شناسه خبر : 45644
چهارشنبه 29 ارديبهشت 1395 , 17:17
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گو با جانباز 70% صیادی و همسرش در کربلا

یک عشق و سه عاشق!

من 14 ساله بودم که برای پسر همسایه مان نامزدم کردند. من آن موقع هنوز همسرم را ندیده بودم. همان شب من خواب دیدم که همسر جانبازی شدم که اصلا قادر نیست از روی چرخ بلند شود.

شهید گمنام- در همان روزهای اول سفر، شرایط خاص و البته رفتارشان توجه همه  و البته من را به آنها جلب کرده بود. جانبازی دو پا قطع که به همراه همسر و فرزند خود به این سفر آمده بودند...مهربان و خوش برخورد با یکدیگر و دیگران...جانبازی آرام با همسری بسیار نورانی و فرزندی با شرایط خاص... پسر بچه ای یازده ساله بنام امیرحسین که با بدنی لاغر و نحیف و فلج مغزی، روی ویلچری کوچک نشسته بود. خانواده ای خاص که بین آنهمه خانواده جانباز نخاعی یا قطع پا که روی ویلچر می نشستند و در جمع ها حرکت می کردند، تنها خانواده ای بود که با دو ویلچر حرکت می کردند.

 از همان روزهای اول سفر در نجف، چندین بار از خانواده جانباز صیادی خواهش کردیم که با ما گفت و گو کنند اما تنها جوابی که شنیدیم همراه با نگاهی ساده و البته عمیق که زندگی ما مثل همه مردم است... درحالیکه اینگونه نبود و فقط به ظاهر زندگی این خانواده سه نفره که نگاه می کردی و شرایط ویژه ای که در اعضای خانواده  وجود داشت، متوجه تفاوت های آنها میشدی و البته تفاوت های روحی، معنوی، اعتقادی و باور تک به تک این سه نفر!

... روزهای اول سفر شاید خیلی متوجه این نبودم که چرا خانواده جانباز صیادی هر بار که برای گفت و گو مراجعه می کردم، عازم حرم بودند و وقت کمی را به استراحت اختصاص می دادند... اما با گذشت زمان و آشنایی همه اعضای کاروان با هم فهمیدیم که خانواده امیرحسین کوچک، با چه شور و عشقی و بخصوص به امید شفای تمام کودکان با شرایط امیرحسین خودشان، به زیارت آمده اند و از بودن در سرزمین ارباب بی کفن و امیرالمومنین چقدر خوشحال و خرسندند.

 ...خانواده جانباز صیادی و به ویژه همسر مهربان او، خانم کمانکش بالاخره در روز پنجم سفر اجازه صحبت را دادند و در ساعت نه شب در اتاقشان در هتل کربلا، با این عزیزان به گفت و گو نشستیم.

... جریان زیبای ازدواج عاشقانه این زوج خوشبخت بیشتر به زبان خانم کمانکش مطرح شد. البته پس از همسر جانباز، با خود جانباز نیز گفت و گو کردیم.

خانم کمانکش که متوجه شده بودم زنی مهربان، پایدار و صبور است، داوطبانه و با لبخندی زیبا بر لب وقایع ازدواج خاص خود را برای ما تعریف می کند:

فاش نیوز: خانم کمانکش با تشکر فراوان از اینکه قبول کردید با هم صحبت کنیم، بفرمایید چطور شد که شما با آقای صیادی ازدواج کردید؟

خانم کمانکش: من 14 ساله بودم که برای پسر همسایه مان نامزدم کردند. همان سال موشک باران تهران بود. در شهرستان ها آن موقع چند خانوار با هم زندگی می کردیم. پدرم مرا با پسر همسایه نامزد کرد. من آن موقع هنوز همسرم را ندیده بودم. البته او پسردایی پدرم بود ولی هیچ شناختی از او نداشتم. تا موشک باران تهران که همسرم آمد به شهرستان ما.

 همان شب من خواب دیدم که همسر جانبازی شدم که اصلا قادر نیست از روی چرخ بلند شود. همان موقع که من حاج آقا را دیدم، یک دل نه صد دل خاطرخواهش شدم و آن نامزدی را به هم زدم. حاج آقا آمده بود خانه ما. پدر و مادر ایشان آمده بودند و در خانه ما مستقر شده بودند. ایشان هم آمده بود که به والدینش سر بزند. من هم ایشان را داخل کوچه دیدم و بهشان شدیدا" علاقه مند شدم. بعد آمدم به خواهر ایشان که دختر دایی ام میشد گفتم: دختر دایی! یه آقایی داره میاد که عصا به دسته. بیا ببین کیه؟ دختر دایی ام گفت:  این حاج سعید جون ماست دیگه...

 من با دایی ام راحت بودم. او را به من نشان داد و گفت این پسرم را میبنی؟ این ازدواج نکرده. آن موقع سه پسر مجرد داشت که یکی اش حاج آقای ما بود. من به او گفتم خب نمیخواد ازدواج کنه؟... همین سوال را یک بار که پدر و مادرم خانه نبودند، از خودشان پرسیدم.دایی من گفت نه. چون می خواد بره دنبال درس و بره آلمان ازدواج نمیکنه.

 فاش نیوز: یعنی خودتان از او خواستگاری کردید؟

- بله ولی او قبول نکرد. گفت من اگر بخوامازدواج کنم، همسرم نباید تحصیلاتش از من کمتر باشه. من اصلا از شهرستان زن نمی گیرم.

فاش نیوز: گفتن این حرف در 14 سالگی برایتان ساده بود؟

- نه آسون نبود ولی دوسشون داشتم. کار خداست. محبت ایشون رو در دل من خیلی عمیق انداخت. بعد 6 سال گذشت و ایشون رفت و پشت سرش رو هم نگاه نکرد که بابا! یه بنده خدایی خاطرخواه منه!

در طول این مدت خواستگارها می آمدند و می رفتند. من به همه نه می گفتم. پدرم ناراحت میشد که تو چرا به همه نه می گویی؟ من گفتم دوست دارم فقط با اون آقا ازدواج کنم. پردم گفت به هیچ وجه نمیذارم شوهر کنی. هرگز نمیذارم با اون ازدواج کنی. تو نمیتونی با او زندگی کنی. منم گفتم پس من میرم خودکشی می کنم. پدرمم گفت برو هر کاری میخوای بکن.

بعد که دیدن من واقعا میخوام این کارو بکنم، اجازه دان که اینها بیان خواستگاری. اول پدرشوهر و خواهرشوهرم اومدن. بعدم تماس گرفتن همسرم اومد. روی پافشاری من اومدن. سه شنبه اومدن خواستگاری، پنج شنبه که سالگرد امام خمینی بود، رفتیم گشتیم یه آقایی روپیدا کردیم که اومد و صیغه محرمیت خوند. جمعه هم پدرم گفت بفرما برو. چون به اجبار قبول کرده بود، گفت برو دیگه دختر من نیستی. اسم مرا از شناسنامه اش حذف کرد. البته سه سال بعد دوباره رفت اضافه کرد و اسم من شد آخرین نفر در لیست بچه ها.

تا چند سالی اونها با ما سرسنگین بودند و ما بیشتر به خانه آنها می رفتیم و آنها کمتر. از بس که شوهر من آقا بود، با ما خوب شدند. الان همه فامیل و بچه های پدر من یک طرفند و من و همسر و بچه ام یک طرف. بسیار به من وابسته است.

فاش نیوز: خب شما متولد چه سالی هستید و این اتفاق ها برای چه سالی ست؟

-  متولد سال 51 هستم. خواستگاری من سال 65 بود و ازدواجم سال 71. از سال 73 هم با تشویق همسرم شروع کردم به درس خواندن. آن موقع من تا سوم ابتدایی خوانده بودم. از سال 73 از اول نهضت شروع کردم درس خواندن. تا پارسال که فوق لیسانس حقوق گرفتم.

فاش نیوز: از زندگی تان راضی هستید؟

- بله از همه نظر زندگی من عالی ست. هیچ کمبودی در زندگیم ندارم. از لحاظ ثروت نمیگم ها. پول میاد و میره. ثروت من شوهر و بچه منه. اصلا از وقتی پسرم امیرحسین قدمش رو توی زندگی ما گذاشته، زندگی ما صد پله بهتر شده.

فاش نیوز: امیرحسین متولد چه سالی ست؟

- امیرحسین متولد 8 بهمن 84 است. خداروشکر امیرحسین خیلی پسر خوب و مودب و فهمیده ایه. این خواست خداست. خدا اگر توان راه رفتن رو ازش گرفته، هوش زیادی بهش داده. امیرحسین کلاس اول جلد دوم است. آخه این بچه ها نوشتن ندارن. همه درس هایشان خواندنی ست. اینها پیش دبستانی را باید در سه سال بخونن. امیرحسین چون هوشش خیلی خوب بود، مقدماتی یک و دو و تکمیلی را در یک سال خواند. الان امیرحسین از سه جلد کلاس اول، جلد دوم را تموم کرده و رفته تو جلد سوم.

فاش نیوز: امیرحسین دچار چه عارضه ای شده ؟

- بهش میگن cp .

... از مکالمه مان با خانم کمانکش که انقدر زیبا درباره سختی های زندگی اش حرف میزد به فکر فرو رفتم...

فاش نیوز: تا به حال کربلا نیامده بودید؟

- نه. الان هم خوابم.

فاش نیوز: سالگرد ازدواجتان کی است؟

- 17 تیر ماه. البته سالگرد جشن نمی گیریم ولی برای هم تولد می گیریم. من ایشان را سورپرایز می کنم و ایشون من رو.

فاش نیوز: شنیدم از خوابی قبل از سفر حرف زدید. برایمان تعریف می کنید؟

- بله. امیرحسین قبل از سفر خواب دیده که حضرت ابوالفضل آمده و دستش را گرفته و بلندش کرده. بهش گفته بلند شو دیگه خوب شدی. اون موقع ما داشتیم نماز می خوندیم. که همین اتفاق امروز افتاد. ما داشتیم نماز میخوندیم که امیرحسین کلی گریه کرد. گفت اون صحنه که من تو خواب دیدم همین جا بود. شما هم داشتید نماز می خوندید. پس چرا حضرت عباس نیومد منو شفا بده؟...

...  گفت و گوی ما داخل اتاق هتل بود و امیرحسین هم روی تخت دراز کشیده بود و به حرف های ما گوش می کرد. از حرف های خانم کمانکش، نگاهی به امیرحسین انداختم و در دل گفتم... حتما" حضرت عباس آمده است... شاید ما ندیده ایم و حواسمان نبوده! ... آقا قمر بنی هاشم یقینا" آمده و امید این کودک مقرب و پدر و مادر بابصیرتش را ناامید نکرده!... نه امید امیرحسین را  و نه امید هیچ یک از زائران خود را...

فاش نیوز: شما چه جوابی به امیرحسین دادید؟

- هیچی. فقط گریه کردم.

فاش نیوز: فکر می کردید در قرعه کشی اسمتان دربیاید؟

- خودش اسممان را نوشت. من سر سال تحویل از او خواستم. ما زیر طبقه مان در پارکینگ ایام فاطمیه مراسم داریم. ما در محرم هم سه روز از عاشورا تا سه امام حسین را مراسم می گیریم. تمام مراسم ها را می گیریم. ولادت ها و شهادت ها. همه برای خانم ها و آقایان هم جدا. 200 تا 300 تا مهمون داریم که آشپزی همه اش را هم خودم می کنم. نوکرشون هم هستم.

2 سال پیش بود که برای امام حسن 28 صفر مراسم داشتیم. 20 کیلو برنج را ریختیم توی آب. وقتی کفگیر را زدیم داخل دیگ، دیدیم برنج گوله شد. گفتم یا ابالفضل! من این برنج را چه کار کنم؟ سریع برنج را خالی کردیم. نجوشیده! همسرم گفت من میرم برنج میخرم میارم. شما ناراحت نباش. شما فعلا همین برنج رو بار بذار.

برنج رو دم گذاشتیم. اسامی ائمه رو هم زدیم دور دیگ. آیت الکرسی خوندیم گذاشتیم دم بکشه. خداشاهده در برنج رو برداشتیم دیدیم چه برنجی شده! دونه ها از هم جدا و چه قدی کشیده! اینم عشقبازی آقام امام حسن (ع)  با من بود!

فاش نیوز: کی به شما گفتند که نامتان برای کربلا  درآمده است؟

- ده روز قبل از اومدن. من تو مدرسه امیرحسین بودم. زنگ زدن و گفتن آماده بشید برای کربلا. نمی دونستم از خوشحالی چه کار کنم؟ بخندم یا گریه کنم! گفتم یعنی آقا ما رو قابل دونسته و طلبیده؟!

فاش نیوز: چرا الان که سه روزه در نجف هستیم و دو روزه در کربلاییم و حسابی هم زیارت کردید، هنوزم میگید خوابم؟

- خوابم. گفتم اقا! بیدارم نکن. بذار من این خوابو ببینم. باورم نمیشه اومدم!

فاش نیوز: گفتید سال تحویل امسال از آقا خواستید. درست است؟

- سر سال تحویل خواستم. دعای سال تحویل رو خوندم. شفای همه مریض ها روخواستم و صدقه سر اونها، شفای بچه ام. بعد گفتم آقا اگر میشه، اگر میشه ما رو امسال بطلب بیار کربلا. خیلی با دل سوخته ازش خواستم. خیلی قشنگ طلبید. الهی شکر.

فاش نیوز: خب آن چیزی که از مولا می خواستید را در این چند روزه گفتید؟ خواستید؟

- یادم رفته اصلا ازشون چی می خواستم. فقط نگاهشون می کنم و قربان و صدقه شون میرم. نه که چیزی نخواسته باشم. چرا شفای همه بچه های معلول رو خواستم. برای خودم هیچی نخواستم.

فاش نیوز: چقدر به اجابت دعایتان امید دارید؟

- خیلی... صد درصد. میدونم دست رد به سینه ام نمیزنن. خیلی آقا اند. هرکسی به اندازه باورش از آقا میگیره. من بهشون خیلی باور دارم.

فاش نیوز: در مورد همسرتان چطور؟ بااینکه آن موقع شما نوجوانی بیشتر نبودید، چقدر امیدوار بودید که بتوانید با آقای صیادی ازدواج کنید؟

- از اون هم مطمئن بودم. من اصلا بهش گفتم ازدواج هم نمیکنی، نکن. من میخوام بیام کنیزی تو بکنم.

فاش نیوز: به نظر شما چرا برخی از همسران جانبازان از زندگی هایشان خسته می شوند؟

-  ( با تامل و خنده می گوید ) از خوشی زیادیه. من به اونها حق نمیدم.

فاش نیوز: زندگی با جانبازان به نظر شما سخت نیست؟

- نه اصلا. خیلی هم خوب و آسونه. البته حاج آقای من هم ماهه. یه دونه است. جانبازان همشون خوبند. اینها عزیزند. خدا خودش اینها رو انتخاب کرده. شاید گاهی برخی همسران ایشان کمی لوس شده اند.

فاش نیوز: کارهایی که شما در قبال همسرتان انجام می دهید، عشق است یا وظیفه؟

- عشق... اصلا من که کاری نمی کنم. ایشون برای من کاری انجام میدن. من فکر می کنم خانم هایی که اول میان برای این کار بعد خسته میشن، با احساس انجام وظیفه فقط میان یعنی عشق ندارن. عاشق نیستن. برای همین کم میارن. من فکر می کنم مشکل اونها، سختی نیست. نبود عشقه! اول میان، بعد تو کار خودشون میمونن که چرا اومدم؟!

من با بعضی خانم ها تو همین سفرحرف زدم. از شرایطشون گله دارن و ... شما که وضعیت فرد را دیده بودی، نمی آومدی! زندگی که یه روز و دو روز نیست! اگرم بگه جدا میشه، بعید میدونم همسر بهتری نصیبش بشه.

فاش نیوز: با وجود شرایط خاص همسرتان، درس خواندن سخت نبود؟

- نه خودش کمکم کرد. من یه یارهمیشگی و مشوق داشتم. همسرم دائم تشویقم می کرد و کمکم هم می کرد. پا به پام می آمد.

فاش نیوز: شما مقطع لیسانس را کی شروع کردید؟

-  در کل دوران تحصیلم را براتون میگم. سال 73 شروع کردم. سال 75 کلاس پنج را گرفتم. راهنمایی هم طرح جامع شرکت کردم. 77 رفتم پیش دانشگاهی. حقوق قبول شدم. بعد چهار سال لیسانس حقوق را خواندم. پارسال هم فوق لیسانسم را گرفتم. البته وسطش فاصله افتاد چون به خاطر امیرحسین که کمی بزرگ بشه، کمی این وسط استراحت کردم. الان هم تصمیم دارم برم رشته روانشناسی.

فاش نیوز: غیر از درس چه هنر دیگری دارید؟

- خیاطی، فرش بافی، مکانیکی، بنایی.

فاش نیوز: خب شما خیلی هنرمند و توانا هستید. حالا برویم سراغ همسرتان.

آقای صیادی! خانم شما بااینهمه عشق و علاقه از زندگی با شما صحبت می کند. شما چه تعریفی از بودن ایشان دارید؟

جانباز صیادی: بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی ممنون که آمدید و پای صحبت های من و همسرم نشستید. توی انسان یه عشقی هست که اگر بخواد ایثار بکنه، اون عشق بروز میکنه و ماورای هوای نفس و هوس و ... است. اصلا صحبت ماورای قضایای مادی و معمولی ست. خدا به همسران جانبازان یه عشقی میده که با بقیه خانم ها فرق میکنن. این حال شامل همسر منم شد و خواست که با یه جانباز ازدواج کنه. من ازش خیلی متشکرم.

فاش نیوز: شما چطور آقای صیادی؟ شما وقتی خانم کمانکش را دیدی، حسی به او داشتید؟

- انسان وقتی میخواد ازدواج کنه، باید یه انگیه ای برای ازدواج کردن پیدا کنه. یعنی باید شرایطش رو ببینه. طرفش رو ببینه بعد جلو بره. ما هم همدیگه رو دیدیم و خدا هم خواست. حاج خانوم، خیلی خوب و عالی بدون کم و کاست براتون تعریف کرد. خانم من خیلی صادقانه و قشنگ براتون تعریف کرد بدون هیچ اغراق یا خودنمایی! ولی برخی اینطور نیستند. مثلا ممکنه بگن جو اون موقع باعث شد با یه جانباز ازدواج کنم. یا مادیات باعث شد یا فشار باعث شد. اما همسر من نه! فقط تقوا و ایمان باعث شد این عمل رو انجام بده.

فاش نیوز: فکر می کنید پای آن قول روز اول خوب ایستاده؟

- بله. من راضی ام. ایشون پای حرف هاش خوب وایساد و با من خوب زندگی کرد.

فاش نیوز: شما بیشتر او را دوست دارید یا او؟

- حاج خانم ایمانش از من بیشتره. ایمان وقتی بالاتر باشه، فراتر از عشق و همه چیز است. او از لحاظ ایمان، عمل و تقوا خیلی بالاست. شما میتونید ایمان را در چهره و وجود ایشون ببینید.

فاش نیوز: شما وقتی خانم کمانکش را دیدی، چند ساله بودید؟

- 21 ساله.

فاش نیوز: کجا و کی مجروح شدید؟

- من منطقه زید عراق بودم در جنوب. تو عملیات رمضان شرکت کردم توی محورهای کانال ماهی. اونجا زخمی شدم. ترکش پایم را قطع کرد. من 15 ساله بودم که به جبهه رفتم. دو تا 3 ماه رفتم سالم برگشتم. 3ماهه سوم مجروح شدم. کمتر از یک سال شد ولی سابقه ام بیشتره. توی بسیج کمک رسانی بود و فعالیت های انقلاب. من سابقه ام زیاده.

فاش نیوز: وقتی خانم کمانکش به شما پیشنهاد داد، شما نظرتان چه بود؟

- من چون معالجه ام تکمیل نشده بود. پام زخمی بود. راه نمیتونستم برم و ... میخواستم برم آلمان. اون موقع اصلا فکر ازدواج نبودم. چون میدونستم سخته. به هرحال از لحاظ روانشناسی اکر نگاه کنیم سخته زندگی کردن با آدمی که دوتا عضو بدنش قطع شده، ناراحتی روحی داره، ضعف جسمانی داره و ... به خاطر همین تو خودم نمی دیدم ازدواج کنم.

فاش نیوز: وقتی ایشان به شما پیشنهاد داد تعجب نکردید؟

- چون فامیل بودیم و غریبه نبودیم. نه خیلی. بعد هم ایشون به پدر من گفته بود. مستقیم به من نگفتن. بعد اون زمان پدرها بیشتر صلاحدید بچه هاشون رو میگفتن. اون موقع پدر من اومد به من گفت این دختر خوبیه. عمه ام هم تاییدش کرد. منم تصمیم گرفتم که جلو بیام.

فاش نیوز: خب پس چرا رفتید تا شش سال بعد؟

-  رفتم دنبال درمان. فکرم هم پیش ایشون مونده بود. خواستم برم المان اما کم لطفی و بی توجهی بنیاد باعث نتونستم برم. بعد فکر خونه بودم . میگفتم ایشون بیاد کجا زندگی کنه؟! دست خالی بودم. درسم ناتموم بود.

فاش نیوز: خب وقتی ایشان آمدند پیشنهاد دادند، شما ده سال بود جانباز بودید. آن موقع از طرف بنیاد بحث حقوق یا درآمدی نبود؟

- بود ولی درحد امرارمعاش. طوری نبود که من بخوام دست ایشون رو بگیرم بیارم. نمیشد آدم کسب و کاری هم راه بیندازه. من سال اول مجروحیتم، پوا پاهای مصنوعیم رو خودم دادم. بعد دولت اومد گفت ما پولشو میدیم بهت. بعد با همون کم کم جمع کردن و کمک خرج خانواده بودن، بعدها تونستم جلو برم. خب چون ما دو اتاق بیشتر نداشتیم. جایی نبود که بیارمش. بعد تو این فکرها هم نبودم که برم به دولت بگم به من یه خونه بدید که زنم رو بیارم. دولت هم این کارو نمی کرد. گفتن تو کرج یه زمین بهت میدیم، برو بساز. منم دیدم سخته نمیتونم. برای همین هی زمان بهش می خورد.

 از طرف دیگه هم جنگ بود. فکر بچه های بسیج همش مسائل اجتماعی و فرهنگی و سیاسی بود. ببینید دهه چهلی ها برای آدم های دیگه بودند یعنی فقط دوست داشتند به همنوع خودشون خدمت کنند. مشکلی بود، خودشون حل میکردن. زحمت جنگ روی دوش این نسل بود. و جنگ رو به ثمر رسوندن. همین باعث شد از زندگی عقب بمونیم. نه من، بیشتر دوستان من یا نتونستن ازدواج کنن یا دیر ازدواج کردن.

 چون هی می گفتیم اول بذار جنگ تموم شه. جنگ که تموم شد گفتیم بذار کارای اقتصادی راه بیفته. بذار شرایط کشور بهتر بشه و ...

فاش نیوز: پس شما بالاخره در 27 سالگی یعنی 6 سال بعد با هم ازدواج کردید.

- بله و این رو بدونید که در ازدواج ایثارگران، بیشتر گذشت و مردانگی رو زن انجام میده. یعنی از نظر تلاش، صبر، قدرت ، ایمان و ... در درجه بالایی قرار دارن. ما خودمون ضعیف تریم. ما مدیون همسرامون هستیم. همه دوستای من خانوم های خوبی دارن مثل همسر من.

فاش نیوز: شما چطور در درس به همسرتان کمک می کردید؟

- من وقت زیادی داشتم. ایشون هم پشتکار خوبی داشت. علاقه هم داشت. بعد یه انگیزه ای هم داشت که حرفی رو که روز اول به من زده بود که به تحصیلاتش ادامه بده، انجام بده.

من خودم دیپلم ریاضی بودم. بعد پزشکی خوندم به خاطر نقص عضوم قبول نکردن. بعد دوباره امتحان دادم، علوم زراعی قبول شدم در سال 69- 70. در سال 70 ادبیات قبول شدم. 71جامعه شناسی قبول شدم. همه رو قبول می شدم . بعد می رفتم می پرسیدم که تا مقطع کاردانی یا کارشناسی ست و نمیشه ادامه داد. نمی رفتم. بعد رفتم جامعه شناسی رو خوندم. لیسانس جامعه شناسی گرایش تعاون را گرفتم و فوق هم جمعیت شناسی دانشگاه آزاد رو گرفتم. الان هم چند سالی ست که مشکلات کمی زیاد شده، نمیتونم درس بخونم. وگرنه دوست دارم درس بخونم. پادرد و کمردرد و اعصاب ضعیف و برخورد بد آدم ها و کمک نکردن ها... مثلا میخوای درس بخونی، استاد راهنما تو دانشگاه کمکت نمیکنه. یکی دیگه میگه چرا من به این یاد بدم که این بیاد جای منو بگیره!... این مشکلات باعث شده آدم نتونه درس هم بخونه. بشینیم یه گوشه و راز و نیاز کنیم و به کسی کاری نداشته باشیم تا عمرمان سپری بشه.

فاش نیوز: شما از مردم چه توقعی دارید؟

- مردم که زحمت های خودشون رو کشیدن. هر کدام یه جوری مشکل دارن. من توقعی ندارم ولی اگر ارزش ها رو بیشتر توجه کنن و احترام بذارن، خیلی بهتر میشد. مردم ارزش ها رو یادشون نره.

فاش نیوز: فکر می کنید چرا ارزش ها کمرنگ شدند؟

- صدا و سیما کم کار کرده. نویسنده ها کم کار کردن. آموزش و پرورش کم کار کرده. مثلا آموزش و پرورش درباره جنگ ما چقدر کار کرده؟! صدا و سیما چقدر نشون داده که یه شهید یا جانباز چقدر زحمت و سختی کشیده؟ واقعا" درحد مطلوب نبوده.

فاش نیوز: بنیاد شهید چطور؟

- به نظر من بنیاد سیستمش در شان برخورد با خانواده معظم شهدا و جانبازان نیست! نظم اشتباهی رو پیاده کردن. مثلا اگر جانبازی از نظر جسمانی ضعف داره، کارشناسی درستی نکردن. مثلا یه پای مصنوعی نامناسب دادن، برو بپوش. این ویلچره، هرچی هست، سوار شو برو. اطلاعات خوب و درستی در رابطه با زندگی و مشکل یه جانباز ندارن. مثلا این اردوهایی که امور ایثارگران سپاه زحمتش را می کشند، کار سپاه نیست! این کار بنیاده. که بیان خانواده ها رو ببرن مشهد و کربلا و ... جانبازها رو دور هم جمع کنن، تنوعی بین زندگی شون ایجاد بشه. درد دلاشون رو بگن.

ببینید جنگ سال 67 تموم شد. الان 28 سال از جنگ میگذره . مگه اون کسی که اون موقع 16 ساله رفته جبهه، 28 سالم ازش بگذره میشه حدود 45 تا 50 سال. مگه این آدم چقدر دیگه از عمرش مونده. این حد پایین رو تازه من گفتم. کسایی بودن که تو جبهه 50 سالشون بود. اون الان اصلا زنده است؟ پس بنیاد کی میخواد به رزمنده هاش رسیدگی کنه؟!

 کاش اون موقع که امام گفت نگذارید پیشکسوتان جبهه ایثارو شهادت در زیر بار مشکلات کمرشون خم بشه، بیشتر توجه می کردند. امام امروز رو دیده بود. بنیاد هم زحمت کشیده ولی کم. من میگم اگر زودتر به فکر رزمنده هاش می افتاد، دیگه الان بچه ها پیر و خونه نشین و ... نشده بودن!

مثلا من که سال 61 جانباز شدم، خونه نداشتم. بنیاد از همون موقع باید فکر می کرد که این جوون اگه الان بخواد ازدواج کنه، چی مکار باید براش بکنیم؟ مگه جوونی ش چقدر طول میکشه؟! این کارها رو نکرد! زود به فکر بچه ها نیفتاد و نبود!

فاش نیوز: در حال حاضر شما چه فعالیتی دارید؟

 - من حالت اشتغالم. فعالیت اقتصادی دیگه ای ندارم. ولی فعالیت های دیگه دارم. فعالیت های بسیج، فرهنگی، ورزشی دارم.

فاش نیوز: چه ورزش هایی می کنید؟

 -  شنا، تیراندازی، دوومیدانی با ویلچر در سطح جهانی، کشوری، استانی. من سال 59 قهرمان کشتی ایران بودم. سال 61 قهرمان ورزش آبی ایران بودم، سال 63 قهرمان تیراندازی ایران بودم. الان با توجه به توانایی ام در حد سلامتی خودم ورزش می کنم.

فاش نیوز: خب در مورد اومدنامیرحسین به زندگی تون بگید.

-  امیرحسین برکته. خدا ما رو خیلی دوست داره. خواسته ما باهاش بیشتر ارتباط داشته باشیم، شده واسطه خیر ما. همش به خدا بگیم خدایا! کمکمون کن. خدا دوست داره بنده هاش در همه حل و زمان صداش بزنن. ما از اونها شدیم. گله ای هم نداریم. شکرش هم می کنیم.

فاش نیوز: سخت نیست؟

- سختی که ببینید ما از همین در که با ویلچر بیرون میریم، توی چاله چوله ها که می فتیم ، حرکت برامون سخت میشه. احتمال زمین خوردن هست. زدن ماشین هست و ... ما با اینها داریم کنار میایم. آدم با هر چیزی که خدا میده باید کنار بیاد یعنی بپذیره.

فاش نیوز:امیرحسین چه تاثیری در زندگی شما داشته؟

- ما اگر قبلا یه روز هیئت می رفتیم. حالا سه روز میریم هیئت. اگر قبلا 17 رکعت نماز می خوندیم حالا شده 20 رکعت. زیاد شده. از اون طرف هم خدا روزی امیرحسین رو بیشتر کرده. همین که امیرحسین توخونه ماست، خدا میندازه تو دل مسئولان که بیشتر به ما سر بزنن. مثل همین دفعه یه دفعه زنگ میزنن میگن میاید برید کربلا؟ شما نگاه کن . سی سال از مجروحیت من میگذره اما حالا... این برکت امیرحسینه.

فاش نیوز: چطور شد که اسمش را امیرحسین گذاشتید؟

خانم کمانکش: اتفاقا" اسمش رو میخواستیم بذاریم آرش. همون روزی که می خواستیم بریم بیمارستان مرخصش کنیم بیاریمش، شب اش من خواب دیدم که یه کاروان داره میره کربلا. دیدم یه آقائیه روی ویلچره. گفتم چرا رئیس کاروان ویلچریه؟ بهم گفتن این مسئول کاروان پسرته امیرحسین. این کاروان پسر توست که داره میره کربلا.

باباش رفت ثبت احوال شناسنامه اش رو بگیره. زنگ که زد گفتم اسمش را چی گذاشتی؟ نگیر. اسمش را بذار امیرحسین. گفت نه دیگه گذاشتم آرش. اون موقع یه کم ناراحت شدم ولی وقتی آورد دیدم نه اسمش امیرحسینه. اسمش رو با خودش آورده بود.

جانباز صیادی: ان شالله صاحب اسم امیرحسین مراقب همه باشه. مراقب بچه ما هم باشه. ما شوق می کنیم پسرمون رو صدا می کنیم.

یکی از مواردی که پدر و مادرها باید بهش دقت بیشتری داشته باشند، انتخاب اسم خوب برای فرزندانشون هست. اگر هم پدر و مادرها الان نمیدونن، باید بیشتر مطالعه کنن و بپرسن. اسم خوبی باید انتخاب کنن که وقتی بعدا" تو جامعه میگرده، سرشکسته نباشه. به نظر من اسم امیرحسین بهترین و خوش آوازترین نامه. البته من اسامی ایرانی را هم دوست دارم ولی امیرحسین را بیشتر!

فاش نیوز: علت به وجود آمدن این شرایط جسمی برای امیرحسین چه بود؟

- امیرحسین وقتی توی دستگاه بوده احیانا" کمی اکسیژن قطع شده یا قطع اکسیژن قبل از تولد یا چند دقیقه زود به دنیا اومدن، شایدم کوتاهی دکتر یا بیمارستان و شاید قسمت.

فاش نیوز: به هرحال هر طور که بوده، الان به گفته خود شما، امیرحسین برکت زندگی شماست و شما این سفر را هم از برکت وجود او می دانید. خب از سفر و کاروان تان راضی هستید؟

خانم کمانکش: هزار درصد. خیلی عالی همه عالی هستن.

جانباز صیادی: لازمه من همین جا تشکر کنم از مسئولین امور ایثارگران سپاه، سردار جعفری، سردار شریفی، سردار مسگر، به بچه های معاونت نیروی انسانی خسته نباشید و دست مریضاد میگم. دستشان رو می بوسیم و سپاسگزاریم. واقعا" ایشان بیشتر از توانشان دارن زحمت میکشن! همین دویدن دنبال کار جانبازان، انجام کارها و برنامه های بچه ها، جبران کم و کسری ها...

اسمش این است که همراه یک جانباز باید یه همراه باشه. به نظر من کنار جانباز ده تا همراه هم باشه کمه! من می دیدم که سردار مسگر خودش بچه ها را از پله ها بالا و پائین میبره. بعد میخواد همه رو سوار اتوبوس کنه... همه جا دیدم چطور زحمت بچه ها را می کشید و شاید داشت به جای نیروهای نداشته اش کار میکرد. از عوامل دیگر کاروان هم همین طور تشکر می کنم.

یه پیشنهاد هم داشتم که کنار چنین مربی خوبی، نیروهای متخصص بیشتری باشه، بهتره.

فاش نیوز: در کل از کاروان راضی بودید؟

جانباز صیادی: عالی بود. همه چیز. خوبی های کاروان از ضعف هاش خیلی بیشتر بود. ولی یه پیشنهاد دیگه بدم. بیشتر حواسشون به آوردن ویلچر کافی باشه که بچه های ویلچری هم دچار مشکل نشن! حالا خوبه که مسئولین تجربه هاشون رو بیشتر کنن، دفعه های بعدی نقصکمتری داشته باشن. به اینها نمیشه گفت که ضعف اونها بوده. شاید یکسری ریزه کاری رو ندیده بودن.

تو این سفر، همراه های متخصص، دوم تردد راحت و خوب جانباز و سوم مسئله پزشکی خیلی مهمه. من یه پیشنهاد دیگه هم دارم. خانم دکتر کاروان بسیار عالی بود اما اینها باید یه آقای دکتر هم می آوردن. برای جانباز شاید سخت باشه که تو نیمه شب بره و از خانم دکتر بخواد ویزیتش کنه یا تزریق کنه یا پانسمان کنه... من به شخصه اگه دکتر آقا هم بود، باهاش راحت تر بودم.

من از خانم دکتر کاروان خیلی متشکرم. خیلی ماهرانه و خوب کاروان رو درمان کردند.

 فاش نیوز: کلام آخر

جانباز صیادی: ان شالله امام حسین حافظ همه باشه. من از همه مسئولین کاروان و زحمات شما تشکر می کنم. زیارت همه قبول.

 

... وقتی از اتاق باصفا و نورانی جانباز صیادی و همسر مهربان و یگانه اش خانم کمانکش و امیرحسین کوچک بیرون آمدم، حس و حالی عجیب داشتم. حالی خوش از هم کلامی با جانبازی مومن به تمام معنا، متوکل و باایمان، محجوب و آرام والبته همسری هم کفو او در ایمان و صبر و زیبا نگاه کردن به زندگی!

  فکر کردم هرچند امیرحسین صیادی، به ظاهر کودکی ست با فلج مغزی، اما بیهوده نیست که با داشتن چنین پدر و مادری اینگونه دانا و هوشیار و مودب است و آشنا با اصول دینی. چون در خانه ای پرورش می یابد که خدا و عشق در آن جاری ست...

باشد که حتی با کلامی کوتاه عرض ارادت کنیم به این اسوه های ایمان و الگوهای حقیقی خوب زندگی کردن.

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
بنیاد شهید باید به فرزندان صعب العلاج جانبازان و ایثارگران همانند فرزندان صعب العلاج شهدا رسیدگی کند و انان را تحت پوشش قرار دهد تا کمی در شرایط انها بهبود حاصل شود و از فشار مضاعفی به خانواده انها وارد نشود.
سلام.
گزارش زیبایی بود. هم آموزنده و هم تاثیرگذار.
خدا به این بندگان خدا چه صبری عنایت کرده که زیربار این همه مشکل با روحیه ای خوب و مثال زدنی مارا شرمنده کرده اند.
خداوند به ایشان عزت روزافزون عمایت کند و ماراهم دعا بفرمایند.
پیشنهاد پیمان بسیار خوب و درسته ، بنیاد به این امر باید توجه ویژه ای داشته باشه

انصافا صبر این حانواده ها هم نعمتی است که نشانه ی عنایت خاص خداوند متعال به اونها است .
" هر که در بزم مقرب تر است -- جام بلا بیشترش می دهند "
سلام
شما واقعا مایه افتخارید. کیف کردم. دست اونی که شما زوج مومن و مقرب رو کشف کرد درد نکنه
سلام ممنونم از نظر های جالبتون
از این که وقت گذاشتید زندگی نامه ما را مطالعه کردید بی نهایت سپاسگذارم واز خداوند متعال میخواهم که شما عزیزان هم در زندگیتون موفق و پایدار باشید الهی آمین
درحال مطالعه این گزارش بارها ازته دل اشک ریختم وبرای سلامتی وعاقبت به خیری این خانواده عزیز ارزوی سلامتی نمودم باتشکر
سلام واقعا موقع خواندن این گزارش اشک بر چشمانم جاری شد.... درود بر شرافتت جانباز عزیز ..... و درود بر غیرت و شهامت این همسر جانباز ... ای کاش صدا و سیما یه گزار شتهیه کنند از این خانواده نجیب و صبور ..
سپاسگذارم از نظرتون
چقدر زلال اند این خانواده. یه سبک زندگی برای توصیه به خود ودیگران.سپاس از مصاحبه گر محترم . یک پیشنهاد : چون مصاحبه گر حس وحال خودش را هم در لابلای مصاحبه آورده ٰٰ واحساسش را در باره جانباز و همسر جانباز بیان کرده ،بهتر است به جای لقب (شهید گمنام)از یک نام ولو مستعار برای امضای مطلب استفاده کنند!
سلام به سه فرشته نورانی در روی زمین ..

بسیار زیاد متاثر کننده بود و من هنوز در بهت و تعجب صبری هستم که بانو کمانکش دارن ، بی برو برگرد نگاه بانو حضرت زینب (س) بر چهره ی نورانی و ارام این بانو موج میزند..

شما سه عاشق نظر کرده خدا و اولیای مقرب خداوند هستید .

خوشا به سعادتت بانو کمانکش..
با سلام و آرزوی موفقیت برای تمام جانبازان و خانواده محترمشان ،انشا،الله خداوند همه ما را به راه خودش هدایت و ثابت قدم بگرداند.این دنیا محل امتحان است ،هر کس امتحانش سختر اجرش بیشتر. اللهم کل الولیک الفرج.
عاااااااااالی بودید و هستید ، عاااااالی ، درووووود بر شما
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi