شناسه خبر : 45727
شنبه 01 خرداد 1395 , 11:22
اشتراک گذاری در :
عکس روز

در رثای فرمانده شهید منصور توحیدی

سید_حسن_صفاری- در وصف فرمانده ی شهیدم: شهید منصور توحیدی.

ستوان یکم منصور توحیدی روز شنبه ۲۰ تیرماه1394، در درگیری با گروهک تروریستی جیش‌الظلم در مرزهای شرقی کشور به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

یاد آن روز به خیر
روز درگیری بود
خبر آمد که گروهی از مرز
وارد خاک شدند
یک نفر آمد و گفت
همه حاضر باشید
بعد از آن نام گروهی را خواند
نام من هم وسط آن ها بود
همه می ترسیدند
روز درگیری بود
یک نفر شاکی بود
لاجرم او حق داشت
تازه وارد بودیم
من نمی ترسیدم
نه که از مرگ نترسم هرگز!
باورش مشکل بود..
من گمان می کردم
که دو تا ادم بد!
که خطرناک ترین اسلحه هاشان چاقو است
وارد خاک شدند..
..
همه حاضر بودیم
هرکسی اسحله ی خود برداشت
دیدم آن گوشه کسی
درب یک قمقمه را باز نمود
از بغل دستی خود پرسیدم
که بگو ایشان کیست؟!
مرتضی هاشمیان
 بچه ی ایرانشهر!
پاسخ من را داد:
(( او همان توحیدیست
قبل ماموریت..
مثل هر بار وضو می گیرد!))
..
بعد حرکت کردیم
می شد اندر دل چشمان علی
مرد هجده ساله!
ترس مردن را دید
میثم خانزاده ...
فکر برگشتن بود!
با خودش هی می گفت :
پسرم آخر این هفته قرار است
 به دنیا آید!!
همه می ترسیدند...
من نمی ترسیدم!
نه که از مرگ نترسم هرگز
باورش مشکل بود!
در  پس ظلمت و در تاریکی..
همه در راه توقف کردیم
..
ناگهان باد وزید...
اختران در دل تاریکی شب خوابیدند
بر خلاف هر بار!
که دو سرباز جلو می رفتند!
 گوییا فرمانده
اندکی پیش تر از سربازان
در دل راه قدم بر می داشت ...
ناگهان از پس یک تپه صدایی آمد!
همگی روی زمین خوابیدیم
ترس در چشم همه می جوشید
یک نفر داد کشید...
یک نفر داشت که در تاریکی
 پیش چشمان همه جان می داد
من در آن لحظه نفهمیدم کیست!؟!
فقط آن لحظه ی شب می دیدم
که تنی پر خون است..
...
من شنیدم که در آن معرکه فردی می گفت:
پشت ما سرداریست
که نمی آید پیش!
خط اول بودیم
من نمی دانستم
که چرا سرداری
پشت یک آدم هجده ساله
از پس حادثه مخفی گشته
..
شب تاریکی بود
گاه گاهی در شب
بعد هر شلیکی
ناگهان قسمتی از منطقه روشن می شد
تا دم صبح همان جا ماندیم
چقدر سخت گذشت!
..
روز بعدش همگی خسته ز ره برگشتیم
جملگی دلهره در دل، ساکت
ما نمی دانستیم
که چه کس بوده ولی دیگر نیست!
...
ناگهان چشم همه بر در و دیوار افتاد
روی یک پرده سیاه....
بعد عنوان شهید
یک نفر با قلمی سرخ نوشت ...
 توحیدی!

DSC08443
..
یاد آن روز به خیر
یاد آن روز که فرمانده ی من
که خودش را سپر جان عزیزانش کرد
پیش چشمان همه!
با لبی تشنه
تفنگی در دست
جان خود را بخشید
یاد آن روز به خیر....

#در وصف حادثه شهادت ستوان یکم منصور توحیدی
..
#ناخدا_سید_حسن_صفاری

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
چقدر این شعر زیبا بود ازتون ممنونم
خداوندستوان یکم منصوری ودیگرشهدای8سال جنگ وشهدای مدافع حرم را غریق رحمت نماید%%.....یاعلی بدادرزمندگان بدون مدافع رسیدگی نما..............یاعلی مدد
خدارحمت کندمنصورجان توحیدی را.بخدامن خودم سربازش بودم میرجاوه خیلی مهربون ودل پاکی داشت ازگل نازکتربه سربازنمیگفت همیشه باهاش مأموریت میرفتم تااینکه من خدمتم تمام شدبعدازیکی دوماهی شدبچه هاخبرشهادتش روبهم دادم بخدا قسم اشک توچشام حلقه زدتااینکه رفتم سرخاکش.خدابرای خانواده اش صبربده انشالله.
برای شادی روحشان صلواتی عنایت بفرمایید
خدابیامرزتش ...چه شب وحشتناکی بود همون شب ، جلوتر ازهمه رفته بود برا درگیری که شهید شد ،تا دوربین دید در شبو برداشت نگاه کنه نامردا با تیر زدنش،،،هیچوقت یادم نمیره شهید توحیدی چه دل پاکی داشت ... مردخوبی بود بخدا .... شبی که کشتنش یادم نمیره یه جفت کتونی قرمز ورزشی پوشیده بود برا کمین که میرفت... خدابیامرزتش روحش شاد
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi