شناسه خبر : 44669
یکشنبه 05 ارديبهشت 1395 , 08:54
اشتراک گذاری در :
عکس روز

وحشی‌گری تکفیری‌ها ربطی به اهل سنت ندارد

 وقتی خبر شهادت اولین مدافع حرم اهل سنت از شهرستان نیکشهر همه جا پخش شد، همه فهمیدند جنگی که با دلارهای نفتی سعودی‌ها و همپیمانان‌ آنها در سوریه و عراق به راه افتاده جنگ شیعه و سنی نیست؛ چراکه تروریست‌های تکفیری و وهابی هیچ نشانی از سنت پیامبر خدا ندارند و قصد دارند با نام دین، به اسلام ضربه بزنند. پس از محرز شدن این واقعیت بر انسان‌های آگاهی چون رستوک برجسته و فرزندش سلمان، ‌آنها نیز عازم سوریه شدند تا جلوی وحشی‌گری‌ تروریست‌ها بایستند. در این سفر سلمان، پسر خانواده، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و اکنون پدرش رستوک که سابقه رزمندگی در دوران دفاع مقدس را دارد، در گفت و گو با «جوان» از مشاهداتش در سوریه می‌گوید. او در این گفت‌وگو تصویر روشن و واضحی از جنایات گروه‌های تروریستی و پیوند محکم شیعه و سنی در ایران پیش چشم ما می‌گشاید.

چند فرزند دارید و سلمان فرزند چندم‌ شما بود؟
من دو پسر و چهار دختر دارم. سلمان پسر بزرگم بود که همراه من برای رضای خدا و امنیت ایران و اسلام به جنگ با تکفیری‌ها رفت. اگر چندین پسر داشتم باز هم برای مبارزه با داعش آنها را به سوریه می‌بردم تا با تروریست‌ها مبارزه کنند. فرزند دیگرم هشت ساله است و نمی‌توانم او را با خود برای مبارزه در راه خدا و امنیت کشور و اسلام ببرم.
پسرتان را در تمام سال‌هایی که کنارتان بود چگونه فرزندی دیدید؟
پسرمان از همه لحاظ بچه خوبی بود. اگر خوب نبود هیچ‌وقت با من راهی سوریه نمی‌شد. وقتی از رفتن من با خبر شد گفت: بابا من هم با تو می‌آیم و باید هر دو در راه خدا جهاد کنیم. اگر قسمت شد هر دویمان در راه خدا و اسلام شهید می‌شویم. وقتی برای آموزش رفتیم به سلمان گفتم بابا تو پیش مادرت برگرد. الان در خانه مردی نداریم، تو در خانه باشی بهتر است، گفت: نه! اگر می‌خواهی شما به خانه برو، چون من تصمیمم برای رفتن جدی است. وقتی من هم حاضر به برگشت نشدم، گفت وقتی شما نمی‌روی من هم هیچ جا نمی‌روم. همه خانواده، اقوام، خویشاوندان و دوستانش سلمان را دوست داشتند. پسر بزرگم بود و قسمت خدا بر این بوده به شهادت برسد. روزی که فرزندم شهید شد، به من خبر دادند که فرزندت مجروح شده خود را به بیمارستان برسان که نیمه‌های مسیر خبر دادند فرزندت شهید شده است. یکی از همرزمان به من گفت با پسرت به شهرت برو که گفتم چشم؛ هر چه شما بگویید ما حرفی نداریم! می‌روم پسرم را به مادرش می‌دهم و به خاک می‌سپارم و بازمی‌گردم.
ماجرای رفتنتان به سوریه از کجا شروع شد؟
وقتی بحث رفتن پیش آمد گفتیم ما جانمان فدای خدا و اسلام است. من در هشت سال دفاع مقدس سابقه رزمندگی دارم و مقابل دشمن جنگیده‌ام و جانباز هستم. این بار هم با کمک دیگر رزمندگان باز در راه خدا جهاد کردم. در مناطق عملیاتی فاو و مهران و دز بودم و با لشکر 41 ثارالله(ع) در عملیات‌های زیادی شرکت کرده‌ام. بعد از شهادت سلمان وقتی به دیدار رهبر انقلاب رفتیم من به ایشان گفتم پس از شهادت پسرم من باز هم به سوریه خواهم رفت. اما آقا فرمودند تو سابقه جبهه داری و دیگر نمی‌خواهد که به سوریه بروی. من می‌خواستم بروم اما رهبرم دیگر اجازه نداد بروم. من برای رفتن دیوانه‌ام!
لطفاً بیشتر از دیدارتان با مقام معظم رهبری بگویید؟
من و همسرم با مقام معظم رهبری دیدار داشتیم. من به ایشان گفتم رهبرم من می‌خواهم دوباره به سوریه بروم تا انتقام شهیدم را هم بگیرم. ایشان فرمود تو در جنگ حضور داشته‌ای و دیگر نیازی نیست بروی، بچه‌های دیگر هستند و همان‌ها انتقام شهید را خواهند گرفت. من هیچ مشکلی با رفتن ندارم ولی وقتی رهبر این‌طور گفتند دیگر نرفتم.
شما اهل سنت هستید و ممکن بود بگویید این درگیری ربطی به ما ندارد، چه شد که رفتن را بر خود واجب دانستید و به عنوان مدافع حرم عازم شدید؟
ما در راه خدا و اسلام جهاد کردیم. ما به کمک مسلمانانی که در سوریه می‌جنگند رفتیم. اگر ما آنجا به مسلمانان کمک نکنیم داعشی‌های بی‌دین وارد کشورمان می‌شوند و ما باید در شهرهای خودمان با آنها بجنگیم. آن وقت جنگیدن برای همه‌مان سخت خواهد شد. هر جا هر مشکلی برای مسلمانان به وجود بیاید همه ما باید کمک کنیم. سنی و شیعه هیچ فرقی ندارند. همه برادر همدیگر و مسلمان هستیم. خدا، پیغمبر و قرآنمان یکی است. سردار جعفری هم گفتند شیعه و سنی هیچ فرقی با هم ندارند و همه برادر هستند. ما نمی‌گوییم آن شیعه این سنی است بلکه می‌گوییم همه با هم برادر هستیم و باید با دشمنان اسلام مبارزه کنیم. از همان اول با هم بوده‌ایم و تا پایان هم با هم خواهیم ماند. من و سلمان از همان اول راه با هم بودیم و در کارهای پشتیبانی کنار هم قرار داشتیم.
نظر شما نسبت به اقداماتی که وهابیون انجام می‌دهند و ممکن است به اسم اهل سنت تمام شود چیست؟
آنها اسماً اهل تسنن هستند ولی هیچ کدام از کارهایشان ربطی به اهل سنت ندارد. آنها کافرانی در لباس اسلام هستند. هر کسی که مسلمان باشد و با بی‌رحمی دست به جرم و جنایت بزند دیگر مسلمان نیست. ما آنجا دیدیم مردم سوریه چطور از دست رفتارهای این آدم‌ها آواره شده‌اند. با چیزهایی که آنجا دیدیم واقعاً دیوانه شدیم و دوست داشتیم برای کمک به آنها زودتر شهید شویم. کاملاً از حالت رزمندگان می‌فهمیدیم به جایی رسیده‌اند که برای مبارزه در راه خدا هیچ ترسی از کشته شدن ندارند. وقتی پیکر کودکان شش ساله و هشت ساله را می‌دیدیم که سلفی‌ها اعدام کرده‌اند، یا سرهایشان را از بدنشان جدا کرده‌اند یا گلوله به سرشان شلیک شده، پر از نفرت و بیزاری از این کفار و تروریست‌ها می‌شدیم.
الان چه حسی در خصوص شهادت پسرتان دارید؟
من الان خدا را شکر می‌کنم که پسرم در راه خدا رفت و در همین راه هم به شهادت رسید. همه ما بالاخره یک روزی از این دنیا خواهیم رفت و جایمان زیر زمین است. یک روز به دنیا آمدیم و یک روز هم از دنیا خواهیم رفت. چند روزی روی زمین هستیم و در آخر همه‌مان رفتنی هستیم. پس چه بهتر مرگمان در راه خدا باشد. من هیچ مشکلی با شهادت خودم یا پسرم ندارم. ما آنجا به کمک برادران مسلمانمان رفتیم و به این موضوع افتخار می‌کنیم. باید در همه حال پشتیبان مسلمانان باشیم.
مادر شهید نسبت به شهادت پسر بزرگش چه نظری دارد؟
مادر شهید هم مثل خودم هیچ مشکلی ندارد. از همان اول به ایشان گفتیم عکسمان را برای یادگاری در خانه بگذارید چون ما برای مبارزه در راه خدا می‌رویم و ممکن است هر اتفاقی برایمان بیفتد. گفته بودیم بابت شهادت ما اصلاً ناراحت نباشید. مادرشان هم کاملاً با این قضیه کنار آمده است. درست است ناراحتی از دوری و فقدان است ولی همان موقع گفت دعای خیرم همیشه پشت و پناهتان است.

ابراهیم در زاده فرمانده پایگاه بسیج شهید سلمان برجسته
سلمان پسرخاله ‌و بسیجی پایگاهی بود که من فرمانده‌اش هستم. ایشان در پایگاه سرگروه حلقه‌های صالحین بود. همیشه در کلاس‌های حلقه‌های صالحین حاضر بود و پای ثابت کارها. همیشه در هر زمان و هر وقتی من به سلمان زنگ می‌زدم و با او کاری داشتم او سریع حاضر می‌شد و خودش را به ما می‌رساند. پایش در رکاب بود. هنگام رفتن قرار بود ما هم برویم. 16 تا 17 نفر بودیم که می‌خواستیم با هم برویم ولی به خاطر مشکلات خانوادگی‌ام، از رفتن منصرف شدم و ایشان با پدر و چند نفر دیگر از روستای محل زندگی‌شان اعزام شدند.
شهید اخلاق بسیار خوبی داشت. با مردم بسیار خوب صحبت می‌کرد و کاری که به او محول می‌شد را به‌موقع و درست انجام می‌داد. بسیار رو راست و صادق بود. در بحث اعزام به سوریه موقع رفتن به من گفت من دارم می‌روم، ‌اگر برگشتم که همدیگر را خواهیم دید و اگر برنگشتم حلالم کنید. صبح خداحافظی کرد و رفت. بچه بسیار خوبی بود و یکی از نیروهای فعال و پای کارم بود. سابقه فعالیتش در بسیج خیلی خوب بود. چند درسش برای گرفتن دیپلم مانده بود. بیشتر به کارهای نظامی علاقه داشت و روحیه انقلابی داشت. به او می‌گفتم درست را بخوان تا دیپلمت را بگیری و مدرک داشته باشی، اما سلمان جواب می‌داد نیازی به مدرک ندارم و من همین راهم را ادامه می‌دهم و دیپلم به کارم نمی‌آید.
زمانی که در محل زندگی‌اش کاری نداشت برای کار به بندر عباس، قشم، کرمان و بم می‌رفت. از پولی که در می‌آورد نیمی را خرج خودش را می‌کرد و نصفش را به خانواده می‌داد. با پولی که در آورده بود برای خودش وسایل عروسی خریده بود. چون سمت ما رسم است مرد همه وسایل عروسی را می‌گیرد و تمام خرج‌ها به عهده داماد است. ایشان در حال جمع کردن وسایل عروسی‌اش بود تا اگر روزی ازدواج کرد کم و کسری نداشته باشد. در حال کار کردن و دغدغه‌های خودش بود که بحث اعزامش به سوریه پیش آمد. دیگر ایشان کارش را رها کرد و گفت این موضوع اولویت دارد و من باید چه کار کنم؟ گفتم خودت بهتر می‌دانی؛ به هرحال جهاد در راه خدا برای هر مسلمانی واجب است. آن هم جهادی که خارج از مرزهای کشورت باشد و برای دفاع از اسلام بخواهی کیلومترها آن طرف‌تر بجنگی، این درجه‌اش از شهیدانی که در جبهه و کشور خودمان جنگیده‌اند بالاتر است چون برای دفاع از اسلام در خارج از کشور و سرزمین مادری‌شان جنگیده‌اند. وقتی این حرف‌ها را برایش توضیح دادم سریع اصل مطلب را گرفت و همان جا تصمیمش را قطعی کرد. یک ماه برای اعزامش منتظر بود تا کارهایش انجام شود. یک روز برای گزینش رفتیم که پس از تأیید، برای آموزش و اعزام رفتند.
سلمان بسیجی‌ای بود که می‌دانست برای چه به سوریه می‌رود. علاقه‌اش از روی انسانیت بود. می‌دانست به کجا و برای چه می‌رود. می‌گفت رفتنم با خودم و برگشتنم با خداست. ایشان می‌دانست چه کار می‌کند. سلمان اراده‌اش خیلی قوی بود.
در استان سیستان و بلوچستان اهل تسنن و تشیع هیچ مشکلی با هم ندارند. شیعیان و سنی‌ها به راحتی و به خوبی در کنار هم زندگی می‌کنند و هیچ مشکلی با هم نداریم. خدا و پیغمبر همه‌مان یکی است. اگر گاهی اختلافی بین شیعه و سنی به وجود بیاید دلیلش نزدیکی با مرز پاکستان است. گاهی پیام‌هایی از آن طرف مرز می‌آید و اینجا شایعه‌ساز می‌شود مثل یک بمب منفجر می‌شود. برخی در حال اختلاف‌افکنی میان شیعیان و اهل سنت در ایران هستند که تا به حال جواب نداده است و نخواهد داد.
منبع : روزنامه جوان

منبع: فارس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi