستند اعزام شوند، با آن ها به منطقه رفتیم  و اول به پادگان المهدی چالوس رفتیم.

فاش نیوز: نظرتان در مورد جنگ چیست؟

- جنگ به ذات خود مخرب است و در هیچ تمدنی جنگ ستایش نشده اما جنگ ما در تاریخ تمدن بشری ، جنگی بی بدیل و بی نظیر بود . کجای دنیا یک مشت جوان می آیند و ماه ها تفحص می کنند تا نقطه کور دشمن بعثی را در خاکریز اول میدان جنگ بیابند و از همانجا به دشمن ضربات سهمگین وارد می کردند مانند : آزاد سازی جزیره مجنون یا شهر فاو ، یک نقشه عملیاتی یک کاغذ بی مصرف نبود بچه های اطلاعات و عملیات مرتب به خاکریز عراقی ها نفوذ و کسب موقعیت می کردند ، واقعا" دل شیر میخواست .

جالب اینجا بود که ما بعنوان تخریبچی برای بچه های اطلاعات عملیات معبر می زدیم که به عمق سنگرها نفوذ کنند ولی این برادران خیلی از مین وحشت داشتند مخصوصا" منور که اگر روشن می شد عملیات و شناسائی همه کشک می شد ولی برای خود تخریبچی ها زدن معبر پاکسازی هیچ نگرانی نداشت و زودتر از زمانی که فکرش می رود معبر پاکسازی می شد و اصلا" و ابدا" از مین خنثی کردن هراس نداشتیم ، مین ها را خوب می شناختیم و چاشنی را غیر فعال می کردیم.

در جبهه آدم ها عاشق بودند همین عطر گل محمدی که هنگام نماز جماعت می زدیم. بوی فضای بهشت بود. من هر چه بگویم باز نمی توانم آنچه میان بچه ها بود وصف کنم، اولین روحیه رزمندگان خنده بود ، اصلا" مگر می تونستی تو جبهه باشی و نخندی ؟ خنده ، کلید تحمل فضای جنگ بود که بچه ها همیشه با نشاط بودند از طرفی صبوری بچه های که با آنها شوخی می کردیم بالا بود که هیچیک از رزمندگان دلخور و ناراحت نمی شدند ، دیگر یک فرهنگ جا آفتاده بود.

اصلا" چرا داوطلب اعزام به سوریه در جنگ با تکفیری ها اینقدر بالاست؟ همین رزمنده های دیروز جنگ ما به دنبال فضاگونه ای چون جبهه هستند و آرزو دارند فقط در این هوا تنفس کنند و بجنگند، آنان به دنبال جبهه های دیروز هستند و مترصد ادای تکلیف.

فاش نیوز: شما متولد ساری هستید ؟

- نه بنده متولد بندر ترکمن هستم.

فاش نیوز: یعنی شما در آن موقع ساری بوده اید یا نه؟

- من تا 10 سالگی در بندر ترکمن بودم و درست بعد از انقلاب به ساری آمدیم.

فاش نیوز: شما فرزند چندم خانواده هستید؟

- من پسر سوم خانواده هستم.

فاش نیوز:چندتا فرزند بودید؟

- 3 پسر و یک دختر بودیم.

فاش نیوز: پس شما فرزند سوم خانواده بودید. دو فرزند قبلی چطور؟  به جبهه رفته بودند؟

- برادر بزرگم در جبهه بودند. برادر وسطی هم در آن موقع جبهه نبود. بعد از اعزام من ایشان هم به صورت جهادی آمدند. زمانی که من رفتم ایشان درس می خواندند.

فاش نیوز: یعنی ایشان بعد از شما اعزام شدند؟

- بله ، بعد ما به پادگان المهدی چالوس رفتیم و در آنجا برای رده بندی و ترتیبات خاص خودش گفتند که امدادگران از صف بیرون بیایند. همان جا سرنوشت من عوض شد. خودم را به عنوان امدادگر معرفی نکردم و با اعزام مجددی ها مستقیم رفتیم کامیاران.

فاش نیوز: کامیاران کجا است؟

- نزدیک سنندج در کردستان. دقیقا بعد از عملیات والفجر 4 بود. در آبان سال 62 که عملیات والفجر تمام شده بود به آنجا رسیدیم. در آن زمان اوضاع کردستان آشوب بود و جاده ها امنیت نداشت. هم جلوی ما و هم پشت سر ما دشمن بود. از دو طرف تهدید می شدیم.  واحد تخریب لشکر 25 کربلا می خواست بازسازی کند و دوباره یک گروه جدید راه اندازی کند و گفتند از بچه های اعزام مجدد فقط تخریب چی قبول می کنیم. نیروهای آموزشی هم نه! فقط بچه های اعزام مجدد.

 ما هم جزء نیروهای اعزام مجدد بودیم و رفتیم و تخریب چی شدیم.

فاش نیوز: چه سعادتی نصیبتان شده بود!

- بله واقعا سعادت بود، در سن 16 سالگی جزء واحد تخریب شدم. آنجا آموزش های تخصصی را گذراندیم و تخریب چی شدم. اول کردستان بودیم، بعد به حوالی ایلام رفتیم.

فاش نیوز: در کل چند سال در جنگ بودید؟ و چه سالی جانباز شدید؟

- 13 ماه یعنی ورودی من بود در آبان سال 62 بود و 5 دی ماه 63 جانباز شدم.

فاش نیوز: در کدام عملیات جانباز شدید؟

- عملیات نبود. ما در چنگوله مهران مستقر شدیم.  بعد من از تعاون رفتم که یک سری نامه و وسایل را بیاورم و به بچه ها بدهم. در خط مقدم بودیم. یک راه میانبری بود. خواستم از این طریق بروم که زودتر برسم  که آلوده بود! تخریب یک شعار دارد که اولین اشتباه، آخرین اشتباه است! و من هم مرتکب اولین اشتباه و آخرین اشتباه شدم و روی مین رفتم، یک تله انفجاری مین وارونه.

فاش نیوز: الان چه قسمت هایی از بدن شما مجروح شده است؟

-  سمت چپ بدنم و چشم راستم .

فاش نیوز: سمت چپتان چه حالتی دارد یعنی نیمه فلج است؟

-  دست چپم کار نمی کند ولی راه میروم و میدوم.

فاش نیوز: مانند آقا که دست چپشان کار نمی کند؟

- بله

فاش نیوز: یعنی شما الان هرچیز برای سایت می نویسید را با دست راست انجام می دهید؟

- بله

فاش نیوز: دوست داشتیم در مورد حاج خانم بیشتر بفرمایید.

- همسر من فرشته است دیگر نمیدانم که چه بگویم. هرچه بگویم کم گفته ام. اگر بخواهم از یک قشر خاص خاص نام ببرم همسران جانبازان هستند. متاسفانه برای همسر شهید پایگاه اجتماعی وجود دارد اما هرگز از این فرشتگان پاک الهی نامی برده نمیشود.

باید با یک جانباز زندگی کنید تا ارزش کاری همسران جانباز به چشم بیاید فرشتگانی که مثل پروانه به دور همسرانشان می چرخند وهیچ توقعی ندارند و با تمام وجودشان در کنار شوهر جانبازشان قرار دارند تا کم و کسری در میان نباشد. هیچ گاه اعتراضی ندارند، شکوه نمی کنند، گلایه ندارند فقط مردانشان دمی آسوده بگذرانند و خیالشان از مدیریت خانه و خانواده در آسودگی به سرببرد.

در نهایت فضوع و فروتنی و ادب به حماسه والای همسران جانبازان ادای احترام کرده و برای آنان عمر با عزت و شرف مسئلت دارم.

بخدا زبان و قلم از وصف این همه ایثار قاصر و ناتوان است و بنده در مقام ستایش این اسوه ها نیستم.

فاش نیوز: چه سالی و چگونه با هم آشنا شدید؟

- سال 70، من در سال 69 یک موسسه خدمات کامپیوتر راه انداختم که آموزش کامپیوتر بود. در آن زمان دومین موسسه در ساری بودم که این کار را انجام می داد. بعد همسرم آمد با ما همکاری کرد.

فاش نیوز: مراجع بود یا همکار؟

- همکار، که کارهای تایپ و جزوات را ایشان انجام می دادند. در آنجا من با ایشان آشنا شدم و تحت تاثیر شخصیت ایشان قرار گرفتم و بعد از یک مدت از ایشان تقاضای ازدواج کردم بقیه را خودشان بگویند.

فاش نیوز: خب آشناییتان چگونه بود، خانم قنبری وفا ؟

خانم قنبری وفا: در زمانی که من کلاسشان را می رفتم ایشان از من تقاضای ازدواج کردند و من هم رو راست با خانواده ام در میان گذاشتم.

فاش نیوز: شما چند ساله بودید؟

خانم قنبری وفا: ما با هم 2 سال تفاوت سنی داریم یعنی من 21 سالم بود و حاج آقا 23 سال داشت. من رفتم خانه با خانواده صحبت کردم و بعد رو راست به ایشان گفتم که من با خانواده صحبت کردم حالا دیگر خودتان می دانید ولی راضی بودم.

فاش نیوز: فکر کرده بودید که روزی همسر جانباز شوید؟

خانم قنبری وفا: اصلا" .

فاش نیوز: به عنوان یک دختر از ازدواج آینده تان چه تصوری داشتید؟

خانم قنبری وفا: تصور زیادی نداشتم.

فاش نیوز: شما چه جوری بودید در مایه های درس بودید؟

خانم قنبری وفا: نه زیاد درس هم نمی خواندم ولی به ازدواج هم فکر نمی کردید.

فاش نیوز: شما دیپلمه بودید؟

خانم قنبری وفا: بله.

فاش نیوز:بعد از آن درس خواندید؟

خانم قنبری وفا: نه .

فاش نیوز: خب بعد که موضوع را به خانواده گفتید عکس العمل خانواده چه بود؟ اول با چه کسی درمیان گذاشتید؟

خانم قنبری وفا: مادرم خانواده ایشان را می شناختند. خانواده پدری ایشان سمت خانه مادر بزرگ من زندگی می کردند. مثلا" طوری بود که پدر ایشان را به عنوان برادر صدا می زدند یعنی آنقدر صمیمی بودند. در گذشته همسایه ها به هم خاله یا داداش می گفتند. این طوری بود دیگر. بعد مادرم گفت که من اینان را می شناسم حالا بیایند جلو تا ببینیم چه می شود! تا قسمت چه باشد ولی مخالف زیاد داشتم.

فاش نیوز:مخالف؟

خانم قنبری وفا: مثل دایی و عمویم ولی پدرم مخالف نبودند.

فاش نیوز: بعد می خواستند جلوی این موضوع را بگیرند یا فقط زبانی مخالفت کردند؟

خانم قنبری وفا: مثلا" عمویم که می گفت اصلا با این آقا ازدواج نکن. اگر فردا در زندگی  مشکلی پیش بیاید این آقا نمی تواند کاری انجام دهد. پدرم گفتند که هر چه خودت می دانی و همه چیز را به عهده خودم گذاشت ولی آنها مثلا دایی ام، خیلی مادرم را تحریک می کرد و مادرم مخالف شده بود و اندکی ساز مخالف می زد ولی چون خودم می خواستم و پدرم هم همه چیز را بر عهده من گذاشته بود، برای همین همه موافقت کردند.

فاش نیوز: شما هم به آقای قنبری وفا علاقه داشتید؟

خانم قنبری وفا: بله خیلی. اگر علاقه نداشتم که ازدواج نمی کردم.

فاش نیوز: فکر می کنید شما بیشتر ایشان را دوست دارید یا ایشان شما را؟

خانم قنبری وفا: نمیدونم شاید ایشان.

فاش نیوز: شما چطور؟ (خطاب به آقای قنبری وفا)

- دو طرفه است.

فاش نیوز: خب بعد چه طوری ازدواج کردید؟چه مقدار زمان طول کشید و چه شد؟عقد بود یا نبود ؟ عروسی مجلل بود؟

خانم قنبری وفا: نه خیلی ساده بود. مانند قدیم بود نه ساز و تنبک داشتیم و ساز و تنبکمان همان لگن های معروف بود. همه چیزمان مانند سیستم قدیم بود. یک عقد خیلی ساده. من اصلا در قید و بند این نبودم که اتاق عقدم چگونه باشد. خود خانواده ها همه کارها را کردند و من هیچ دخالتی نداشتم. ازدواج ما خیلی ساده بود.

فاش نیوز: ازدواجتان در چه سالی بود؟

خانم قنبری وفا: ما دوم اسفند 69 عقد کردیم که نیمه شعبان بود. بعد در خرداد سال 70 ازدواج کردیم، یعنی 4 ماه عقد بودیم.

فاش نیوز: از اول همین ساری زندگی کردید؟

خانم قنبری وفا: بله در همین ساری.

فاش نیوز: چند وقت طول کشید تا پسرتان به دنیا آمد؟

خانم قنبری وفا: تقریبا یک سال بعد پسرمان به دنیا آمد. متولد 18 فروردین 72 است.

فاش نیوز: الان آقا پسرتان مشغول چه کاری هستند؟

خانم قنبری وفا: در حال حاضر که لیسانس حقوقش را گرفته است و چند روزی است که در شرکت همسایه مان کار می کند. فعلا چند روز است به آنجا می رود.

فاش نیوز: تا به حال فکر کرده اید که اگر با آقای قنبری وفا ازدواج نمی کردید یعنی با فردی غیر جانباز ازدواج می کردید زندگی ساده تری داشتید؟

خانم قنبری وفا: خدا شاهد است که این فکر تا حالا در ذهنم نیامده است.

فاش نیوز: یعنی تا حالا به این موضوع فکر نکردید؟

خانم قنبری وفا: نه اصلا.

فاش نیوز: زندگی با جانبازان سخت نیست؟

خانم قنبری وفا: نه ، فکر نکنم . خب سخت هست ولی نه آن گونه که بعضی ها تصور می کنند. ما خانم های همسر جانباز شاید یک مقدار مشغله کاریمان با خانم های دیگر فرق کند.  ما کار و مسئولیتمان بیشتر است ولی ما آنقدر خو گرفته ایم که برایمان عادی شده است.

فاش نیوز: به نظر شما چرا آنقدر آقای قنبری وفا می گویند که شما فرشته هستید؟

خانم قنبری وفا: ( متواضعانه سری تکان می دهد و آرام می گوید) نمیدانم.

فاش نیوز: خب آقای قنبری وفا شما بگویید چرا؟ خب خیلی از خانم ها هستند که برای همسرانشان خیلی کارها انجام می دهند برای همین شما فکر می کنید که حاج خانم برای شما چی کار کرده که به ایشان فرشته می گویید؟

-  برای من هیچ وقت کم نگذاشته است به عنوان یک همسر، مادر، مونس و یک پناهگاه، هرچی که فکرش را بکنید.

فاش نیوز: خیلی خوب است که همچین احساسی دارید .فکر می کنید همسران تمام جانبازان مانند همسر شما هستند؟

-  نمی توانم من همچین اظهار نظری داشته باشم.

فاش نیوز: می توانیم بگوییم که همه همسران جانبازان ایثار کرده اند؟

- بله صد در صد، اابته شاید زندگی من اندکی متفاوت باشد. من جانباز70 درصد هستم اما نسبت به جانبازان نخاعی شرایطم بهتر است. کارهای شخصی ام را خودم انجام می دهم.

فاش نیوز: شما که فعال هستید.

-  بله، مشکلی ندارم. اصلا" نمی توانم خودم را مقایسه کنم و جانبازان نخاعی را می بینم احساس حقارت می کنم. ایمان آن جانباز نخاعی را شاید من نداشته باشم.

فاش نیوز: شما در حال حاضر از کار افتاده هستید؟

- نه شاغل هستم .

فاش نیوز: شغلتان چیست؟

- من کارمند راه و شهر سازی هستم.

فاش نیوز: در ساری؟

- بله .اداره کل راه و شهرسازی استان. با اینترنت دور کاری می کنم.

فاش نیوز: چند ساعت در روز کار می کنید؟

- من 3 الی 4 ساعت با اینترنت کار می کنم.

فاش نیوز: همان کار مربوط به اداره را انجام می دهید؟

- بله ، اخبار سایت را به روز می کنم.

فاش نیوز: پس کارتان به روزرسانی اخبار سایت راه و شهرسازی استان است. وضعیت جسمی تان یعنی با یک دست کار کردن خسته تان نمی کند؟

-: نه هیچ مشکلی ندارم الحمدالله. من در زمان ازدواجم در 23 سالگی دو جا کار می کردم. از صبح می رفتم اداره و با تقلیل زمان کاری جانبازان از ساعت  11 تا 14می رفتم بنیاد مستضعفان و جانبازان وقت و در آنجا بدون دریافت هیچ پولی واحد کامپیوتر بنیاد استان را راه اندازی کردم. اگر همه راه می رفتند من می دویدم تا خدای نکرده  بی مصرف نباشم و مفید باشم. خدا را شکر از لحاظ شغلی در وضع مطلوبی هستم و مدیریت سایت پورتال اداره کل استان با من است و هر خبری که روی سایت می رود بنده حتما" حتما" باید پاسخگو باشم و نظارت کنم .

سه چیز در زندگی من و سرونوشت و اخلاقم خیلی تاثیر گذار بوده اول آشنائی با دنیای تخریب . یک جوان که در 16 سالگی تخریبچی باشد می تواند تمام هیجاناتش را بروز داده و تخلیه شود دیگر بازی با مرگ و زندگی است.

عامل دوم علاقه به دیدن فیلم های سینمائی که از کودکی شیفته این پرده بودم و سعی کردم یک فیلم را برای گذراندن وقت نبینم بلکه محتوای پیام فیلمساز را فرا بگیرم.

بالاخره فیلم هم یک رسانه برای انتقال پیامی است که یک فیلمساز با هنرش می خواهد آن را فراگیر کند.

عامل سوم کامپیوتر بود. من در سال 69 با کامپیوتر آشنا شدم و از همان اول شیفته این ماشین قرار گرفتم و مجذوب آن شدم و همین سه عامل، عواملی بودند که سرنوشت مرا رغم زدند و فکر کنم تا آخرین دم حیاتم آنان را در دل خود خواهم داشت و هرگز جدا از حال و هوای آنان نیستم.

فاش نیوز: من که تا حالا شما را از نزدیک زیارت نکرده بودم. شما از ناحیه پا هم کمی مشکل دارید. این تحرک شما را محدود می کند؟

- نه پیاده روی نمی کنم ، رو راستش من اهل ورزش نیستم. گاهی تا سر کوچه می روم.

فاش نیوز: اینجا اوضاع و احوال بچه های جانباز چگونه است؟ آیا اطلاع دارید؟

- خیلی اطلاع ندارم. بنیاد که خیلی کم می روم. الان هم پسرم مراجعه می کند اگر معرفی نامه ای بخواهد، من حتی به تهران هم می روم اصلا هزینه ها را از بنیاد نمی گیرم البته ماشینی که من را می برد و می آورد هزینه ی آن را از بنیاد می گیرد ولی در راه غذایی که می خورم یا هزینه هایی که می کنم اصلا فاکتور نمی گیرم که از بنیاد هزینه ای بگیرم.

فاش نیوز: چرا؟

- خب غذایی که من می خورم را چرا از بنیاد پولش را بگیرم؟

فاش نیوز: هزینه های درمانی چطور؟

- من داروهایم را از داروخانه ای که آشنا است با هزینه آزاد می گیرم.

فاش نیوز: فکر نمی کنید که وظیفه بنیاد است که هزینه های شما را بپردازد؟

- هست ولی آنقدر مراحل دارد که آدم را خسته می کند.

فاش نیوز: پس در اصل خسته تان کرده اند؟

- باید بروم و فاکتورهایی که تهیه کردم را بدهم. بعد چند ماه منتظر باشم که این هزینه هایی که کرده ام و تحویل داده ام به حسابم واریز شود برای همین حوصله ام نمیاید. خودم با هزینه شخصی خودم تمام این کارها را انجام می دهم .

فاش نیوز: مسئولین چه مقدار از آن کارهایی که باید انجام دهند را انجام داده اند؟ بنیاد تا چه اندازه انجام می دهد؟

- کسی که تمام مشکلات یک جانباز را بخواهد برطرف کند که اصلا وجود ندارد. اگر کل کشور و دستگاه ها بسیج شوند و بگویند ما تمام مشکلات جانبازان را حل می کنیم نمی توانند، چون آنقدر این مشکلات پیچیده و به هم گره خورده است که هیچ کس نمی تواند این گره را باز کند. از نظر من باید جانباز بتواند با خلاقیتی خودش مشکلش را حل کند و نباید منتظر بماند که کسی بیاید دستش را بگیرد. باید خودش اراده کند.

فاش نیوز: به هر حال من فکر می کنم بیشتر از وظیفه همه این وظیفه بنیاد است.

- بله درست است که وظیفه بنیاد است ولی بنیاد هم یک حد و سقفی دارد. یک زمان بنیاد مستضعفان بود هزینه ها سقفی نداشت و با درآمدی که داشت مشکل نقدینگی نداشت و تمام هزینه ها را پرداخت می کرد و به صورت بلاعوض می داد .از زمانی که بنیاد ادغام شد و زیر نظر دولت رفت، برای هرهزینه ای ضریب بودجه می خواهد و این بودجه باید تامین باشد نباید از سقف بگذرد. مثلا چند سال پیش که سالش را یادم نیست هزینه بهداشت و درمان جانبازان را یک دفعه 3 برابر کردند فهمیدند که این سقفی که گذاشته اند اصلا" جواب گو نیست. یک همچین مسائلی هست که دست و پای بنیاد را هم می بندد.

نگاه کنید بضاعت بنیاد چقدر است مشکلات جانبازان سخت ، خشن و ظریف می باشد. برای مثال یک جانباز شیمیائی جنب پمپ بنزین خانه دار و از این بابت عذاب می کشد اما آیا تهیه یک منزل مسکونی دیگر برای بنیاد میسر است؟.

  چند سال پیش در واحد مسکن بنیاد مرکزی با زوجی ملاقات کردم که همیشه در خاطرم است. همسر این جانباز شیمیائی می گفت تنهای تنها کپسول اکسیژن شوهرش را دوش می گیرد و سه طبقه بالا می برد و تنها خواسته شان یک منزل با طبقات کمتر بود، اما بخدا هیچ یک از کارمندان بنیاد آنان را نگاه نمی کردند تا حرفشان چیست. البته این برای دوره قبل ادغام سازی بود.

فاش نیوز: کلام آخر

- من اعتقاد دارم که جانبازان نباید منتظر کمک دیگری بمانند. جانبازان باید استعدادهای غریزی خود را بروز داده و خودشان به حل مشلاتشان تا حد مقدوربپردازند، اگر می خواهند آویزان بنیاد باشند برای آنان فرصت سوزی است. بنده هیچ اعتقادی به خدمات بنیاد ندارم، چون شاغلم حقوقی هم نمی گیرم، فقط یک دندان درست کردیم دنبالش هم نرفتیم خودشان گفتند بیا بگیر، ما هم گرفتیم.

متاسفانه فرهنگ برخورد مردم عادی با ایثارگران هم خوب است هم گلایه آمیز، از طرفی به ما کلی عزت و احترام می گذارند و می گویند تمام آرامش و آسایش جامعه مرهون ایثارگران است. از طرفی سوپری محل به ما می گوید: آقای قنبری وفا ، اگر وام های آنچنانی و میلیاردی می دهند خودت نمیگیری بده به ما !!!!!!!آخر چه بگویم تازه مگر همین یک نفر است باز می گویند برای فرزندان جانبازان شغل همیشه مهیاست ، پس کو؟

پسرم ماهها ست مدرک کارشناسی خود را گرفته و هنوز شغل مناسبی برایش فراهم نیست.

مردم فکر می کنند ما تافته جدا بافته ایم و هر چه بخواهیم برای ما فراهم هست ، بخدا اینطور نیست ،با مردم شفاف صحبت کنید و آنان را متوجه شرایط خدمات رسانی به ایثارگران بنمائید.

آمار و ارقام مبتنی بر شرایط حال ایثارگران را منتشر کنید ، در سال گذشته چند فرزند شهید اشتغال پیدا کردند؟ از خانواده های جانباز چه تعداد تحصیلکرده های بیکار داریم؟

ما جانبازان از مردم طلبکار نیستیم و منتی هم سر کسی نداریم این جنگ  هم تکلیفی بود از سوی حضرت امام (ره) ، و ما به جز ادای تکلیف کاری نکردیم اگر کسی می گوید من برای شما جنگیدم شک نکنید که اصلا" جانباز نیست.

یکی از دوستان جانباز ما ابوطالب است دو چشم نابینا و 70 درصد ، بخدا شعار نمی دم کاری نیست که او انجام ندهد لیسانس هم دارد برای مثال فصل نشا برنج می رود نشا کاری که برای فرد سالم مشقت بار است ، در ضمن یک حافظه فوق العاده دارد و از آن به نحو احسن بهره می برد چند بار در سیمای مرکز مازندران آمد و خیلی با صلابت صحبت میکرد و جالب شوخی های بود که چاشنی حرفهاش بود مثلا" وسط صحبت با مجری یکدفعه گفت:( آقای مجری من چشم ندارم شما را ببینم)برنامه زنده بود و مجری جا خورد سپس ابوطالب اضافه کرد بابا من چشمی برای دیدن ندارم شما و هیچکس دیگر ندارم و فقط محض شوخی بود تا فضا متنوع شود.

برای من دیدن امثال ابوطالب سیال بودن جریان زندگی است که منتظر کسی نمی مانند اگر به روز باشی ، سوار با زندگی هستی و خداوند هم درهای بیکران خلقت را در اختیارت قرار داده و به خودت واگذار کرده. اگر معلولیت داری و خودت را ناتوان فرض میکنی زندگی برایت مشقت بار و کسل خواهد بود ولی اگر توانائی هایت را به فعل کنی می توانی مفید باشی از زندگی در میان مردم و خانواده لذت ببری.

برادرم  خودت انتخاب کن یا روح زندگی یا زندگی نباتی.

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
سلام حقير را به اين جانباز سر افراز برسانيد
سلام بر شهید گمنام و برادرم قنبری وفا... خوشحال شدم شمارو بعداز اون سانحه تصادف سالم و تندرست میبینم . . . گذشته از سر گذشت خوبت ؛این حرفهای آخری بسیار پخته و جا افتاده بود .

دقیقا نمیدونم کجای شهر ساری هستی ولی هر جا که هستی انشااله سلامت باشی .

حقیر اواسط خیابان قارن ساری چند دهنه متعلقات و در سمت جاده فرح آباد قدیم چند هکتار زمین قلم باغ و سمت جویبار نیز زمینهای برنج کاری دارم .
بیشتر از ده سال است نتوانستم سمت ساری بیام ولی هیچ وقت مردم علم شیر رو از یاد نمیبرم . انسانهای با ایمانی هستند . در دهه محرم سنگ تموم میزارن . متاسفانه مشکل بینایی مانع از ترددم دراستانهای شمالی کشور است .
درکل مردم و اهالی محترم شهر ساری شهید پرور و مهمان نوازند . امید وارم همیشه سر زنده و سلامت باشی . راستی جای جناب خاکپور خالیه .
سلام و ممنونیم از گزارش بسیارزیباتون.
واقعا لذت بردم. هم از اراده بسیارخوب و قوی شهیدگمنام عزیز ، هم از زندگی خوب و لذت بخشی که دوست عزیزمان آقای قنبری وفا دارند.
خداوند در سایه امیرالمومنین علیه السلام طول عمرباعزت به ایشان و همسرمحترمه ایشان عنایت بفرماید و این زندگی را باهمین زیبایی تداوم ببخشد.
بازم سپاس از شهیدگمنام عزیزم
چقدر از دیدن مطلب این زندگی لذت بردم و اینکه این جانباز دلاور نشان داد عشق زندگی را چقدر راحت می توان پیدا کرد. زندگی این جانباز واقعا" می تواند الگو باشد. خیلی ها فکر می کنند در زندگی جانبازان عشق و علاقه نیست و فقط سختی ها هست اما در این زندگی خلاف آن را می شود دید.
برای آقای قنبری وفا و همسرشان زندگی همیشه زیبا را آرزومندم.
الهی الهی الهی رنگ خوشبختی و سعادتو بیشتر ببینید . عروسی پسرتون ما رو هم دعوت کنید .
فاش نیوز ممنون برای چیزی که خودت می دونی ...
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi