پنجشنبه 09 ارديبهشت 1395 , 16:36
مقابله با انحراف و نفوذ دشمن
علیرضا صفرعلیپور از تبریز- نامه یه رزمنده دردمند به مسئولین محترم
باتوجه به اینکه درشرایط و اوضاع کنونی جهانی و منطقه که دشمنان اسلام ومیهن اسلامی سعی درایجاد هرج ومرج و نابسامانی در داخل را داشته که بحمدخدا تاکنون با ارشاد وسکانداری مقام معظم رهبری تحقق نیافته واینکه همواره این دشمنان دست از تلاش برنداشته وتنهاراه مقابله وجود وحدت و همدلی میان اقشارمختلف جامعه به کمک رسانه های ملی درجهت رسیدن به یک تلفیق منطقی است، بدون شک یکی ازراهکارها حمایت های لازم از رزمندگان 8سال دفاع مقدس بوده که حداقل( آسیب های ناشی از جنگ و مشکلات روحی روانی) این قشر بوده که متاسفانه تاکنون مورد بی مهری تمام قرارگرفته و از کمترین حق وحقوق قانونی بی بهره اند.
البته دیرهنگام اخیرا" لوایحی درخدمات رسانی مصوب شده ولی تاکنون قابلیت اجرایی نداشته است. صراحتا بگویم آیا شایسته است فرزند یک رزمنده ازتسهیلات دانشگاهی بمانند فرزند یک هییت علمی یاامثالهم بی بهره باشد؟ آیا شایسته است یه رزمنده بخاطر یه جابجایی دانشگاهی برای فرزندش که حکم پرستاری را هم از پدرش درخانه داشته، درپیچ وخم مشگلات وبهانه تراشی ها گرفتار باشد؟ آیا رزمنده بی ادعایی که30سال دنبال احراز جانبازی نرفته(طی مستندات) نباید ازکمترین حق وحقوق قانونی برخوردار بشه؟
پس مشکل کجاست و ازکجا می لنگد؟ آن وقت چطور باید انتظار داشته باشیم که عده کثیری از آنان دردام تشکل ها وجناح های مختلف که معلوم نیست چه اهدافی رادنبال کرده وبه دنبال روزنه های نفوذ بوده و باشعار دفاع ازرزمندگان فعالیت می نمایند نیافتند؟ تا کی باید پنبه درگوشمان کرده خود را به کوچه علی چپ بزنیم؟ منظورم مسئولین مربوطه است. چراهمیشه دوست داریم نوشداروی پس ازمرگ سهراب تجویز کرده ازخواب وخیال بیدارنشویم وبهانه دست دشمنان بدهیم؟
آیا همین رسانه های بیگانه به اصطلاح (دایه مهربانترازمادر) به دنبال گوش جان سپردن به ندای امثال بنده وبهره برداری ازموضوعات این چنینی نیستند؟ چراباید یک گفتمان ساده خانوادگی با یه خورده لطف وهمت تبدیل به مطلبی برای سوء استفاده دشمنان گردد؟ و آیا تنها راه مقابله با هجمه وسیع آنان ایجاد یک تعامل و تفاهم وهمکاری سازنده میان موسسات. دانشگاه ها و ارگان های مختلف در جهت احقاق بخشی ازحقوق این قشر آسیب پذیر نیست؟
به امید آن روز ..چشم های انتظار...
بر کویرم بارشی بیصبر داشت
پیش از اینها آسمان گلپوش بود
پیش از اینها یار در آغوش بود
اینک اما عدهای آتش شدند
بعد کوچ کوهها آرش شدند
از بلند از حلق آویزها
قلبهای مانده در دهلیزها
بذرهایی ناشناس و گول و گند
از میان خاک و خون قد میکشند
بعضی از آنها که خون نوشیدهاند
ارث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدهای حسن القضاء را دیده اند
عدهای را بنزها بلعیده اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجیها بسیجی تر شدند
ای بی جان ها! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
توچه میدانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناسه چیست
تو چه میدانی سقوط "پاوه” را
"عاصمی” را "باکری” را "کاوه” را
هیچ می دانی”مریوان” چیست؟ هان!
هیچ میدانی که "چمران” کیست؟ هان!
هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟
هیچ میدانی "دو عیجی” در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همانهایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندقها احد را ساختند
خون فروشی کرده خود را ساختند
زندههای کمتر از مردارها
با شما هستم، غنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد!
این سکوت مرده را درهم نورد
از نسیم شادی یاران بگو
از "شکست حصر آبادان” بگو!
از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در "فتح المبین”
از "شلمچه”، "فاو” از "بستان” بگو!
از شکوه رفته! از "مهران” بگو!
از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحر اندوخته
از پرستوهای در خود سوخته
زان همه گلها که می بردی بگو!
از "بقایی” از "بروجردی” بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
عشق بود و داغ بود و سوز بود
آه! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست
نسل های جاودان فانی شدند
شعرها هم آنچه می دانی شدند
روزگاران عجیبی آمدند
نسل های نانجیبی آمدند
ابتدا احساس هامان ترد بود
ابتدا اندوهامان خرد بود
رفته رفته خنده ها زاری شدند
زخم هامان کم کمک کاری شدند
خواب دیدم دیو بیعار کبود
در مسیل آرزوها خفته بود
خواب دیدم برفها باقی شدند
لحظههای مرده ام ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشته اند
روزهامان را به شب آغشتهاند
فصل هامان گونهای دیگر شدند
چشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تن آلودهاند
آسمانهامان لجن آلودهاند
هفته ها در هفته ها گم میشوند
وهمها فردای مردم میشوند
فانیان وادی بی سنگری!
تیغ ها مانده در آهنگری
حاصل آغازها پایان شده است؟
میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟
شعله ها! سردیم ما، سردیم ما
رخصتی، شاید که برگردیم ما
"یسطرون” هم رفت و ما نون ماندهایم
بعد لیلا باز مجنون ماندهایم
بحر مرداب است بی امواج،آی !
عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بغضش گلوگیر است باز
زخمیام، اما نمک… بی فایده است
درد دارم، نی لبک… بی فایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت
لشگر چنگیز از روحم گذشت
سپاس برادر