شناسه خبر : 47231
دوشنبه 14 تير 1395 , 12:17
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خاطرات آزادگان/

نامه ای که یک سال در راه بود

محمود پذیرفت و رفتن ما باعث شد که ۱۵ نفر امدادگر شدند از جمله حسین ستوده و کریم خادمی. ما دوره ی امدادگری را در محل استقرار گرودان ۲ گذراندیم و سپس به گردان یک منتقل شدیم و در بین گروهان ها تقسیم شدیم. محمود به دلیل اخلاق آرام خود خیلی زود مورد توجه دیگران قرار گرفت. همه می دانستند که او برادر معاون تیپ است اما خودش به دنبال نام نبود. برادرش هم برای دیدار شخصی به گردان ما نمی آمد.

محمود بهروزی متولد۱۳۴۶

جمعی تیپ ۱۵امام حسن(ع)-گردان یکم(محرم)

فرمانده ی گردان پرویز رمضانی

گروهان سوم به فرماندهی:داوود زنگنه

عملیات خیبر ۴/۱۲/۶۲منطقه ی هور الهویزه

اسارت:۹/۱۲/۶۲روستای_البیضه_عراق

 http://uupload.ir/files/hfmj_1_(86).jpg

محمود بهروزی در کنار برادرش شهید عبدالعلی بهروزی فرمانده ی تیپ ۱۵ امام حسن(ع) دونفر وسط بهمن ۶۲

محمود یکی از دانش آموزان من در مدرسه ی وحید بهبهانی سردشت زیدون بود. که میزهای مدرسه را رها کرد و به جبهه آمد. قبل از اعزام به جبهه عضو گردان دانش آموزی کربلا بود که به ابتکار شهید علی اصغر عابد نژاد در زیدون پایه گذاری شد و شهید ستوده و آقای نیک نام از بچه های برازجان و خود بنده در آن فعالیت می کردیم.

محمود فرمانده ی گروهان دانش آموزی معاد بود و در اردوی چله گه اولین کسی بود که به بالای کوه صعود کرد و فریاد الله اکبر سر داد. در واقع او یکی از تربیت شدگان گردان کربلا بود. برادرش علی بهروزی در عملیات فتح المبین به شهادت رسیده و برادر دیگرش عبدالعلی معاون فرمانده ی تیپ امام حسن مجتبی (ع) بود. که در عملیات خیبر بعد از شهادت بهروز غلامی، فرمانده ی تیپ، جانشین او شد و تا هنگام شهادت در جزیره ی مجنون فرماندهی تیپ امام حسن (ع) را برعهده داشت.

یک خانواده ی به تمام معنا از خود گذشته. محمود در زمان عملیات خیبر کلاس سوم راهنمایی بود. با این سن کم عازم میدان نبرد شد. در اهواز در پایگاه شهید رجایی بود که مساله ی گروه امداد پیش آمد کسی حاضر نبود امداد گر شود من پیشنهاد دادم که به گروه امداد برویم.

 m9rg_img-20160611-wa0013

محمود بهروزی سال ۶۴ اردوگاه رمادیه ۲

محمود پذیرفت و رفتن ما باعث شد که ۱۵ نفر امدادگر شدند از جمله حسین ستوده و کریم خادمی. ما دوره ی امدادگری را در محل استقرار گرودان ۲ گذراندیم و سپس به گردان یک منتقل شدیم و در بین گروهان ها تقسیم شدیم. محمود به دلیل اخلاق آرام خود خیلی زود مورد توجه دیگران قرار گرفت. همه می دانستند که او برادر معاون تیپ است اما خودش به دنبال نام نبود. برادرش هم برای دیدار شخصی به گردان ما نمی آمد.

بهتر بگویم حدود بیست روز بعد اعزام وقتی برای سرکشی به گردان یک آمده بود متوجه حضور او شد! در عملیات خیبر به عنوان امدادگر حاضر شد اما دوشادوش دیگران جنگید و تلاش کرد. در روز ۹/۱۲/۶۲وقتی که قرار شد برای آوردن یک قایق چوبی که وسط آب های هور رها شده بود کسی وارد آب شود و آن را به کنار هور بیاورد شاید کسانی بتوانند از مهلکه خارج شوند با وجود سرمای زمستان او وارد آب شد و شنا کنان قایق چوبی را در زیر آتش دشمن به کنار آورد. در هنگام خروج از آب از شدت سرما می لرزید من لباس گرم خود را جدا کردم و قسمت پشمی را به او دادم تا بپوشد.

در آغاز اسارت زمانی که در آسایشگاه ۱۱ بودیم محمود و رحیم خادمی و حسین ستوده را به آسایشگاه ۱۰ بردند و مرا به آسایشگاه ۱۳به این ترتیب ما از هم جدا شدیم. در اولین نقل و انتقال در اردوگاه ما محمود را به همراه گروه موسوم به اطفال به اردوگاه بی القفصین منتقل کردند و من تا پایان اسارت او را ندیدم. یک سال بعد از بردن محمود و همراهان از اردو گاه ما چند نفر از بچه ها را برگرداندند

   آن ها از جو وحشتناک اردوگاه شان و دسیسه های گوناگون دشمن سخن ها گفتند. به طوری که من به شدت ترسیدم که مبادا محمود هم دچار لغزش شده باشد.تصمیم گرفتم نامه ای را برای او بفرستم این ماجرا بعد از شهادت عبدالعلی بود . عبدالعلی بعد از شهادت بهروز غلامی فرماندهی تیپ امام حسن، جانشین او شده بود اما در اواسط فروردین در جزیره ی مجنون به همراه دوست همیشگی اش خداد اندامی شهید شده بود. رسانه های عراقی در اخبار خود شهادت او را اعلام کرده بودند.

من می خواستم یاد برادرش را دست مایه قرار دهم و به او هشدار دهم که مبادا تحت تاثیر تبلیغات دشمن قرار بگیرد.نامه را خطاب به برادرم در بهبهان نوشتم و از و خواستم تا عینا آن را برای محمود بفرستد و از محمود خواهش کردم که همواره در کارهایش به برادران محمود رضا محسنی فرد و عبدالصاحب بخردی مراجعه کند. رفت و برگشت این نامه بیش از یک سال طول کشید و قتی که نامه به دست من رسید محمود چنان با قدرت از ایستادگی و مقاومت بچه ها و توکلشان برخدا سخن گفته بود که من شرمنده شدم که چرا تردید به خود راه دادم ، و احتمال دادم که در معرض خطر باشد.

او به من اطمینان داد که محمود بهروزی محکم تر از گذشته در مسیر انقلاب و اهداف والای آن حرکت می کند. با خواندن ان نامه گویی احساس سبکی و راحتی به من دست داد. و بر خود بالیدم که دانش اموزان خوبی را تحویل داده ام که حتی در این سن کم محکم و استوار مانده و در مقابل دسیسه های دشمن دچار تردید نمی شوند.

از خانواده ی بهروزی دو برادر به شهادت رسیده و برادر سوم یعنی محمود نزدیک به هفت سال را در اسارت بسر برد اسارت محمود در اردوگاهی که اغلب نوجوان بودند و دشمن با هدف تبلیغات آن ها را در یکجا جمع کرد بسیار سخت تر از اسارت ما بود که بزرگان زیادی را جهت همفکری و مشورت در کنار خود داشتیم.

مردم زیدون همواره به خانواده ی بهروزی به عنوان قهرمانان دفاع مقدس می نگرند و همواره به آن ها احترام می گذارند. وقتی که حسین بوستانی وارد سردشت شد ، از مردم خواست که قبل از ورود به خانه ی خود اجازه دهند تا برای عرض ادب به خدمت خانواده ی بهروزی خصوصاً مادراین دلاور مردان برودو این یعنی قدر شناسی.درود خداوند بر این مادران و پدرانی باد که چنین فرزندان دلاور و از خود گذشته ای را به جامعه ی اسلامی ما معرفی کردند.

 http://uupload.ir/files/ebgd_img_20160115_162057.jpg

 ایستاده از راست نفر اول محمود بهروزی ۲۵ سال بعد از آزادی

به نقل از آزادگان بهبهان

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi