10 فروردين 1403 / ۱۹ رمضان ۱۴۴۵
شناسه خبر : 44743
دوشنبه 06 ارديبهشت 1395 , 11:15
دوشنبه 06 ارديبهشت 1395 , 11:15
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
مسجد دیجیتال و یورش تموچین!
سید مهدی حسینی
دلنوشته ای برای برادرم حمزه
رمضان مرتضی آخوندی
گلزار شهدای تبریز قدم میزدم...
سید علیرضا آلداود
پاک بودن دامان نظام از تخلفات برخی نامزدان و منتخبان
امانالله دهقان فرد
تعاون و اقتصاد جمهوری اسلامی
محسن ناطق
کفّار افرادى بىتفاوت و بهانهگیر هستند!
احمدرضا بهمنیار
متن ها و مکث ها
سید مهدی حسینی
نگاهی به معایب و محاسن تک فرزندی و چند فرزندی
سعیده نام آور
بهارِ دوستی، خانه ای درخورد دیجیتالیسم
سید مهدی حسینی
نکاتی پیرامون قبل و بعد از انتخابات
امانالله دهقان فرد
بازگشت قدرت به صحن منَشاء تحولات بزرگ
سیدمحمدرضا میرشمسی
منافع ملی، بزرگی و مجازی سازی
سید مهدی حسینی
ادبیات ایثار و شهادت
عیدانه ای برای مجاهدان بی مثال وطن
شهیدگمنام
مثل شهدا
مجتبی رحماندوست
قهرمان را باید مثل یک قهرمان تشییع کرد!
زهرا خراسانی
گزارش و گفت و گو
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
روایتی از نماز خونآلود یک رزمنده امدادگر
عبدالحسین قاهری
مثل گندم درویمان کردند
علی کرمی
معرفی کتاب
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب میزدم
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بیخواب میزدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت
میگفتم این سرود و می ناب میزدم
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام
بر نام عمر و دولت احباب میزدم.
خوش بحالتان شیرمردان نایاب شده خوش بحالتان .
چند روز پیش با حاج خانم برای خرید به مجتمع خریدی رفتیم . حقیر که وسعت دید واضحی نداشتم با نوه هایم بر روی نیمکتی داخل مجتمع تجاری نشسته بودم . حاج صدایم کرد حاجی یه دقیقه بیا !!! آهسته براه افتادم تا همراه ایشان منظره ایی که ایشان را متعجب و حیران کرده بود را ببینم .
مغازه ایی را نشانم داد که تابلویی به این مزمون داشت لوازم آرایشی خانمها و آقایان !!!
به اتفاق رفتیم داخل مغازه ؛ پر بود از پسر بچه های پونزده ساله تا مردان سی چهل ساله ....
ریمل ؛رژ ؛ وکس ؛ و غیره و سه تا فروشنده مرد وقت نداشتن تا جواب بعضی از آقایون رو بدن .
دختر ی از طرف دیگه مغازه به قصد دستانداختنم بمن گفت :حاجی ریمل و مداد جدید پسرونه آوردیم با میکاپهای فرانسوی !!!!! میخواین امتحان کنین ؟؟
نگاهی به اوانداختم و گفتم نه بابا جان شما به خانمای داخل مغازت برس که یه وقتی از بزک دوزکشون جا نمونن ………وقتی اومدم بیرون دلم واسه ایرانم سوخت ... دلم واسه شیر مردای دهه شصت سوخت .... یهویی دلم واسه عطر گل محمدی بچه ها ؛ تو شبهای عملیات تنگ شد . ..
دلم واسه خونهای سرخ ریخته شده خیلی خیلی سوخت .... دلم واسه لب تشنه بچه خای کانال کمیل سوخت .....دلم واسه شهدای گمنام کربلاهای چهار ایران سوخت .... دلم واسه خداحافظی عاشقانه بچه ها تو شبهای عملیات سوخت ... دلم واسه وصیت نامه های خونین شهدا سوخت ....
کلا دلم واسه کل دهه شصت و سوختن و ساختن خودمون سوخت .
راه شهدا و ایثارگران کجا .... بیراهه امروزی ها کجا .... خوش بحال شهدا که امروزها را ندیدند .