یکشنبه 23 خرداد 1395 , 11:00
گزارشی از وضعیت جانباز قهرمان جهان در بیمارستان خاتم الانبیا(ع)
در سکوت خود آرام روی تخت درازکشیده و چشمانش کاملا" بسته است. دم و دستگاه زیادی به او وصل است و به کمک اکسیژن تنفس می کند.
فاش نیوز - عقربه های ساعت حدود 1 بعداز ظهر را نشان می دهد که به بیمارستان خاتم الانبیا (ص) می رسم. از اطلاعات بیمارستان سراغ برادر جانباز حسین زمانی را که می گیرمT درمی یابم در سی سی یو 4 بخش 1 بستری است. اما می گویند باید تا ساعت 4 و زمان ملاقات صبر کنم و بعد به دیدارشان بروم.
می دانم که اصرار فایده ای ندارد. به ناچار می پذیرم و به لابی بیمارستان (اطاق انتظار) برمی گردم تا ساعت های باقی مانده را در آنجا سپری نمایم. در همین اثنا دیدن چهره آقای عبدالعلی علی عسکری، ریاست سازمان صدا و سیما با سبد گل بسیار زیبایی در دست و آقای شاه آبادی رییس سابق سازمان میراث فرهنگی و گردشگری، کمی ساعت های طولانی و کشدار را برایم قابل تحمل تر می سازد.
به دیدار آقای شاه آبادی می روم و بنا به آشنایی قبلی با ایشان در یکی از برنامه ها، پس از سلام و احوالپرسی علت حضورم را وخامت شرایط جسمانی یکی از جانبازان عنوان می کنم و به گمان اینکه آنها هم برای دیدار عزیز جانبازی قدم به بیمارستان گذاشته اند و یکی از روزهای تعطیل خود را اختصاص به دیدار و ملاقات با سرافرازان دفاع مقدس داده اند خوشحالم می کند که خیلی زود پی به اشتباه خود می برم! زیرا با گفت وگویی چند ثانیه ای درمی یابم آنها برای دیدار از یک کودک تازه متولدشده به بیمارستان آمده اند. از شنیدن این جمله لبخندی تلخ بر لبانم می نشیند و از این فکر ساده انگارانه خود می رنجم اما خب شاید توقع من از مسئولان زیاد است!
چیزی به ساعت 4 باقی نمانده و راهرو منتهی به بخش مملو از مراجعینی است که بیمارانشان در این بخش بستری هستند. در اطاق سی سی یو که باز می شود، با انبوه جمعیت وارد بخش می شوم. در یک لحظه، سکوت جای خود را به هیاهو می دهد. خیلی زود کنار تخت ها مملو از آدم هایی می شود که هرکدام به نوعی سعی در روحیه دادن به بیمارشان دارند.
از پرستار، سراغ برادر جانباز "حسین زمانی" را می گیرم که بیمار تخت2 را نشانم می دهد.
در سکوت خود آرام روی تخت درازکشیده و چشمانش کاملا" بسته است. دم و دستگاه زیادی به او وصل است و به کمک اکسیژن تنفس می کند. با وجودی که سن شناسنامه ای اش، 57 را نشان می دهد اما چهره اش بسیار جوانتر می نماید و این شاید به مدد روحیه بالا و تحرک دایمی او در امر ورزش باشد. هنوز کسی برای دیدارش نیامده است. با آن که تاکنون او را ندیده ام اما ناگهان بی اختیار با دیدن وضعیتش بغض گلویم را می گیرد و باران اشکی است که فرو می بارد. نمی دانم چرا اما دستم به دوربین نمی رود. چشم می گردانم تا بلکه آشنایی بیابم اما هیچکس نیست. کمی دورتر می شوم و از مسئول بخش که مرد جوانی است وضعیت جسمانی اش را جویا می شوم که می گوید: چندان تعریفی ندارد. کلیه، ریه، کبد و قلب اش مشکل پیدا کرده است.
با ناامیدی باز هم به کنار تختش بازمی گردم و با خود می اندیشم و از غفلتی که زندگیمان را اینگونه احاطه کرده قلبم می گیرد! و از اینکه فراموشمان شده که دلاورمردان و قهرمانان دفاع مقدسمان هنوز زنده هستند و نفس می کشند اما ما آنان را وانهاده، هر روزمان را یکی پس از دیگری در بی خبری سپری می کنیم و در همین سکوت و بی خبری، این انسان های فرشته سان را که وجودشان کیمیایی است پر رمز و راز، به سادگی از دست می دهیم و آب هم از آب تکان نمی خورد!
حتی تصورش هم برای من غیرقابل درک است. مردی که هم اینک پیش چشمانم بی حرکت و بی هوش روی تخت بیمارستان افتاده، از سال 1360 و زمانی که تنها 22 بهار از زندگی اش را تجربه می کرده، در منطقه عملیاتی دزفول بر اثر پرتاب موشک به خودرویی که ایشان سرنشین آن بوده و واژگونی خودرو به شدت از ناحیه نخاع گردن آسیب می بیند و از آن سال ها دیگر قادر به حرکت نیست.
با افکار خود درگیرم که سنگینی نگاهی را حس می کنم که آرام نزدیک می شود. غلامعلی رحمانی که بعد متوجه می شوم راننده ایشان است و مدت آشنایی او با جانباز زمانی به نزدیک 10سال می رسد. از او به عنوان مرد بزرگی یاد می کند که درک بسیار بالا و منش او برای حل مشکلات مالی افراد نیازمند ستودنی است.
از او سراغ همسر و فرزندان جانباز حسین زمانی را می گیرم که با حقیقت تلخ دیگری روبرومی شوم؛ می گوید: تاکنون ازدواج نکرده و بیشتر این سال ها را در آسایشگاه امام خمینی(ره) گذرانده است. اما قهرمان تنیس است و دارای چند مدال جهانی و کشوری است و قبل از مجروحیت در دفاع مقدس نیز کشتی گیر قابلی بوده است.
از چگونگی وضعیتی که برایش بوجود آمده و او را به بیمارستان کشانده نیز می گوید: حتما" مطلع هستید که شرایط جانبازان اینچنینی بسیار دشوار است. چند روز قبل از عید حالش بد بود. تصمیم گرفته بود که سفری به اصفهان و دیداری از خواهر داشته باشد که در اصفهان حالش بدتر می شود. او را با آمبولانس به بیمارستان ساسان منتقل می کنند که بر اثر نارسایی کلیه هایش دیالیز می شود. مجددا" به آسایشگاه منتقل می شود که دو روز بعد دوباره حالش بد می شود که باز هم او را به این بیمارستان انتقال می دهند.
چند لحظه ای که می گذرد چند مرد و زن جوان برای دیدارش می آیند. بانویی جوان که بعدها متوجه می شوم خواهر ایشان است و از شهر شیراز برای دیدار برادرش آمده است. چشمان برادر بسته است. خواهر به آرامی و بامحبت برادر را در آغوش می گیرد، دستانش را درمیان دستان خود می فشارد و بر بدن و دستانش بارها و بارها بوسه می زند. دایم ذکرهایی را تکرار می کند و چشمان مملو از محبت خود را به برادر می دوزد.
برادر که چشمانش تا آن لحظه بسته است گویی عطر خوش خواهر را حس کرده باشد، آرام چشم می گشاید. دیدن این صحنه، اشک را میهمان چشمان همگی مان می کند. کمی که می گذرد خود را معرفی می کنم و علت حضورم را برایشان توضیح می دهم.
خانم زمانی با شنیدن نام "فاش نیوز" لبخندی می زند و می گوید از این که یک خبرنگار پیگیر رسانه ای احوال برادرش است، بسیار خشنود است و متذکر می شود: من اخبار سایت شما را که خاص جانبازان است را دائم دنبال می کنم. و از اینکه به دیدار یک برادر جانباز آمده ایم شادمان می شود، اما می گوید: در این 80 روز تنها یک نفر از مسوولان آسایشگاه به دیدارش آمده است و گله مند است از این که هیچ یک از مسئولان دیگر حتی برای یک احوالپرسی ساده، سراغی از برادرش نگرفته است.
آقای رحمانی که مدت زیادی است که در آسایشگاه در خدمت جانبازان است و شرایط جسمی آنان را به خوبی درک کرده، می گوید: خواهش من از مسئولان این است که در بحث درمان جانبازان مساعدت بیشتری کنند. برای مثال زمانی که آنان شرایط بیماری دارند برای یک دفترچه که اعتبار آن تمام شده، از پذیرش جانباز در بیمارستان ها خودداری می کنند. حداقل کارت خدماتی برای جانبازان صادر کنند که تمامی بیمارستان ها بدون تاریخ انقضای دفترچه، به راحتی آنان را پذیرش نمایند. حداقل برای این جانبازان که عمر و جوانی خود را پای میهن و مملکت گذاشته اند، پشتیبان باشند و آنان را اینگونه به حال خود رها نکنند.
ساده گویی او به دلم می نشیند و باز با خود می اندیشم اگر مسوولان همین یک جمله آخر غلاملی را به خوبی "درک" می کردند شاید کمتر شاهد عمق رنج قهرمانان واقعی میهنمان بودیم.
در پایان سرتعظیم و تکریم درمقابل انسان های بزرگ و وارسته ای همچون حسین زمانی ها فرود می آوریم و از خدای مهربان سربلندی و شفای عاجل تمامی جانبازان بخصوص برادر جانباز، حسین زمانی را از خداوند متعال خواستاریم. چرا که عزت و امنیت امروزمان را مرهون جانبازی این شهدای زنده هستیم.
یاعلی مدد
گزارش از صنوبر محمدی
ببخش که در اولین دیدارم خیلی ناامیدانه باهات حرف زدم و بذر ناامیدی و منفعل بودن و زانوی غم به بغل گرفتنو تو دل بعضیا پراکنده کردم .
عزیزم اون دفعه یکی یه کم باهام بداخلاقی کرده بود به همین دلیل دپرس شده بودم . اما حالا حالم خوبه و بهت می گم خیلی کارا از دست من برمیاد برات انجام بدم که وقتی اینطور روی تخت بیمارستان میبینمت ازت خجالت نکشم به خاطر کوتاهیهایی که در حقت کردم .
عزیزم قول می دم هر جور شده بعد این بیشتر بیام دیدنت . هر چی تو دوست داری برات فراهم کنم .
***قول می دهم اون محفلی رو که باعث میشه وقتی تو می آی توش چند سال جونتر بشی بیشتر برات معنویتر کنم .
قول می دم نذارم دوستای ارزشیمون راه رو اشتباه برن و اگه خطایی کردن هرجور شده ساپورتشون کنم . راهو دوباره برگردن تا تو با این اجتماع دوست داشتنی سرحالتر و با انگیزه تر باشی .
قول می دم تو اون لحظه که رو تخت افتادی به خانواده ات بیشتر سر بزنم و ازشون دلجویی کنم .
قول می دم تا سر حالی شرح رشادتهاتو به همه بگم که بعدش دلم نسوزه چرا این کمترین کار رو برات انجام ندادم .
عزیزم همه اینا که میگم برنامه ریزی شده . هماهنگی شده تا همه ببین یه دیدار تو چقدر می تونه نشاط آفرین و روحیه بخش باشه .
عزیزم تو قهرمانی . قهرمان عرصه دفاع مقدس که ائمه اطهار بهت افتخار می کنند . پس هر چه در این راه بهت رسیده از نظر تو ما رایت الا جمیلاست . من و تو با خدا معامله کردیم پس هیچ رنج و کم لطفی ما را ناامید نمی کنه و تا آخر ین نفس با همین روحیه ادامه می دیم .
عزیزم حالا فقط باید به مشبت الهی تن بدیم و ببینیم خدا برای ما چی می خواد .
الهی راضی ایم به رضای تو ... دعا تنها اسلحه ما در مقابل قضا و قدرتوست . الدعا یرد القضا و لو ابرم ابراما
انشاء ا... به زودی زود خبر سلامتیشونا بهمون بدید
والا خودت خوب می دونی هیچ کس مثل من طرح پاسداشت حفظ ایثار و شهادت نداره و اجرا نکرد . خو دیدی دیگه ؟ بگو که متوجه شدی ؟ بگو که از اینقدر روابط عمومی مجازی ام تعجب کردی ؟
این طفلی ها هم که عین بلبل حرف می زنن به خاطر منه . من ازشون خواستم . من بهشون گفتم می خوام گمنام نباشه حماستون . گفتم بهشون حاجی و اون حاج خانمه که یه بار معرفیش کردم برات بعد حسین افسری گفت همشون بیخودن ، منتظرن تا من نذارم شما گمنام باشید . خودم باهاشون حرف زدم . اما حالا من سکوت کردم . سکوت سکوت سکوت سکوت . سکوت سکوت . اونا منتظر منن اما اجازه اذن دخول ندارم از حارس !
حاجی یه چیز بگم وجدانا تو رو به روح شهدا راستشو بگو ناصر بسیجی رو باور کردی یا نه ؟ خاک بر سر من اگه باور نکرده باشی ؟ خودم باید بعد بیام حسابی روشنت کنم .
حاجی من همه دنیا رو می تونم رو یه انگشتم بچرخونم اما نمی دونم چرا اونجا که حرف دین و دیانت میشه اینقدر از پشت خنجر می خورم . یه گله کوچیک بکنم از این اخوی . اومد یه آب گرم حسابی تو پیاله اینا ریخت و رفت . ندونست ما رو چطور اسیر کرد . ولی به ما که می گیم بخاطر شهدا یه استکان آب گرمم به دست ما بده با کم لطفی میگه از ما برات آبی گرم نمیشه .... خو چرا ؟
درد که یکی دو تا نیست . بیا ببین اون جانبازه با کنایه بهم چی گفته ؟ برو ببین ؟ اینو کجای دلم بذارم ؟
تا وقتی که وضع کاز فرهنگی اینطوره معلومه امثال برادر زمانی اینطور مهجور و مظلوم باقی می مونن و رو تخت بیمارستانم که می افتن یه آدم شاخص بهشون سر نمی زنه . چون هیچ کس برای یه نیروی ارزشی آب گرم نمی کنه .
حاجی اجازه می دی برم چهارتا حرف به جمعیت جانبازان بزنم . آخه مثلا مرام نامه و اساسنامش توجه به مسائل فرهنگی و سیاسیه . برنامه سیاسیشو که دیدم . خداییش چرا ریسسشون به مجلس راه پیدا نکرد ؟ برنامه های فرهنگیشم که از جز دادن دل سوخته من که شروع بشه ببین تا کجاها که نمی رسه ؟ با این حال بهت قول دادم ارزنده ترین کار حفظ یاد ارزشها را از من ببینی و من هرگز حرمت اسم شما رو خدشه دار نکنم . پای قولم وایستادم . گفتم تو این ماه از خدا کمک می گیرم و دوپینگ روحی و عملی که شدم با یه یا علی شروع جدیدی می کنم پای این حرفمم وایستادم .
فقط تو رو خدا به بچه ها بگو حرف بی ربط بارمون نکنن . برای ما که حکم باد هوا رو داره اما خو چرا باید یه دوست توبره آخرتشو از همین دنیا با حرفهای نامربوط از آتیش جهنم پر کنه ... ها ؟
حاجی دیگه گیج شدم . ببخش نمی دونم اسمم چیه ؟ از بس با همه درگیری پیدا کردم . اما خوشم میاد که شما عین چی منو از لا به لای حرفا و کامنتها پیدا می کنی ؟ خدا می دونه چقدر خوشحال می شم . بیا شما هم یه بیل بزن تو سرم ما اما حرف هیچ کسی رو باور نکن که می خواد یه جوری یه ان قلتی از کار ما بگیره ؟
حالا برم دیگه .
از خداوند متعال بهبودي هر چه زودتر ايشان راخواهانم
وهمچنين از مسئولين خواهش ميكنم تمام سعي وتلاش خود رابراي رسيدگي به حال جانبازان خاصه عزيز دل جانباز قهرمان حسين زماني انجام دهند والسلام
شفاعتت را از ما در روز مبادا و محشر دریغ نکن.
خانوم محمدی عزیزم، لطفا گزارشی هم از مراسم تشییع و تدفین و ختم این شهید عزیز تهیه بفرمایید تا همگان بدانند که عزت را خدا میدهد نه پست و مقامهای دنیایی!
ممنون از زحماتت
انشالله اين شهيد عزيز در جان ابدي دست مارا بگيرد وشفاعتمان كند
شهد شیرین شهادت گوارای وجودت باد. حقیقتا" چه خوش سرود رهایی سر دادی و سوار بر هودجی از نور، با مشایعت شادمانه ملکوتیان و یاران شهیدت، درماه میهمانی خدا به میهمانی شقایق های سرخ و همنشینی عرشیان در اعلی اعلیین رفتی.
روزها روی تخت در اتاق کوچکش چشمش به در بود و یا روی ویلچر در محوطه. او یک کلیه خود را سالها قبل از دست داده بود و خیلی تلاش کرد تا برای ادامه درمان به خارج از کشور اعزام شود اما همکاری نکردند و کلیه دیگرش هم کم کم از کار افتاد و بالاخره
شهید شد.
مدتی است که بخاطر رعایت کرونا و حال جانبازان کمتر به آسایشگاه امام میروم . در آسایشگاه امام هنوز جانبازانی هستند که نیاز به رسیدگی بیشتر روحی و جسمی هستند و از مسئولان خواهش میکنم تا وقتی در بین ما هستند آنها را دریابیم. سالیانه هزاران نفر با اتوبوس به دیدن نناطق جنگی میروند ( کاروان راهیان نور ) اما حتی یک نفر از این اتوبوسها در بین راه خود به دیدن این عزیزان نمیرود! آنها به مناطقی میروند که مثال حسین زمانی در آنجا بودند و بهتر است ابتدا اشخاص را دریابیم تا محل جانباز شدن و به شهادت رسیدن رزمندگان. هنوز بسیاری از آنها در بین ما هستند بهتر است بجای شرکت در مراسم تشیع جنازه، و خرید دسته های گل، تا وقتی بین ما هستند گاهی با یک تلفن دلشان را شاد کنیم و به دیدنشان برویم. کرونا یک سال است مانع خیلی از دیدارها شده و خواهد رفت. به دیدن این دلیران برویم و فقط نگوئیم هر چه داریم از برکت وجود آنهاست .
در ادامه فرمایش حضرت عالی عارضم شما توقع زیادی نداشتید . و بنظر حقیر خیلی هم درست توقع داشتید ,
حقیر که همیشه عرض میکنم جماعت بالا نشین فکر میکنند خانواده شهدا و جانبازان و رزمندگان بعداز جنگ لای پر قو پیچیده شده اند و خدم و حشمشان حتی لقمه در هان آنها میگذارند . بقول ما قدیمیها ,,,,, ای پا سوز جماعت جوانمرد ...
اگر همین مردان در زمان شروع جنگ مثل سوریه پشت مملکت رو خالی میکردند .
الانه اگه اسم ... فقط اسم شهید و یا حانباز و رزمنده میومد . با هزار ثنا و صلوات به احترام دلسوختگان ایران سر پا و دست به سینه می ایستادند .
والانه ... نه ازگندم ری افتاده بودند و نه از خرمای بغداد .
نه نام و مرامشون زنده مونده نه آبرو براشون گذاشتند .
ما رفتیم و از ما گذشت .... نسلهای بعد عین ما با شرف و تعصبی نیستند . چون پسراشون چندین ساله زیر ابروهاشونو برمیدارن و آرایش کرده مثل گودزیلاها بایه شلوار جین تنگ تنگ ,,, که تازیر باسنشون اومده و سر زانوهاش پاره شده تو خیابونا قدم میزنن و دود هر اشغالی رو هوا میدن .
باید ترسید واسه عاقبت ایران باید ترسید واسه عاقبت همه ایرانیا ...
چون اگه طبل سکندر پاره شه ,,,, لشگر توان هورا کشیدم نداره . از این جماعت امروزی دیگه مردی وارد جامعه نمیشه .... عزت شما زیاد . یا علی مدد .
بسیار متاثرشدم. مطلب هیجان انگیز و بشدت احساسی بود.
اغراق نمی کنم ولی با این گزارش زیبا اشکم درآمد و دلم واقعا بدرد آمد و سوخت!
دلم از آن جهت به درد آمد و سوخت که مسئولین مثل همیشه درخواب غفلت بسرمیبرند و گرفتن مناصب و میز ریاست فکر و ذکر آنهارامشغول کرده!
خاک برسرما که دوستانمان یکی پس از دیگری پر می کشند و میروند و ما بیخیال و بی تفاوت هستیم.!
از برخی مسئولین بدبخت، فلک زده و سرافکنده انتظاری نیست ولی چرا ما جانبازان بفکر همرزمانمان نیستیم!؟ چرا سری به دوستانمان در منازل، بیمارستانها و آسایشگاهها نمیزنیم تا آنها احساس تنهایی نکنند و باروحیه بخشیدن زندگی را برای آنها راحتترکنیم؟
از خانم صنوبرمحمدی عزیزم واقعا ممنونیم که مارا بااین گزارش زیبا بفکر فرو بردندتا قدر عافیت را بدانیم.
از خانم صنوبر درخواست می کنم که بازهم از این گزارشات بصورت حداقل هفتگی تهیه و درسایت فاش نیوز عزیز منتشرنمایند تا بلکه تلنگری باشد برای ما و مسئولین بخواب رفته!