شناسه خبر : 45826
سه شنبه 04 خرداد 1395 , 12:04
اشتراک گذاری در :
عکس روز

رزمنده‌ای که بعد از فتح خرمشهر اسیر شد

در جیبم یک جلد قرآن کریم بود که عکس حضرت آقا در پشت آن قرار داشت. قرآن را لگد و سپس زخمم را پانسمان کردند و مرا برای بازجویی بردند. از این لحظه دنیایی دیگر آغاز شد. دنیای اسارت که هشت سال به طول انجامید.

مجید کتابدار از جمله رزمندگانی است که در عملیات بیت‌المقدس حضور داشته و بعد از آزادسازی خرمشهر به اسارت دشمن در می‌آید. او در گفت‌وگو با ما مشاهدات خود از این عملیات را بیان می‌کند.

کتابدار در ابتدا با اشاره به تحمیل جنگ از سوی استکبار جهانی می‌گوید: زمانی که دشمن جنگ را به ما تحمیل کرد، ارتش از انسجام کافی برخوردار نبود و نیروهای سپاه و بسیج آن چنان که باید و شاید دارای امکانات نظامی نبودند.

وی می‌افزاید: رئیس جمهور کشور فردی خائن بود، با این شرایط باید جنگ با دست خالی ادامه پیدا می‌کرد. امام به کدخداها اهمیت نمی‌داد و هرچه بود، بسیج و مردم بود. امام بر اعتماد به خداوند و نیروهای مردمی تکیه داشت.

استاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی با اشاره به شروع جنگ در سال ۵۹ تصریح می‌کند: جنگ در سال ۵۹ با بمباران فرودگاه‌های کشور آغاز شد، در آن زمان رئیس جمهور بنی صدر بود که فرماندهی کل قوا هم به او تفویض شده بود. ما در این ۹ ماهی که بنی صدر فرمانده بود، تحرک خاصی در جبهه‌ها نداشتیم.

وی تاکید می‌کند: بعد از این که بنی صدر عزل شد، ماهیت جنگ تا حدود زیادی تغییر کرد. یعنی نیروها خودشان را جمع کردند و آماده شدند تا عملیات‌های بزرگی را انجام دهند. پنج عملیات انجام شد، اما هیچ کدام وسیع نبودند.

کتابدار با اشاره به اجرای عملیات‌های مختلف در جنگ می‌گوید: عملیات فتح‌المبین به عنوان اولین عملیات بزرگ انجام شد و همه تصور داشتیم که سرنوشت جنگ را تغییر دهد. من آن زمان در مشهد بودم، بلافاصله با چند تن از بچه‌ها به سمت اهواز رفتیم، تا از قافله عقب نمانیم. در اهواز به ما گفتند، به شما نیاز نداریم و مجدداً به مشهد بازگشتیم.

آغاز عملیات بیت‌المقدس

وی می‌افزاید: عملیات فتح‌المبین در منطقه فکه انجام شد و عراقی‌ها فکر می‌کردند ما قصد تصرف استان العماره را داریم. اما مسؤولان نظام اعلام کرده بودند ما قصد ورود به خاک عراق را نداریم، مگر آن که خطری ما را تهدید کند و ما می‌خواهیم دشمن را سرجایش بنشانیم.

وی تصریح می‌کند: هنوز یک ماه از اجرای عملیات فتح‌المبین نگذشته بود که عملیات بیت‌المقدس رخ داد. عملیات بیت‌المقدس در دهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ شروع شد و هدف اصلی عملیات آزادسازی خرمشهر بود. عملیات از چهار محور آغاز شد و ما در ابتدای عملیات با موانع بسیاری روبرو بودیم.

وی تاکید می‌کند: یک طرف ما کارون، یک طرف هورالهویزه و یک طرف اروند رود بود و ما از هر طرف که می‌خواستیم وارد شویم با موانع عدیده‌ای برخورد می‌کردیم. خیلی از فرماندهان با شروع عملیات از بخش کارون موافق نبودند، به خاطر سختی‌ها و مشکلاتی که از گذشته در این منطقه وجود داشت.

این آزاده دلاور در ادامه با توجه به اصل غافلگیری می‌گوید: عراقی‌ها چون اطلاعات منطقه را داشتند، اصلاً فکر نمی‌کردند، ما از این قسمت وارد عملیات شویم. اتفاقاً یکی از قسمت‌هایی که ما وارد عملیات شدیم از سمت کارون بود که باید نیروها از رود کارون عبور کرده و وارد جاده اهواز به خرمشهر می‌شدند.

وی می‌افزاید: جاده اهواز به خرمشهر حدود ۱.۵ متر از سطح مناطق اطرافش بلندتر بود. به گونه‌ای که عملیات در این منطقه فوق‌العاده سخت بود. عراقی‌ها خاکریز زده و تقریباً بر ما مسلط بودند و به همه جا اشراف داشتند. قرار شد شب اول، از این منطقه و مرحله بعد از شمال همین منطقه، عملیات را شروع کنیم.

چند شب درگیری‌ها به صورت مستمر ادامه داشت

وی تصریح می‌کند: در قرارگاه مرحوم آیت‌الله مشکینی و شهید صدوقی حضور داشتند. رمز عملیات اعلام و نبرد شدیدی شروع شد. عملیات از قسمت کرخه نور و کارون آغاز شد و قرار بود این دو محور به هم برسند. به غیر از دو تا گردان که به سر پل رسیدند، بقیه گردان‌ها به مشکل خوردند.

وی تاکید می‌کند: اما نیروهایی که از رود کارون عبور کرده بودند، با توجه به این دشمن فکر حمله از این منطقه را نمی‌کرد، توانستند تمامی سنگرها را تصرف کنند و تا نزدیکی جاده خرمشهر برسند. چهار، پنج شب درگیری‌های مستمر ادامه داشت تا این دو تا خط به هم متصل شدند.

کتابدار با اشاره به مرحله دوم عملیات که از جاده اهواز شروع شد، می‌گوید: هدف اصلی این بود که به طرف خرمشهر حرکت کنیم. اما نمی‌دانم چطور طرح عملیات عوض شد و به جای این که به طرف خرمشهر برویم به طرف خط مرزی رفتیم. با این حرکت، یک حالت محاصره برای نیروهای عراقی درست شد.

 وی می‌افزاید: دشمن در این منطقه آمادگی داشت و خیلی عملیات موفق نبود. شب دوم دوباره عملیات انجام شد و ما به خط مرزی رسیدیم. درگیری‌ها به صورت پراکنده ادامه داشت و تا کیلومتر ۱۰۰ جاده اهواز به خرمشهر به دست ما افتاد.

با یک یورش پادگان را گرفتیم

وی تصریح می‌کند: یادم هست در همان موقع صحبت از پادگان حمید بود. شایعه بود که پادگان حمید را در دوره طاغوت یک بار بمباران کرده‌اند و بعد تحویل ایرانی‌ها داده‌اند که نشان از استقامت بناهای آن داشت. من به فرمانده‌مان گفتم، با این سلاح‌های سبک مثل کلاشینکف و آر پی جی ۷ چگونه می‌خواهیم پادگان را بگیریم و او مانده بود چه جوابی بدهد.

وی تاکید می‌کند: فردا شب با یک یورش پادگان را گرفتیم و خداوند رعبی در دل آنان ایجاد کرده بود که تا نزدیکی ایستگاه حسینیه مستقر شدیم. ساعت ۵ صبح بود که فریاد زدند، بیرون بریزید که عراقی‌ها پاتک زدند. عراقی‌ها از دور داشتند به طرف ما می‌آمدند و یک دفعه سرعت خود را زیاد کردند.

این استاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی در ادامه می‌گوید: خودروها تا روی خاکریز آمدند، ناگهان در خودرو را باز کرده و پا به فرار گذاشتند و البته بچه‌ها به آنان امان ندادند. عراقی‌ها وقتی دیدند اوضاع به این شکل است، با گلوله تانک شروع به زدن مواضع ما کردند.

وی می‌افزاید: فرمانده‌مان در این لحظه گفت، من جلو می‌روم و هر کس می‌خواهد بیاید. ما به طرف تانک‌ها رفتیم و تا نزدیکی ۱۰۰ متری آنجا بودیم که عراقی‌ها ما را به رگبار بستند. برادری در همین اثنا گلوله به پایش خورد و ما مجال بازگشت نداشتیم تا او را به عقب منتقل کنیم و او همانجا ماند.

وی با اشاره به اینکه عراقی‌ها با گلوله مستقیم تانک محل استقرار ما را زدند، تصریح می‌کند: هر چه دنبال آرپی جی هفت گشتم، پیدا نکردم. یکی از بچه‌ها آر پی جی آورد و شلیک کرد، ولی به تانک‌ها نخورد. عراقی‌ها شروع به پیشروی کردند و ما از آن طرف فرار کردیم.

کتابدار تاکید می‌کند: از طرف خط دیگر، بچه‌ها تا این شرایط را دیدند، شروع به شلیک آرپی جی کرده و چند تا از تانک‌ها را زدند، و ما توانستیم به مواضع قبلی‌مان برگردیم. تا صبح تعداد ۱۱ تا از خودروها را به غنیمت گرفتیم و حدود ۱۵ تا را هم منهدم کردیم.

رادیو را روشن کردیم، دیدیم خرمشهر فتح شده است!

وی می‌افزاید: مرحله سوم عملیات، شب نوزدهم اردیبهشت ماه بود. در این جا هدف خرمشهر بود، اما عملیات پیش نمی‌رفت. تا این که اواخر اردیبهشت دوباره ما را توجیه کردند و اعلام شد که خرمشهر می‌خواهد آزاد شود، شب سوم خرداد در منطقه شلمچه مستقر شدیم.

وی تصریح می‌کند: آتش دشمن شدیداً روی سرمان می‌آمد و تا صبح آن جا بودیم. صبح رادیو را باز کردیم، دیدیم خرمشهر فتح شده است و بچه‌ها وارد شهر شده‌اند. ما را هفت، هشت کیلومتر به عقب بردند. ساعت ۲ عصر بود که خرمشهر به تصرف ما درآمد.

این استاد دانشگاه علوم اسلامی رضوی با اشاره به اینکه شب بعد ما را مجدداً به همان منطقه قبلی بردند، می‌گوید: یک ساعتی گذشت که عملیات شروع شد و ما به راه افتادیم. با عراقی‌ها درگیر شده بودیم و هوا روشن شده بود. در آخرین نقطه سنگرهای فتح شده عراقی مستقر شدیم.

وی می‌افزاید: جلوی من تانک و تیربار بود. به هر حال به زیر تانک رفتم تا ببینم می‌توانم مهمات پیدا کنم. از طرفی لباس‌های عراقی‌ها هم، مثل لباس‌های ما پلنگی بود. من دیدم ساک‌ها را دور تا دور چیده‌اند و اصلاً فکر نمی‌کردم که ما آنان را این قدر غافلگیر کرده‌ایم.

وی تصریح می‌کند: در یکی از ساک‌ها را باز کردم و یک رادیوی دیدم. آن را برداشتم، در آن زمان داشتن رادیو خیلی مهم بود. یک لباس پلنگی خیلی شیک هم بود آن را هم برداشتم. تیراندازی شدید شد، چند لحظه‌ای صبر کردم تا به شیار خودمان بازگشتم.

فریاد می‌زدم، یدی، یدی، انا جندی!

کتابدار با اشاره به مجروحیت خود می‌گوید: تا ظهر همین طور درگیر بودیم. عراقی‌ها نزدیک ظهر خودشان را جابجا کردند. من بالای شیار رفتم تا گلوله آر پی جی بردارم. یک نفر به من اشاره کرد که بنشین و من ناگهان از پشت سر گلوله خوردم وبه عقب رفتم. یک دفعه خط بهم ریخت و گلوله باران شروع شد.

وی می‌افزاید: در همین حال چند ترکش به بازویم خورد. من نمی‌دانستم که این ترکش‌ها مربوط به نارنجک است و کسی که پرتاب کرده حداقل در ۱۵ متری ماست. یک دفعه یک آدم چهار شانه را بالای سرم دیدم که با اسلحه ایستاده و به عربی گفت بلند شوید.

وی تاکید می‌کند: من مجروح بودم و چند دقیقه‌ای تأمل کردم. اما او به یک باره گلنگدن را کشید و با خود گفتم، مثل این که شوخی ندارد. مرا جلوتر برد و بعد فهمیدم کسی که به من اشاره می‌کرد بنشین، عراقی بوده است. دشمن خط را قیچی کرده بود و ما را به اسارت گرفته بود.

یک لحظه همه چیز را تمام شده دیدم

این آزاده دلاور در ادامه همچنین می‌گوید: من سه کلمه عربی بلد بودم فریاد می‌زدم، یدی، یدی، انا جندی. دستم، دستم، من سربازم. در این بین یک عراقی جلو آمد و گلنگدن کشید. چشمانم را بستم و در یک لحظه همه چیز را تمام شده یافتم.

وی می‌افزاید: همان ابتدا مادرم به ذهنم آمد که مرا از زیر قرآن رد می‌کند، حسابی ترسیده بودم که در این حین یک عراقی دیگر جلو آمد و اجازه نداد مرا بکشد. به داخل سنگری رفتیم و تمام جیب‌هایم را خالی کردند.

وی تصریح می‌کند: در جیبم یک جلد قرآن کریم بود که عکس حضرت آقا در پشت آن بود. قرآن را شروع به لگد کردند. سپس زخمم را پانسمان کردند و مرا برای بازجویی بردند. یک نفر هم حمله کرد و ساعت مچی مرا برای خودش برداشت. سوار خودرو شدیم و در حالی که همه مجروح بودیم. به پشت خط تخلیه شدیم. از این لحظه دنیایی دیگر، دنیای اسارت آغاز شد، که هشت سال به طول انجامید.

 

منبع: فارس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi