شناسه خبر : 45909
شنبه 08 خرداد 1395 , 15:10
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خاطرات آزادگان

در محاصره‌ی تانک های بعثی

دشمن از ساعت چهار و نیم تا هفت و نیم صبح، یک بند خاکریز و مواضع ما را کوبید. طوری که کسی جرأت نمی کرد از جایش تکان بخورد. دو، سه تیر بار نیمه خراب داشتیم و یک کاتیوشا. خط دفاعی ما، فقط دارای همین سلاح نیمه سنگین بود. با آن سلاح ها هم نمی شد پاسخ عراقی ها را داد.

دو، سه روزی از ماجرا شهادت مهدی گذشت. شب جمعه ای بود. لوح نگهبانی را تحویلم دادند و گفتند:

– از ساعت دوازده تا شش صبح، نگهبان هستی.

ساعت دوازده شب بود که خودرویی آمد. برای بچه ها صبحانه فردا صبح و آب و لوازم دیگر آورده بود. هنوز خوب به یاد دارم که صبحانه نان و پنیر بود و هندوانه. از شب تا صبح بیدار بودم. از همان آغاز شب تشنه ام بود، اما تنبلی می کردم و آب نمی خوردم. یخ هم بود. با خودم گفتم:

– می روم سری به سنگرها می زنم و بعد آب می خورم.

تنها سه، چهار روز از قبول قطعنامه می گذشت، اما درگیری با دشمن به شدت ادامه داشت.

ساعت حوالی چهار صبح بود. دو، سه پست نگهبانی را عوض کردم. می خواستم بروم آب بخورم. وقت نماز هم شده بود. آخرین سفارش ها را هم درباره نگهبانی سنگر به نگهبان گفتم و لوحه ی دیده بانی را به کسی دادم تا به نگهبان صبح بدهد. هنوز خداحافظی نکرده بودم و آب نخورده بودم که ناگهان دشمن مواضع و سنگرهای ما را زیر آتش تهیه گرفت و ظرف چند دقیقه جهنمی از آتش ایجاد کرد.

دشمن از ساعت چهار و نیم تا هفت و نیم صبح، یک بند خاکریز و مواضع ما را کوبید. طوری که کسی جرأت نمی کرد از جایش تکان بخورد. دو، سه تیر بار نیمه خراب داشتیم و یک کاتیوشا. خط دفاعی ما، فقط دارای همین سلاح نیمه سنگین بود. با آن سلاح ها هم نمی شد پاسخ عراقی ها را داد.

حوالی ساعت هفت و نیم یا هشت صبح بود که ناگهان متوجه شدیم دشمن ما را محاصره کرده است. عراقی ها را به راحتی کنار خاکریزی که تازه بازسازی کرده بودیم، می دیدم. بند دلم پاره شد و حسابی ترسیدم. گروهبانی داشتیم به نام خسروپور به او گفتم:

– چه کنیم؟

–  نمی دانم؟

– دور تا دورمان تانک و زرهی عراق بود؛ نیروهای دشمن هم فراوان. ما فقط سلاح کلاشینکف داشتیم. دشمن روی نفربرها و پی. ام. پی ها دو لول و چهار لول نصب کرده بود و با تیر مستقیم هر جنبنده ای را درو می کرد. وضعیت وخیم را با بی سیم به ستاد فرماندهی گزارش کردیم. پس از مدتی دستور عقب نشینی صادر شد و ما به دستور دادند هرچه زودتر مواضع خودمان را ترک کنیم و عقب نشینی کنیم.

ما در دسته یک بودیم. به طرف دسته دو عقب نشستیم. فرمانده گروهان ما سروان نوروزی بود. خودمان را به او رساندیم. وقتی به او رسیدیم، دیدیم ترکش به سینه اش اصابت کرده است. دسته آنها هم در حال عقب نشینی بود. حال سروان چندان هم بد نبود و می توانست خودش را به عقب بکشد.

در آن اوضاع سخت و دشوار هر کسی به فکر جان خود و سالم رفتن از معرکه بود. فاقد اسلحه مدرن دفاعی و حتی سلاح نیمه سنگین بودیم و همه چیز در هم ریخته بود. عراقی ها ما را واقعا غافل گیر کرده بودند.

عراقی ها خاکریز ما را شکستند واز آن عبور کردند آن ها از طریق جاده المهدی، به طرف جاده اهواز- و خرمشهر حرکت کردند.

هلی کوپترهای عراقی بالای سرمان بودند و مرتب از هوا مواضع ما را می زدند. پدافندی هم نبود تا آن ها را مورد هدف قرار دهد. تعداد شهدای ما لحظه به لحظه زیادتر می شد. نیروهای دشمن با آر. پی. جی هفت به جان ما افتاده بودند و ما را شکار می کردند.

راوی: آزاده مجید بنشاخته (سجادیان) /سایت جامع آزادگان

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi