شناسه خبر : 47033
سه شنبه 08 تير 1395 , 12:25
اشتراک گذاری در :
عکس روز

وصیت های جاودان

موسی الرضا خراسانی اولین فرزند غلامعلی و خدیجه خراسانی در یکم دی ماه 1342 در خانواده ای مذهبی و کشاورز، در روستای قلی آباد شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و زندگی را به سختی می گذراند. موسی الرضا پس از سپری کردن دوران طفولیت، در کنار پدر و مادرش به کشاورزی می پرداخت تا سهمی در برطرف کردن فقر و محرومیت خانواده داشته باشد. در این ایام، روزها در یک کارگاه نجاری کار می کرد و شب ها درس می خواند. دوران نوجوانی وی با اوج گیری انقلاب اسلامی ایران مصادف بود. در راهپیمایی ها و تظاهرات علیه رژیم طاغوتی شاه شرکت داشت. با شروع جنگ تحمیلی او که معتقد بود جهاد در راه خدا از وظایف است، عزمش را جزم کرد و برای گذراندن دوره آموزش نظامی، روانه مرکز آموزش شد و دوشادوش پدربزرگ مادری خود- ابراهیم خراسانی- (که بعد ها به عنوان امدادگر در جبهه ها حضور داشت) مراحل آموزشی را پشت سر گذاشت.

مادرش می گوید روزی آمد و گفت: " امام فرمودند باید ازدواج کنند. بنابراین می خواهم ازدواج کنم، دختر یکی از اقوام به نام خانم هاجر محمدی را در سال 1362 به عقد وی در آوردیم. از اعتبار رزمندگی در حل مشکلات زندگی استفاده نمی کرد. از خصوصیات بارز او صبر در برابر شدائد زندگی بود. وقتی می خواستند با عقدنامه، وسایلی در اختیارش قرار دهند گفت: من همه چیز دارم. سرانجام با اصرار، یک دستگاه یخچال به او دادند. همیشه می گفت: برای رضای خدا به جبهه می روم نه اینکه وسیله جمع کنم. بعد از عروسی، نه روز بیشتر در منزل نماند و دوباره به جبهه بازگشت. در سال 1363 اولین فرزند او به نام رقیه به دنیا آمد. خانم هاجر محمدی می گوید: " بعد از تولد رقیه، موسی الرضا در منطقه ماووت مجروح شیمیایی شد. بر اثر عوارض شیمیایی هنگامی که فرزند دوم ما، کاظم در سال 1365 متولد شد، به بیماری سرطان خون مبتلا بود که مدت ها در بیمارستان های مختلف بستری بود تا اینکه بعد از شش ماه فوت کرد. "

از خصوصیات اخلاقی خراسانی، شوخ طبعی وی بود. اگر اندوه یا ناراحتی به او می رسید با گشاده رویی سعی می کرد به دیگران انتقال ندهد. در اوقات فراغت مطالعه می کرد. گاهی به ورزش می پرداخت و یا به زیارت اماکن مقدسه می رفت. هیچ گاه اوقاتش را بیهوده تلف نمی کرد.

خراسانی با الهام از پیام های امام، با گروهک های ضد انقلاب آشتی ناپذیر بود و آن ها را خوارج می دانست، پس از هر مرخصی یکی از برادران خود مسلم یا عقیل را با خود به جبهه می برد. حتی پدر پیرش نیز سه بار در خط مقدم حضور داشت. موسی الرضا نسبت به حفظ بیت المال حساس بود.

موسی الرضا خراسانی، سرانجام بعد از شش سال حضور در جبهه های جنگ، در عملیات نصر 4 در منطقه ماووت در 8 تیر 1366 در حال حمل مهمات بود که در اثر اصابت خمپاره ای به ماشین وی به همراه همرزم و نوه عمویش علی اصغر محمدی- که در طفولیت پیمان اخوت با وی بسته بود- به شهادت رسید. از شهید خراسانی یک فرزند به نام رقیه باقی مانده است. بعد از شهادت خراسانی، فرزند سوم وی در 18 اسفند 1366 به دنیا آمد که نام او را به یاد پدر " موسی الرضا" گذاشتند. اما او نیز در اثر عوارض ناشی از شیمیایی بودن پدر، مانند برادر دیگر خود کاظم به هنگام تولد به بیماری سرطان خون دچار بود و در شش ماهگی پس از تلاش بی ثمر خانواده برای درمان، در یکی از بیمارستان های تهران جان سپرد.

چهار ماه بعد شهادتش در هجده اسفند همان سال خدا به همسرش یک فرزند دیگر داد که بنام پدرش نامش را  گذاشتند«موسی الرضا» بچه چهار ماهه که شد، مثل کاظم شش ماهه؛ دچار بیماری«سرطان خون» شد و بر اثر عوارض شیمیائی پدر شهیدش از دنیا رفت.

خاطرات شهید
همسرش می گوید:" همیشه با احترام و گشاده رویی ما را ترک می کرد و به جبهه می رفت. با ما بسیار عاطفی برخورد می کرد. به پدر و مادرش احترام فوق العاده ای می گذاشت و لحظه ای از آنان غافل نبود. افراد خانواده و دوستان را به نماز اول وقت توصیه می کرد. از درآمد ماهیانه خود درصدی به فقرا و درماندگان اختصاص می داد." 

مادرش می گوید :بچه که بود موسی الرضا را می‌بستم روی کولم، می‌رفتم نشاگری می‌کردم. کارگری می‌کردم. از سر کار که بر می گشتم، همان روی کولم نهار می پختم، نهار ما مگه چی بود، گوجه را پته می کردیم، توی روغن، با نان می خوردیم. مردم روستا آن سال ها همه این طوری زندگی می‌کردند. زندگی خیلی حلال بود. بچه هام را با لقمه پاک و حلال بزرگ کردم.

همین که موسی الرضا را از روی کولم پائین می‌گذاشتم، دادش به آسمان می رفت. روی کولم که بود، غذا می پختم، حیاط را آب جاور می کردم. به شدت دوستش داشتم. پاره تن من بود. همه وجودم بود.

موسی الرضا پنج شش ساله که شد، همراه پدر بزرگش رفت دنبال گوسفند. موقع مدرسه اش که شد، پدر بزرگش نگذاشت که برود درس بخواند. موسی الرضا پای گوسفند ها ماندگار شد.

شد چوپان گله، ده ساله که شد، پدر بزرگش از دنیا رفت، موسی الرضا را فرستادم مدرسه تا سواد یاد بگیرد. چون سن اش خیلی زیاد بود قبول نکردند. گفتند باید بفرستید اکابر درس بخواند. بردمش کلاس شبانه«پیکار با بی سوادی» روزها توی یک نجاری شاگردی می کرد، شب ها می رفت درس می خواند.

خواندن و نوشتن را که یاد گرفت، رفت مکتب خانه، علاقه خاصی به قرآن داشت. با وجود این که دیر شروع کرد، اما با هوش بالایی که داشت، خیلی زود سواد دار شد. با اوج گیری انقلاب از روستا به شهر می رفت، اعلامیه امام خمینی را می آورد توی روستا پخش می‌کرد. در تظاهرات شرکت می‌کرد. با پیروزی انقلاب رفت بسیجی شد، جنگ که شروع شد، اولین کسی بود که از روستای قلی آباد رفت جبهه. تا شروع جنگ، تلویزیون نداشتیم. خیلی از روزگار بیرون از روستا حالیمان نمی شد. موسی الرضا که رفت جبهه، من خیلی دلم برایش تنگ شد، به پدرش گفتم: باید بروی چندتا گوسفند را بفروشی. با پولش رفتیم یک تلویزیون سیاه و سفید خریدیم، تا اگر موسی الرضا را توی جبهه تلویزیون نشان داد، ببینیم. آن چند گوسفند تمام زندگی ما بود. اما موسی الرضا همه وجود من بود. مدتی رفت کردستان، چند ماهی نه نامه داد، نه مرخصی آمد. هر چی توی تلویزیون نگاه کردم، نبود.

وقتی آمد یک جور دیگر شده بود. تمام تنش کبود بود. گفتم: هرچی توی تلویزیون نگاه کردم نبودی پسرم. پس تو کجای جبهه بودی. خندید و من محکم بوسیدم اش... "

مادرش می گوید:" وقتی سوال کردیم در جبهه چه مسئولیتی داری؟ گفت: در آشپز خانه پیاز پوست می کنم. وقتی زخمی شد اظهار درد و ناراحتی نمی کرد و تا می توانست عضو آسیب دیده را از دید دیگران مخفی می کرد.

مادرش می گوید: " یک بار که مجروح شده می خواست از بیمارستان به منزل بیاید. خواستند او را با آمبولانس بیاورند که اجازه نداد و با وانت بار به خانه آمد.

مادرش می گوید:" دریکی از عملیات ها در منطقه ماووت وقتی با موتور مهمات می برد با ماشینی تصادف کرد و سر و دستش شکست. وقتی او را دیدیم تمام بدنش زخمی و پر از شن و ماسه بود و با تیمم نماز می خواند. اثرات این زخم ها در صورتش باقی بود که دوباره به جبهه رفت. "


وصیت نامه شهید خراسانی
امروز در کنار فرزند حضرت زهرا سلام الله علیها، علیه دشمنان مبارزه می کنیم. یا حسین، شاهد باش در این وقعیت حساس و سرنوشت ساز که دشمنان دست به دست هم داده اند تا اسلام را از بین ببرند برادران ما در پشت خاکریز ها چه مظلومانه و عاشقانه به شهادت نایل می گردند و یک سری انسان های بی تفاوت که اسم مسلمان به خود گذاشته اند به فکر هوسرانی و خوش گذرانی و در حال جمع آوری اموال هستند.

یا حسین، شاهد باش امروز امام ما در رأس همه مسائل، جنگ را قرار داده و گفته است هر کس توانایی رفتن به جبهه را دارد باید به جبهه برود. حال بیا مشاهده کن فقط زمان شما نبود که از بین چندین هزار نفر 72 نفر در کنار شما ماندند بقیه همه عذر و بهانه آوردند و رفتند. حال بیا مشاهده کن در این موقعیت حساس چه نیروهایی که توانایی رفتن به جبهه را دارند و چه عذر و بهانه هایی می آورند و در کنار همسرانشان آسوده خاطر به سر می برند.

یا حسین، نگو این مردم سخنان حضرت علی (ع) را درباره کسانی که از رفتن به جبهه خود داری می کردند را نشنیده اند. یا حسین تو شاهد باش، من سخنان مولایم علی را دوباره با فریاد بلند برای کسانی که نشنیده اند بیان می کنم. ای نامردهایی که اثر مردانگی در شما نیست علت نرفتن به سوی جهاد در راه خدا چیست؟ ای کسانی که عقل شما مانند عقل زن های تازه به حجله رفته است. دشمن به جنگ شما آمده ولی شما به جنگ نمی روید. پیش از آن که دشمن به جنگ شما بیاید شما به جنگ دشمن بروید و به یکدیگر حواله نکنید و عذر و بهانه نیاورید. . . سوگند به خدا در میدان جنگ از شمشیرها و نیزه های دشمن فرار خواهید کرد. فردای قیامت. . . در محضر حضرت زهرا سلام الله علیها چه جوابی خواهید داشت، مگر غیر از این است که باید بمیرید. اگر اعتقاد به روز قیامت ندارید پس کافرید و صحبتی با شما ندارم. اگر به روز قیامت معتقدید پس چرا منتظرید. جهاد دری از در های بهشت است که به روی بندگان خاص خدا گشوده می شود و اگر مسئله مرگ برای ما حل شود دیگر هیچ مشکلی نخواهیم داشت. همه ما آفریده شده ایم که بمیریم نه اینکه همیشه زنده بمانیم. برای مرگ آفریده شده ایم نه برای زندگی.


پدر ومادر عزیزم! جانی که در بدن ماست امانتی است که از جانب خداوند به ما سپرده شده و ما باید آن طوری که رضای خداست به خدا تحویل دهیم. شما خیلی خوب از این امانت نگهداری کرده اید و از اینکه مرا در راه خدا هدیه کرده اید هیچ نگران نباشید. . . 

مادر عزیزم، مادر خوب و مهربانم و پدر گرامی ام! اگر کاری کرده ام که باعث ناراحتی شما شده امیدوارم مرا ببخشید و حلالم کنید. بیش از پنج سال می باشد که در جبهه به سر می برم و خانواده ام باعث زحمت برای شما بوده اند. خوبی هایی را که برایم کرده اید نمی دانم چگونه جبران کنم. ان شاء الله اگر شهادت نصیبم شد خوبیهایتان را اگر لیاقت شفاعت را داشتم در روز قیامت جبران خواهم کرد.

مادر عزیزم! من فرزندانم را بعد از خدا به شما می سپارم و از شما می خواهم که فرزندانم را خوب تربیت کن و خدا را شکر که در زندگی سرمایه ای ندارم که در موقع مرگ نگران سرمایه ام باشم. مقدار جزئی زمین دارم برای فرزندانم باشد. 

مادر عزیزم و برادران گرامی ام و خواهر خوب و مهربانم! از همه شما می خواهم که با همسرم برخورد خیلی خوب داشته باشید و اگر خدای نکرده کاری کرد که باعث ناراحتی شما شد به خاطر من او را ببخشید و مواظب باشید و با او مهربانی کنید.


همسر عزیزم، همسر خوب و مهربانم! مدتی که با شما ازدواج کرده ام تا کنون همیشه در جبهه ها بوده ام و همیشه برای شما نگرانی ایجاد کرده ام. . . برادران عزیزم! دنیا آزمایشگاهی است که از ما امتحان گرفته می شود و ما همه مسافر هستیم که به سوی یک مقصد حرکت می کنیم. شهدا با شهادتشان زودتر به مقصد رسیده اند. 

منبع: حیات
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi