شناسه خبر : 47103
شنبه 12 تير 1395 , 08:56
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت‌وگو با فرزند یکی از شهدای پرواز 655

 12 تیر 1367 هواپیمای مسافربری شماره ۶۵۵ شرکت هواپیمایی ایران‌ا یر با شناسه «IR655» تهران را به مقصد دبی ترک کرد. هواپیما پس از توقف بین راهی در بندرعباس به سمت دبی در حرکت بود که با شلیک موشک هدایت‌شونده از ناو یواس‌اس وینسنس متعلق به نیروی دریایی ایالات متحده امریکا بر فراز خلیج فارس سرنگون شد و تمامی ۲۹۰ سرنشینش که شامل ۶۶ کودک می‌شد جان باختند. 

این جنایت از نظر میزان تلفات انسانی، هشتمین جنایت مرگبار هوایی تاریخ است. ویلیام راجرز فرمانده ناو جنگی امریکا که مسبب این حادثه بود در پایان خدمت خود مدال شجاعت گرفت تا زخمی که بازماندگان این حادثه بر روح و جانشان داشتند عمیق‌تر شود. 

علی‌اصغر اکرمی 45 ساله یکی از مسافران این هواپیما بود که وقتی از سه فرزند و همسرش خداحافظی کرد هیچ‌گاه فکر نمی‌کرد به دستور فرمانده ناو وینسنس، دیگر خانواده‌اش را نخواهد دید. 

حالا مهدی اکرمی پسر شهید که آن روزها کودکی هفت ساله بود در گفت و گو با روزنامه جوان از نبود پدر در زندگی‌اش و داغ غمی که در تمام این سال‌ها تازه مانده می‌گوید.

برای شروع برگردیم به 12 تیر ماه سال 1367. آن روز خاطر‌تان هست دقیقاً چه اتفاقی افتاد و چطور متوجه ماجرا شدید؟
آن روز هنوز هفت سالم تمام نشده بود. ظهر در خانه خوابیده بودم. بعضی از دوستان و اقوام‌مان از ماجرا با‌خبر شده بودند ولی خانواده‌ما هنوز از واقعه خبر نداشت. ناگهان چند نفر از اقوام به خانه‌مان آمدند و گفتند یک ناو امریکایی هواپیمایی که مقصدش دبی بوده را با موشک زده و هواپیما سقوط کرده است. آن لحظه نگفتند همه سرنشینان هواپیما شهید شده‌اند و این طوری خبر را گفتند تا ما راحت‌تر بتوانیم موضوع را هضم کنیم. چند روز که گذشت رفته رفته اخبار بیشتر و موثق‌تری آمد و فهمیدیم اصل قضیه چه بوده است. آن زمان دامادمان در آن مناطق سرباز بود و جزو کسانی بودند که در جزیره «هنگام» اجساد را از آب بیرون می‌آوردند و تعریف می‌کرد چه اتفاقاتی افتاده است. من تا مدت‌ها باورم نمی‌شد که برای همیشه پدرم را از دست داده‌ام.

به نظر شما چقدر باورپذیر است که یک ناو جنگی بر اثر یک اشتباه یک هواپیمای ایرباس را با موشک بزند؟
من از بچگی علاقه زیادی به خلبانی داشتم و از همان زمان عکس هواپیماها را جمع می‌کردم و مطالب زیادی درباره هواپیماها می‌خواندم و یکسری مطالب درباره هواپیما می‌دانستم. اصلاً باورم نمی‌شد که یک ناو با آن عظمت و بزرگی که قابلیت‌های ویژه‌ای در تشخیص هدف از راه خیلی دور دارد و جزئیات خیلی خاصی از هدفش به دست می‌آورد اشتباهی یک هواپیما را بزند. این ناوها حتی اگر هدفشان اندازه یک لک‌لک باشد را تشخیص می‌دهند و می‌فهمند جزئیاتش به چه شکل است و برایم جالب بود چطور یک هواپیما از فاصله 800 متری را تشخیص نداده و به آن شلیک کرده است. از همان کودکی این برایم سؤال بود و می‌گفتم آخر چرا امریکایی‌ها باید این کار را انجام بدهند و این همه انسان را بکشند؟ بعدها شنیدم که انگار آن زمان آنها به حریم دریایی ایران تجاوز کرده بودند. بعد مثل اینکه پیغامی که برای هواپیما فرستاده بودند هم درست و واضح نبوده است. به هرحال به عمد هواپیما را زده بودند. منتها حتی مسببان این حادثه مدال افتخار گرفتند. از اینکه 290 انسان بی‌گناه را کشته‌اند مدال افتخار گرفتند و هضم این اتفاق از هر چیزی حتی شنیدن خبر شهادت پدرم سخت‌تر بود.

 

تلخ‌تر از مرگ پدرم مدال شجاعتی بود که به قاتلش دادند


احساس‌تان از دیدن صحنه مدال گرفتن کاپیتان قاتل امریکایی چه بود؟
به مرور که بزرگ‌تر شدم و چیزهای بیشتری شنیدم روزی که تصویر مدال گرفتن فرمانده ناو را دیدم به حدی در من تنفر ایجاد شد که اگر زمانی مجالی پیدا شود حتماً این کارشان را جبران می‌کنم و حتماً جبران خواهم کرد. امکان ندارد عکس‌های مدال دادن و مدال گرفتن‌شان از ذهنم پاک شود. حساب کنید یک پسر هفت ساله که قرار بوده پدرش به سفری چند روزه برود و برگردد ناگهان ظهر از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند هواپیمایی که پدرش داخلش بوده را با موشک زده‌اند. هر روز وقتی آن ساعات می‌شود آن احساس کابوس‌وار سراغم می‌آید و هنوز رهایم نکرده است.

یعنی بعد از این همه سال آن احساسی که در 12 تیر سال 67 داشتید باز به سراغتان می‌آید و همراهتان است؟
ساعت‌2 تا 4 بعدازظهر هر روز برایم کابوس‌وار است. دقیقاً مانند یک کابوس است. وقتی به یک بچه که شدیداً به پدرش وابسته است بگویند پدرت جانش را در هواپیما از دست داده تأثیرش تا پایان عمر هیچ‌وقت از بین نمی‌‌رود. بعد که بزرگ‌تر می‌شوی با خودت فکر می‌کنی واقعاً پدر من و دیگر مسافران آن هواپیما به چه گناهی جانشان را از دست دادند؟

بعد از فوت پدر زندگی‌برایتان چگونه گذشت؟
زندگی برایمان خیلی سخت شد. واقعاً زندگی‌مان عوض شد و نبود پدر برایمان سخت بود. مادرم در این سال‌ها تلاش بسیاری کرد تا کمتر متوجه سختی‌ها باشیم. سعی می‌کردیم نبود پدر را هضم  کنیم و واقعاً روزهای دشوار و سختی را پشت سر گذاشتیم. بالاخره توکل به خدا کردیم و زندگی‌مان را ادامه دادیم. پدرم خیلی محبوب بود و خیلی دوستش داشتند. ما آن زمان بندر لنگه بودیم و یکی از دوستانش که از ریش‌سفید‌های آن محل بود تعریف می‌کرد یک روز با پدرت کنار مغازه ایستاده بودیم که پیکر شهیدی را برای تشییع آوردند. پدرت به من گفت که می‌شود یک روز ما هم شهید شویم و این همه آدم برای تشییع جنازه‌مان بیاید. تعریف می‌کرد که چند وقت بعد هم پدرت شهید شد و هم خیلی بیشتر از آن آدم برای تشییع جنازه‌اش آمد.

توانستید پیکر پدرتان را پیدا کنید؟
بله، کمی آسیب دیده بود ولی خدا را شکر پیدا شد. البته یک دوستی داشت که همسفرش بود، هیچ اثری از پیکرش پیدا نشد. حتی خانواده‌اش جایزه‌ای برای پیدا کردن پیکرش گذاشتند که در آخر پیدا هم نشد.

شما با دیگر خانواده‌های آسیب‌دیده ارتباط داشتید تا از حال و روزشان آگاه شوید؟
تا حدودی در جریان بعضی از خانواده‌ها بودم. در مناطق جنوبی به این صورت است که امرار و معاش خانواده به شدت به پدر خانواده وابسته است و نان‌آور اصلی پدر خانواده است. ممکن است در خیلی مناطق مادر شاغل باشد اما در منطقه ما خانواده‌ها خیلی به پدر وابستگی داشتند. چند خانواده‌ای که من می‌شناختم از جمله خانواده خودمان به لحاظ مسائل مالی و معیشتی خیلی اذیت شدند و عذاب کشیدند. روحیه‌شان خیلی به هم ریخته بود و عذاب می‌کشیدند. بیشترشان توسط فامیل و بستگان حمایت شدند. یادم هست بیشتر خانواده‌ها از لحاظ روحی و روانی خیلی به هم ریخته بودند. زمان دانشگاه دوستی داشتم که کاملاً با جزئیات ماجرا آشنا بود و فکر می‌کردم کسی از خانواده‌اش در هواپیما بوده و جانش را از دست داده بود، بعدها که صحبت کرد گفت به قدری از این واقعه ناراحت شده بود که جزئیات ماجرا را درآورده بود و می‌گفت چقدر احمقانه است کسی بخواهد حرف‌هایشان را باور کند. اینکه امام فرمود امریکا شیطان بزرگ است واقعاً اینها شیطانی روی زمین هستند. همین الان ببینید در سیاست چه بلایی سرمان درمی‌آورند.

آیا شما و خانواده‌تان امریکایی‌ها را بخشیدید و می‌توانید به آنها و حرف‌هایشان اطمینان کنید؟
به هیچ عنوان! آنها بچه نبودند که بگویند ما اشتباه کردیم. زمانی که ناو امریکایی هواپیمای ایرانی را زد آنها بی‌تجربه نبودند. اینها مدال افتخار برای این کار گرفتند. حالا می‌گوییم آن موقع آنها را جو گرفت و آن حادثه اتفاق افتاد ولی بعدش دیگر چرا به آنها مدال دادند. آخر این کار مدال دادن دارد؟ شما بیایید نزدیک به 300 آدم بی‌دفاع و بی‌گناه را تکه تکه کنید بعد بیایند مدال افتخار هم بهتان بدهند. اصلاً این کار و رفتارشان قابل پذیرش نیست. 

کسانی که در محیط‌های جنگی و شرایط جنگی فرمانده می‌شوند آدم معمولی نیستند و افراد صبور، باحوصله، باتجربه و باهوش را فرمانده می‌کنند. چطور آن فرمانده اشتباه جبران‌ناپذیری به آن بزرگی انجام داد؟ مگر می‌شود بلایی که سرمان آوردند از ذهنمان پاک شود؟ 

کارشان یک نامردی به تمام معنا بود. اگر امروز امریکا بگوید من تمام بدی‌هایم در حق شما را کنار می‌گذارم و با شما صادقانه خوب خواهم شد مثل این می‌ماند که یک نفر در روز بگوید شب است. باورش برایم سخت است. اگر همین امروز بگویند ما غلط کردیم و از امروز می‌خواهیم با شما خوب باشیم من می‌گویم قبول است فقط به یک سؤالم جواب بدهید. این سؤالی است که همیشه همراهم بوده و هیچ‌وقت جوابش را پیدا نکرده‌ام. اینکه چطور از هزاران کیلومتر آن طرف‌تر این همه هزینه می‌کنید تا بیایید اینجا حضور داشته باشید و بخواهید با من احوالپرسی کنید؟

 آخر شما با ایران چه کار دارید؟ به نظرتان عاقلانه است کسی از آن طرف دنیا بکوبد و بیاید اینجا بعد خیرمان را هم بخواهد. اگر کمی کلاهمان را قاضی کنیم می‌بینیم حرف‌هایی که می‌زنند خنده‌دار است. نمی‌دانم چه فکری کرده‌اند و خیال می‌کنند با بچه طرف هستند.

آن سال هم سال امضای قطعنامه بود و شاید می‌خواستند از این طریق روی ایران فشار بیاورند؟
صد در صد بدون ارتباط نیست. اینها می‌خواستند دو کشور قطعنامه را بپذیرند و سعی می‌کردند از حوادث اینچنینی به عنوان اهرم فشار استفاده کنند. البته نمی‌دانستند هر چقدر فشارها بر ایران بیشتر شود مردم مقاوم‌تر می‌شوند. می‌دیدند هر کاری با ایران می‌کنند ایران تسلیم نمی‌شود. رفته رفته وضعیت جنگ هم با وجود تحریم‌ها به نفع ایران می‌شد. در طول هشت سال جنگ برای آسیب زدن به ایران، صدام را جلو انداختند وقتی در پایان جنگ به اهدافشان نرسیدند خواستند با زدن هواپیمای ایرباس از ایرانی‌ها زهر چشم بگیرند.

آیا غرامتی از امریکایی‌ها برای این جنایت گرفتید؟
ایران به دادگاه لاهه شکایت کرده بود و غرامتی هم پرداخت شد. خوشبختانه ایران آن زمان تلاش‌های زیادی کرد و توانست غرامت این خسارت را بگیرد. البته هفت، هشت سال برای پرداخت غرامت زمان برد ولی این پول برای تمام بازماندگان فاجعه هیچ اهمیتی نداشت. هیچ کس راضی نبود جان یکی از اعضای خانواده‌اش را بگیرند بعد برای جبران بخواهند به او پول بدهند. مگر می‌شود با جان انسان‌ها معامله کرد؟ مگر می‌شود با پول جانباختگان آن جنایت را زنده کرد؟ این فاجعه هیچ‌گاه از یاد هیچ‌کس نخواهد رفت. 

منبع: مشرق
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi