شناسه خبر : 45923
یکشنبه 09 خرداد 1395 , 08:36
اشتراک گذاری در :
عکس روز

برای شهادت به سوریه رفت

 دفاع از حرم اهل بیت و تقویت جبهه مقاومت اسلامی اهدافی بودند که شهید اربابی از آنها تحت عنوان انگیزه‌های حضورش در میدان نبرد، نام برده بود. حالا که چند ماهی از شهادت این رزمنده جبهه مقاومت اسلامی می‌گذرد، گفت‌وگویی با علی اربابی برادر و محمود اربابی از جانبازان و بستگان شهید انجام داده‌ایم که طی آن روایتگر زندگی یک شهید مدافع حرم می‌شوند. 

علی اربابی برادر شهید

گویا پدر شما از جانبازان دفاع مقدس هستند و مدت زیادی در جبهه حضور داشتند. برادرتان هم در شرایط جنگ تحمیلی و دفاع مقدس متولد شدند و رشد کردند. به نظر شما بزرگ شدن در چنین فضایی چقدر در خلق و خوی ایشان تأثیر داشت؟
برادرم متولد سال 1361 بود و پدرمان همان سال در عملیات والفجریک جانباز شد. پدر آن روزها درگیر جبهه بود. ایشان سال 1366 که حجاج را در بیت‌الله‌الحرام قتل‌عام کردند در مکه حضور داشتند. آنجا هم مجروح شدند. با این وجود سال 67 باز به جبهه رفت. ما پنج برادریم و محمدتقی در میان ما اخلاقش خیلی خاص بود. از لحاظ ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری مثل احترام به پدر و مادر و بزرگ‌تر‌ها واقعاً نمونه بود. 

پدرتان در خانه در رابطه با مسائل دفاع مقدس و مسائلی از این دست صحبت می‌کرد؟
من متولد 58 هستم. زمان جنگ و مجروحیت پدر سن زیادی نداشتم و وقتی ایشان از جنگ تعریف می‌کرد، خیلی درک نمی‌کردم که در جبهه‌ها چه اتفاقاتی می‌افتد. رفته رفته که بزرگ‌تر شدیم با مسائل دفاع مقدس بیشتر آشنا شدیم و برای جبهه کمک جمع می‌کردیم. این کارها باعث شد با مفاهیم شهادت و ایثار آشنا شویم. تازه فهمیدیم پدر به کجا رفته و جانباز شده. در کل فضای خانواده از همان زمان انقلابی و مذهبی بود. 

چه شد شهید اربابی به فکر رفتن به سوریه افتاد و اصلاً فکر می‌کردید یک روز برادرتان چنین تصمیمی بگیرد؟
تا زمانی که خبری از اعزام در استان ما نبود محمدتقی هم خیلی در فکر رفتن نبود ولی زمانی که صحبت اعزام پیش آمد و گفتند احتمال اعزام وجود دارد، جزو اولین نفراتی بود که ثبت‌نام کرد. از همان موقع انگار به خودش الهام شده بود که این اتفاق برایش می‌‌افتد و شهید می‌شود. از دوستان نزدیکش که در سوریه با برادرم بودند شنیدم که چند شب قبل از شهادتش خوابی می‌بیند. به دوستانش می‌گوید که ما به جایی می‌رویم، درگیری پیش می‌آید، شما زخمی می‌شوید و من هم تیر می‌خورم و شهید می‌شوم. آنجا می‌گوید من شهید می‌شوم و شما برمی‌گردید. کاملاً برای شهادت آمادگی داشت. 

فرزند هم داشتند؟
بله، دو فرزند پسر به نام‌های حامد و علی دارند. 

دل کندن از خانواده و رفتن برایشان سخت نبود؟
از نگاه دنیوی دل کندن از خانواده برای همه‌مان سخت است، اما وقتی نگاه شما از فرش به عرش برود، افق دیدتان هم تغییر می‌کند. آن زمان دیگر مال و جان و فرزند سد راهتان نمی‌شود. شهیدان همگی این عقیده را داشته‌اند. بالاترین و مهم‌ترین دارایی هر شخص جان و خانواده‌اش هستند و شهیدان برای هدف والایی که در سر داشتند از تمام اینها گذاشتند. اینها مطیع امر مولا هستند و هیچ چیزی مانع راهشان نمی‌شود. 

از همان آغاز عزمشان برای رفتن جدی بود یا اینکه به مرور تصمیمش برای اعزام جدی شد؟
محمدتقی در زندگی مشکلات زیادی داشت. پسر کوچک‌ترش معلولیت حرکتی دارد و درمانش حتماً باید سر وقت انجام شود. با توجه به این مشکلات داوطلبانه اعلام آمادگی کرد و رفت. اصلاً این مشکلات را مطرح نکرد و وقتی زمان رفتن شد، هیچ مشکلی را  به زبان نیاورد که بخواهد بهانه‌تراشی کند. 

به نوعی محمدتقی کار نیمه‌کاره پدر را تمام کردند؟ 
بله، ‌محمدتقی در امتداد راه پدر حرکت کرد. روز اعزام که پدرمان متوجه اعزام شد، گفت پسرم این به عهده خودت است و تصمیم با خودت! من نمی‌توانم جلویت را بگیرم چون این یک تکلیف دینی و شرعی است، امری دنیوی نیست که بخواهم مانعت شوم. به قول معروف با این حرف رضایت خودش را اعلام کرد و مخالفتی با رفتن پسرش نداشت. چون خودش بچه جبهه و جنگ و زخم خورده جنگ بود و از شرایط اطلاع داشت بنابر این تصمیم‌گیری را به محمدتقی واگذار کرد و گفت خودت تصمیم بگیر. اگر می‌خواهی بروی من برایت دعا کنم. روزی هم که خبر شهادتش آمد، خدا را شکر کرد و گفت که خدایا این هدیه را از ما قبول کن. همان لحظه اول به پدرم خبر شهادت را ندادند و گفتند پسرت زخمی شده که خودشان فهمیدند و گفتند نه می‌خواهید بگویید محمدتقی شهید شده و من می‌فهمم، من از مرگ و شهادت بچه‌ام نمی‌ترسم. امانتی از طرف خدا بود که خودش داد و خودش گرفت. پدرمان چنین روحیه‌ای دارد. زمانی که پیکر شهید را آوردند، باز هم خدا را شکر کرد. پدرم با اینکه بالای 70 سال سن دارد و خودش جانباز است، باز این روحیه بالا را دارد. 

همسرشان چه نظری داشتند؟
ایشان هم روحیه خوب و عالی دارد و شهادت همسرش را تقدیم به انقلاب می‌داند. وقتی اعتقاد آدم این باشد که عزیزش در راه اسلام، حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) جانش را فدا کرد دیگر هیچ‌چیزی سخت نیست. در این مسائل هدف خیلی مهم است و همان آرام‌کننده جان است. اینکه در چه راهی قدم برمی‌داری مهم است و اگر نگاهت الهی و خدایی باشد این مسائل تو را اذیت نمی‌کند. 

اگر بخواهیم در زندگی برادرتان کنکاشی کنیم به نظرتان چه ویژگی‌های اخلاقی از ایشان چنین آدمی ساخته است؟
محمدتقی خیلی به رعایت بیت‌المال حساس بود. قرائت خیلی زیبایی داشت و همیشه قرآن را با صوت می‌خواند. حضور پررنگی در مجالس امام حسین(ع) داشت. ما در شهرمان هیئتی داریم و همیشه محمدتقی اولین نفری بود که چراغ هیئت را روشن می‌کرد و کارها را انجام می‌داد. در راه زنده نگهداشتن فرهنگ عاشورا همت بلندی داشت. در جایی که با هم بودیم کارها را خودش انجام می‌داد تا نخواهد به کسی بگوید. به پدر و مادر خیلی احترام می‌گذاشت و واقعاً از این لحاظ نمونه بود. 

در پایان اگر خاطره‌ای از شهید دارید برایمان بگویید.
خاطره‌ای که می‌خواهم بگویم از خودم نیست و تازه شنیده‌ام. برادرم متولد 61 بود و آن سال‌ها مریضی سختی گرفت. وضعیت جسمانی‌اش طوری بود که در روستا از او قطع امید کرده بودند. پدر و مادرم او را برای مداوا به بجنورد می‌برند و خانه یکی از اقوام مهمان می‌شوند. اقواممان وقتی از بیماری محمدتقی باخبر می‌شود به پشت بچه می‌زند و می‌گوید محمدتقی از ماست و خوب می‌شود. خلاصه آن روز چند نفر دیگر مهمان می‌شوند و محمدتقی را می‌بینند. الان بالای سر مزار محمد تقی، مزار شهیدی است که آن روز به محمدتقی گفته بود او از ماست و طوری‌اش نمی‌شود. چپ و راستش هم شهیدانی هستند که آن روز مهمان اقواممان بودند و همگی شهید شدند و الان محمدتقی در آغوش آنها قرار دارد. 

محمود اربابی
 از بستگان شهید


شما در رفت‌وآمدهایتان محمدتقی را چطور انسانی دیدید؟
با توجه به شناختم از شهید، ایشان از همان کودکی فطرت پاکش را نشان می‌داد. پدرش در عملیات سال 61 مجروح شد و دست چپش از مچ قطع شد. محمدتقی زمانی متولد شد که پدرش در مجروحیت بود. شهید از همان کودکی اهل نماز و مسجد بود و در خانواده‌ای مذهبی و بااخلاق بزرگ شد. بعد از دوران طفولیت ادامه تحصیل داد و بعد از دیپلم زمانی که سن قانونی پیدا کرد وارد سپاه شد. بسیار انسان منظم و مقیدی بود و حواسش به مسائل اجتماعی و خانوادگی‌ بود. بسیار فرد بااخلاق و پاکی بود. از لحاظ ظاهری هم کاملاً تمیز و منظم بود. مسئول فرهنگی هیئت‌مان بود و الان مانده‌ایم برای امسال چه کسی را جایگزینش کنیم. ترتیب امورات فرهنگی، اطلاع‌رسانی، مجری‌گری، ‌خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل و فیلمبرداری به عهده این بزرگوار بود. ایشان از گردانندگان هیئت قرآنی بود که جمعه شب‌ها برگزار می‌شود و با صوت زیبایی قرآن می‌خواند. همچنین مؤذن مسجد هم بود و به زیبایی اذان می‌گفت. 

شما که زمان جنگ را تجربه کرده‌اید، اگر بخواهید بین رزمندگان آن دوره و شهیدان مدافع حرم مقایسه‌ای داشته باشید به چه اشتراکاتی می‌رسید؟
چه آن زمان و چه این زمان رزمندگانی که در جبهه‌های نبرد می‌جنگند یک وجه تشابه دارند و این است که تا وقتی خداوند شهید را انتخاب نکند هیچ اتفاقی برای آن فرد نمی‌افتد. خودم در خطرناک‌ترین مناطق جنگ بودم و زنده ماندم و خدا ما را نطلبید ولی شهید اربابی بعد از 32 سال از ما سبقت گرفت و جلو زد. این مهم‌ترین خصلت شهداست. نیت، طینت و چهره شهید ملکوتی بود. شب قبل از اعزام منزل ما حضور داشت و همانجا من به محمدتقی گفتم چهره‌اش خیلی نورانی شده است. در کل چهره زیبا و صورت نورانی داشت. دائم‌الوضو بود. اگر نمازش را به جماعت نمی‌خواند، نمازش را پنج وعده‌ای می‌خواند. 

دقیقاً همین پاکی و خلوص نیت شهیدان را از بقیه متفاوت می‌کند. 
اصلاً در این موضوع شک نکنید. آن زمان هم بچه‌هایی که نزدیک‌ترین افراد به خدا بودند این حالت و منش را داشتند و شهید هم همین حالات را داشت. کسانی که ملکوتی می‌شوند از بقیه متفاوت هستند. این ملکوتیت قبل از اعزام شهید اربابی و زمان آمدن پیکرش کاملاً در چهره‌اش هویدا بود. زمانی که ایشان می‌خواست سوار اتوبوس شود اشکم را همان وقت درآورد. خانم و بچه‌هایش موقع خداحافظی آنجا بودم و سعی می‌کردم خویشتنداری کنم ولی نمی‌توانستم. حالت معصومانه چهره‌اش همان موقع مرا به گریه انداخت. شهیدان واقعاً به درجه‌ای می‌رسند که خداوند آنها را گلچین می‌کند. 

در پایان اگر ناگفته و ‌صحبتی از شهید دارید بگویید.
زمانی که در منطقه جنوب شرق و در تیپ جواد‌الائمه(ع) بود، این احتمال را می‌دادیم که شهید شود. کارها و عملکردش از همان زمان طوری بود که هر لحظه احتمال شهادتش را می‌دادیم. وقتی به او می‌گفتیم مواظب باش، ممکن است شهید شوی می‌گفت بادمجان بم آفت ندارد و ما لیاقت این حرف‌ها را نداریم ولی کاملاً لایق شهادت بود و مزدش را هم گرفت. 

وصیتنامه شهید

«اگر خدا نظر لطف نمود و به فیض عظمای شهادت فی سبیله نائل شدم، در مزار شهدای شهر شهیدپرور درق مرا دفن نمایید.  طبق شرع مقدس نسبت به غسل و کفن و تدفین اقدام شود.  مقداری از خاک تربت کربلا و مقداری از خاک منطقه فکه و شلمچه را داخل کفنم بریزید و همسرم آیه‌الکرسی را روی کفنم بنویسد. 

اگر مقدر بود والدین، نزدیکان و همسرم نماز لیله الدفن را برایم اقامه کنند و همسرم سوره یاسین را روی قبرم ختم نماید.  تا جایی که امکان داد از اسراف پرهیز شود و رسومات اضافی کنار گذاشته شود و فقط به قدر کفایت و کمترین زحمت برای اطرافیان مراسم برگزار شود. 

از والدین گرامی علی‌الخصوص مادر عزیزم می‌خواهم برایم دعا کند که دعای والدین خیلی به درد می‌خورد.  همسر عزیزم نیز مرا حلال کند و برایم دعا کند و در تربیت اسلامی فرزندان تمامی تلاش و همت خود را به خرج دهد تا اگر آبرویی در آن دنیا داشتم، شفاعتش را انجام دهم. 

فرزندان عزیزم نسبت به نماز اول وقت و مراسمات مذهبی و جلسات قرآن خیلی اهمیت بدهید./روزنامه جوان

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi