چهارشنبه 01 ارديبهشت 1395 , 11:13
به یاد سی سال غربت
به یاد شهید ”محسن امانی"
شهید "محسن امانی"سال 1337 درشهرستان گرمه خراسان شمالی متولد شد. در 25/12/62 در عملیات خیبر - جزیره مجنون - در سن 25 سالگی به مقام والای شهادت نائل آمد.
اوایل بهمن 62 بود. آرام و بی سرو صدا ساک کوچکش را برداشت و به داخل حیاط رفت. نمی خواست صدایی بلند شود و باعث بیدار شدن دو دختر دلبند دو ساله و چهار روزه اش شود. لابد می ترسید صدا و چهره معصوم فرزنداش باعث لرزش گامهای استوارش شود.
گاهی به فرزندان و یتیمی شان فکر می کرد و پایش سست می شد و گاهی به خوابی که دیده بود می اندیشید و عزم رفتن می کرد.
محسن خواب خود را برای مادر اینگونه روایت کرد: در عالم خواب دیدم به همراه 5 تن از دوستانم در منطقه ای جنگی گم شده ایم . راه بسیاری رفتیم ولی هرچه می گشتیم نه از نیروهای خودی خبری بود و نه از دشمن . تشنه و خسته بیایان را زیر پا می گذاشتیم اما انگار هیچ امیدی نبود و همگی نا امید دور خود می گشتیم تا آنکه چشممان به گنبدی در دور دست افتاد. به سختی و با تشنگی زیاد خود را به آن بنا رسانده و وارد شدیم . مکانی با صفا و پوشیده از پارجه های سبز رنگ بود که به محض ورود آقائی با عبا و عمامه سبز با خوشرویی مارا پذیرفت و به یک یک ما کاسه ای آب داد.
ما از فرط خستگی و حیرت از اتفاقی که برایمان افتاده بود فراموش کرده بودیم از میزبان سوال کنیم کجائیم و آنجا کجاست؟
بعد از استراحتی که داشتیم تمام افراد جمع شدیم و جلوی درب ورودی بقعه منتظر ماندیم تا آن کسی که به ما لطف کرده وپذیرائی نموده بود آمد و ما ضمن تشکر خداحافظی می کردیم.
من نیز ضمن تشکر ، خداحافظی گفتم ولی آن آقا به من گفت این5 نفر می توانند بازگردند ، شما باید بمانید. تعجب کردم و گفتم : نمی توانم. من مسوولیت دارم، باید برگردم. ایشان به من رو کرد و گفت: می دانی اینجا کجاست؟
گفتم : هر کجا باشد من نمی توانم بمانم. دوباره گفت نمی خواهی بدانی کجائی؟ در عالم خواب لحظه ای شک کردم و گفتم مگر کجایم و اینجا کجاست؟ گفت: اینجا حرم آقا ابوالفضل العباس است و شما از طرف حضرت به نگهبانی اینجا انتخاب شده اید و دیگر هرگز بازنخواهید گشت! من با شنیدن این حرف از خواب پریدم ولی جای شکی برایم نمانده که این آخرین دیدارم با فرزندانم است.
پدرش می گوید: این پسر هرگز در چشمان من نگاه نمی کرد ، در یک لحظه به سمت من آمد دست داد و با من رو بوسی کرد. نگاهم را ازاو برنداشتم تا سوار هلیکوپتر شد. احساس کردم از محسن نوری جدا شد. همانجا به همرزم بغل دستی ام گفتم فلانی محسن رو دیگه نمی بینم ، شهید می شه! گفت چرا اینجوری فکر می کنی؟ گفتم گفتنی نیست ولی شک ندارم.
هرگز اثری از پیکر پاکش پیدا نشد. شاید بتوان گفت تنها و آخرین اثری که بعد از شهادت این شهید جاوید از وی مانده است تصویری است که تلویزیون عراق در سال 62 از پیکر مطهرش به نمایش گذارشت.