دوشنبه 13 ارديبهشت 1395 , 09:33
راز تابوت سوم
پای صحبتهای رزمندگان و خانوادههای شهدا که مینشینی، خاطرات تلخ و شیرینی بیان میکنند که میتوان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، میتوانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند.
خبرگزاری فارس در استان مازندران پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و بدون دخل و تصرف در متن، بیانات ارزشمند خانوادههای معظم شهدا را در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان میگذرد.
عازم روستای فرم فریدونکنار شدیم، مقصد نخست ما منزل پدر شهید علیاصغر عابدینی بود، پیش از آن که به درب منزل شهید برسیم راهنمایی که با ما بود، موضوع مهمی را در ارتباط با این شهید اینگونه بازگو کرد: به همت امت حزبالله و پیگیریهای برخی از دوستان قرار بر این شد که فریدونکنار و روستاهای اطراف میزبان پیکرهای مطهر پنج شهید گمنام باشند، حدود یک ماه قبل از انجام این کار مادر شهید عابدینی خواب فرزندش را دید که به او گفت: شما چند وقت دیگر میهمان خواهید داشت و از آنجا که آنها غریب هستند از آنها خوب پذیرایی کنید و حق میهماننوازی را ادا کنید.
مادر شهید ماجرای این خواب را برای روحانی محل تعریف میکند و روحانی محل از او میخواهد تا پیرامون این خواب با کسی صحبت نکند، دو روز قبل از این که شهدای گمنام را در داخل روستا تشییع کنیم، مادر شهید دوباره خواب دید و اینبار نیز فرزند شهیدش او را به استقبال از شهدا دعوت کرد و نشانههایی در مورد تابوت سوم به او داد.
وقتی که شهدا را وارد روستا کردیم، مادر شهید پیش من آمد و از من خواست که روی ماشینی که سومین شهید روی آن قرار دارد بنشیند، وقتی دلیل این کار را از او جویا شدم، ماجرای خوابش را برایم تعریف کرد و گفت: علیاصغر در خواب از تابوت سوم برایم گفت.
نمیدانم در مورد حرفهای مادری که سالها چشم به راه بازگشت فرزندش بود، چه بگویم اما این را میدانم که در زمان خاکسپاری متوجه شدیم تاریخ شهادت شهید موجود در تابوت سوم با تاریخ شهادت شهید عابدینی یکی است.
همزمان با پایان صحبتهای سرهنگ علیپور ـ راهنمای ما ـ به مقابل درب منزل پدر شهید عابدینی رسیدیم، در این لحظه حاج موسی عابدینی، پیرمردی که صفا و سادگی روستا در چهرهاش نمایان است به همراه همسرش به استقبالمان میآیند، دقایقی نمیگذرد که بیمقدمه پای صحبتهای حاج موسی مینشینیم.
پدر شهید عابدینی میگوید: از این که خداوند این افتخار را نصیبم کرد که بتوانم فرزندم را تقدیم کشورم و انقلابم کنم، او را شاکرم.
اگر بخواهم از خصوصیات اخلاقی و رفتاری علیاصغر بگویم نمیدانم از کجا شروع کنم، او چه در دوران کودکی و چه در دوره نوجوانی فرزندی صالح، درستکار، مهربان و دلسوز بود، همه کارهایش روی حساب و کتاب بود، یعنی همیشه برای کارهایش برنامهریزی داشت، بهعنوان مثال: زمانی که درس میخواند، طوری برای خودش برنامهریزی میکرد که بتواند کار هم بکند تا خرج و مخارج تحصیلش را فراهم کند.
همیشه شاگرد ممتاز کلاس بود، در کارهای منزل و کشاورزی هم کمکحال من و مادرش بود، همه دوستان و آشنایان از او به پاکی و درستکاری یاد میکنند، طوری که زبانزد همه بود.
بیشتر اوقات علیاصغر به همراه دوست صمیمیاش سرهنگ علیپور برای گشتزنی به روستاهای اطراف میرفتند و دیروقت به منزل برمیگشتند.
در یک شب زمستانی وقتی علیاصغر به منزل برگشت، دید که درِ اتاقها بسته است، آنقدر مناعت طبع داشت که حاضر نشد در را بکوبد تا ما بیدار شویم و در را به رویش باز کنیم، بنابراین در همان هوای سرد بدون هیچ تنپوشی روی ایوان منزل تا صبح خوابید.
هر چه از مهربانی و اخلاق حسنهاش بگویم باز هم کم است، ما از او راضی هستیم انشاءالله خدا هم از او راضی باشد.
از خدا میخواهم که به حق حضرت علی(ع) شهیدمان را از ما قبول کند و او را شفیع ما قرار دهد.
* یقین داشتم که این آخرین دیدار مادر و فرزند است
حاجخانم حسیننژاد مادر شهید علیاصغر در ادامه صحبتهای همسرش میگوید: علیاصغر از همان دوره نوزادی خیلی ساکت و آرام بود، برخلاف بیشتر نوزادها که مدام گریه میکنند و بیقرار هستند، او اینطور نبود، حتی وقتی که گرسنهاش هم میشد گریه نمیکرد، همیشه برای من جای تعجب بود که چرا او اینقدر ساکت و آرام است.
این خصوصیاتش را تا دوران نوجوانی و جوانی به همراه داشت، خیلی مظلوم و باتقوا بود، او همزمان با تحصیل، عصرها در حوزه علمیه درس طلبگی هم میخواند، به خواندن کتابهای مذهبی و قرآن خیلی علاقه داشت.
شبها با دوچرخهای که داشت برای سخنرانی در جلسات مذهبی به روستاهای اطراف میرفت، علیاصغر از دوستان صمیمی شهید ربیعنتاج هم بود، بعد از شهادتش شهید ربیعنتاج بسیار بیقراری میکرد و میگفت: «هرگز مادری نمیتواند چنین فرزند پاک و صالحی بهدنیا بیاورد.»
معتقدم که گلچین روزگار بهترینهای جامعه را دستچین میکند و البته خدا هم صبر و تحمل مصیبتدیدگان را زیاد میکند تا همیشه شاکرش باشند، تنها خاطرهای که هیچوقت از ذهنم محو نمیشود به آخرین اعزام علیاصغر مربوط میشود، من در زمین کشاورزی پدرم که در منطقه کلهبست بود، مشغول کار بودم که او آمد، وقتی او را از دور دیدم احساس کردم که چهرهاش خیلی نورانی شده است، وقتی که به من رسید مرا در آغوش گرفت و پیشانیام را بوسید، هنوز چند قدمی از من فاصله نگرفته بود که ناگهان ایستاد و رویش را برگرداند و نگاه معناداری به من کرد و دستش را به نشانه خداحافظی برایم تکان داد، در همان لحظه احساس کردم که روحم دارد از بدنم جدا میشود، حال عجیبی داشتم، یقین داشتم که این آخرین دیدار مادر و فرزند است و علیاصغر دیگر برنمیگردد.
در آخر از همه جوانان میخواهم که شهدا را الگوی خود قرار دهند و هرگز فریب نااهلان و دشمنان را نخورند.
به گزارش فارس، شهید علیاصغر عابدینی فرزند موسی و نجیبه در 3 اردیبهشت ماه 1345 در شهرستان فریدونکنار گام به عالم هستی نهاد و بهعنوان نیروی واحد ترابری از لشکر ویژه 25 کربلا در 11 آبان ماه 1361 در عملیات محرم در عین خوش بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید.
* دعوتنامه انگلستان را رد کرد
حاج محمد رسولی پدر شهید خانعلی رسولی بیان میکند: از وقتی که یادم میآید در حال کار و تلاش بودم و از دسترنج خودم استفاده میکردم و با هزار زحمت فرزندانم را بزرگ کردم.
خانعلی فرزند خوبی برایم بود، در کارهای کشاورزی همیشه کمکحالم بود و از هیچ کمکی مضایقه نمیکرد.
در دوران تحصیلش همیشه بهعنوان شاگرد ممتاز معرفی میشد، پس از این که دوره دبیرستان را با معدل بالا گذراند و شاگرد نمونه در استان شد، نامهای از دانشگاه انگلستان برای او میفرستند و از او دعوت میکنند که برای ادامه تحصیل به آنجا برود، ولی او قبول نکرد و ترجیح داد که در کشور خودش بماند.
عشق به وطن او را از پذیرش این دعوتنامه بازداشت، این حرفم به سال 56 ـ 57 که هنوز انقلاب نشده بود، برمیگردد.
با شروع جنگ تصمیم میگیرد که ترک تحصیل کند و به خدمت سربازی برود، در فعالیتهای انقلاب هم حضور فعالی داشت تا اینکه انقلاب پیروز شد و با شروع جنگ هم عازم جبهههای جنوب شد.
نخستینباری که اعزام شد تا چند ماه از او اطلاع نداشتیم، تا اینکه یک روز او در حالی که عصایی در زیر بغل داشت از ماشین پیاده شد، من و خانواده با دیدن این وضعیت شوکه شده بودیم.
بعد از اینکه مدتی در منزل استراحت کرد، دوباره تصمیم گرفت که به جبهه برگردد، اینبار با رفتنش مخالفت کردیم اما نمیتوانستیم او را منصرف کنیم، بالاخره او رفت و پس از 13 سال پیکرش به خانه برگشت، از اینکه فرزندم برای حفظ ارزشهای انقلاب جانش را نثار کرد، خیلی خوشحالم و به خودم میبالم.
به گزارش فارس، شهید خانعلی رسولی فرزند محمود و شهربانو، 5 دی ماه 1339 در شهرستان فریدونکنار دیده به جهان گشود و بهعنوان نیروی پیاده سرباز از لشکر 92 زرهی اهواز در 22 تیر ماه 1361 در عملیات رمضان در شرق بصره جام شهادت را سرکشید.