سه شنبه 29 تير 1395 , 09:41
شهادت بی سرو صدا !
خیلی از عراقی هارا میدیدم که با عصا یا دست گچ گرفته در حیاط قدم میزنند و تعجب میکردم که چرا اینها که مجروح هستند...
علی ابوالقاسمی- بنده مرداد ماه سال 62 در منطقه مهران در عملیات شناسایی مجروح و بعد از چند دقیقه به دست عراقیها اسیر شدم و بعد از چند روز که در استخبارت در بغداد بودم، به علت مجروحیت شدید من را به بیمارستان الرشید دربغدادبردند. البته در گوشهای از بیمارستان چندتااطاق و یک حیاط کوچک بود. بعد ازاینکه دستوپای من را گچ گرفتند، بردند داخل یکی از همین اتاقها که حدوداً 12 متر بود. 3 تا تخت بود که قبل از من یک اسیر ایرانی که بچه اصفهان بود، بنام امید صالحی که چند سال پیش شهید شد آنجا بود. ایشان از ناحیه فک و صورت و دستش مجروح شده بود ولی سرپا بود و این عزیزکارهای شخصی من را انجام میداد. از شستن صورت و غیره. چونکه من روی تخت افتاده بودم.
امید عربی هم کمی بلد بود و در آنجا روزی 2 ساعت به امید اجازه میدادند در حیاط جهت رفتن به دستشویی و قدم زدن برود ولی من فقط وقتیکه درب اتاق را بازمی کردند خیلی از عراقی هارا میدیدم که با عصا یا دست گچ گرفته در حیاط قدم میزنند و تعجب میکردم که چرا اینها که مجروح هستند، درجای دیگر بیمارستان بستری نشدند! تااینکه از امیدپرسیدم و اوهم بطور خلاصه و دور از چشم نگهبانان این بخش کوچک بیمارستان از آنها پرسیده بود.
آنها گفته بودندکه مارا بهزور بردن به جنگ. ماهم فرار کردیم ولی فرمانده ونیروهای بعثی حکم تیر ما رادارند و ما را با تیر زدن و آوردن اینجا هم زندانی هستیم و بعدازاینکه بهتر بشویم باید برویم جبهه و آنجا بیگاری بکشیم. تا پایان جنگ دیگر مدت هم نداردو گفته بودند که خیلی هارا اعدام کردند.
مابخاطر اینکه چند ماه خدمت کردهایم، از ناحیه پاو دست تیر خوردیم. بله در عراق زمان جنگ مثل ایران نبود. از سن 18 سال تا 60 ساله باید سربازی میرفتند. از 2 سال تا بعضیها 4 سال و حتی بیشتر هم باید خدمت میکردند. فقط افرادی که برادر یا فرزند یا پدر آنهادرجنگ کشتهشده بود، در داخل شهرها خدمت میکردند.
جالب این بود که در میان این قشر مزدوران اردنی و افریقای ودیگرکشورها هم بود. حدود بالای 100 نفر بودند. درهراطاق 10 یا 12 متری چندین نفر بود بدون تخت و امکانات که حتی وضع آنهاازماهم بدتربود. آنها راهم میزدند و شکنجه و ملاقات ممنوع بودند. ازنظر غذا هم مثل ما بودند. بله آنکه به مردم خودش رحم نداشت، شماتصورکنید با مردم مرزنشین و آزادگان چه کردند.
ما 13 نفر بودیم که رفتیم شناسایی. نزدیک طلوع خورشیدبودکه عراقی هامارامحاصره کردند. 11 نفر راباتیرمستقیم زدند. من بیسیمچی بودم. جهت اطلاعات اول به دستم، بعد به پایم که افتادم ویکی از دوستانم که در گودالی پنهانشده بود که عراقیها او را گرفتند و همان جاانقدر زدند که فکر کنم شهید شد. چونکه دیگر من او راندیدم. خیلی از بچههای مارادرپشت خط مقدم و استخبارات و اردوگاه هاو حتی داخل بیمارستان هاشهید کردند. بارها ما داخل اردوگاه هاسربازان عراقی را مشاهده کردیم که توسط مافوقشان تنبیه بدنی میشدند. خیلی بد. انسان از سنگ سفتتر وازشیشه نرمتر هست. در این جنگ عراق و دفاع مقدس ایران، خیلی هابدون سروصداشهیدشدند. حتی نه کفن نه قبر نه تشیع جنازه و...
آزاده و جانباز اردوگاه عنبر 7392