شناسه خبر : 47295
جمعه 18 تير 1395 , 15:10
اشتراک گذاری در :
عکس روز

جشن تولد نامزدمه!

لابه لای قبرها درحال قدم زدن و تفکر هستم که یک دفعه در روی زمین خشک و خالی این قطعه که تنها با قبور و نور خورشید مزین شده است، رنگ هایی توجهم را به خود جلب می کند!

شهید گمنام- سوم شوال است و اولین جمعه بعد از ماه مبارک رمضان... شهر خلوت است و بسیاری از مردم برای اینکه پس از سی روز روزه داری به خود جایزه ای بدهند، شهر را ترک کرده اند و در این سه روز تعطیلات که پشت هم افتاده است به گردش رفته اند.

شهر خلوت است و به نظر می رسد مزار شهدا هم باید خلوت باشد اما وقتی وارد قطعات شهدا می شوم، خبری از خلوتی نیست و بسیاری از مردم را می بینم که به سراغ شهیدانشان آمده اند و زیارت را بر سیاحت ترجیح داده اند...

در زیر آفتاب داغ تیرماه تعدادی را می بینم که قبور مطهر شهدا را می شویند... تعدادی میوه برای فاتحه پخش می کنند ... و یک خانواده جانباز شهید هم شربتی خنک را نذر شهید خود تعارف می کند...

ماشین های معدودی هم در مزار می بینم که از بار و بنه روی سقف ماشین هایشان مشخص است که مسافرند و یا به تهران آمده اند و یا درحال عبور از تهران، به مزار شهدا آمده اند به خصوص برای زیارت شهدای هفتم تیر... شهید بزرگ بهشتی، رجایی و باهنر و یاران وفادارش...

در میانه این سیاحت در زمین بهشتی تهران، دلم پا را به سوی قطعه شهدای گمنام می کشاند و هنوز نمی دانم که خداوند بیهوده مرا به آنجا نکشانده است!

لابه لای قبرها درحال قدم زدن و تفکر هستم که یک دفعه در روی زمین خشک و خالی این قطعه که تنها با قبور و نور خورشید مزین شده است، رنگ هایی توجهم را به خود جلب می کند! با دقت که نگاه می کنم، میبینم که چشم هایم اشتباه نکرده اند... بادکنک های رنگی هستند که روی زمین ریخته اند... از بوته ای که قبر روبرویم را پوشانده است که عبور می کنم، چشمم به کیکی نسبتا" بزرگ می افتد که با شمع هایی تزیین شده و رویش هم نوشته ای دارد... و جوانی ریزنقش را می بینم که در حال و هوای خود در حال شمع چیدن روی کیک است.

 برایم جالب است و ابتدا جلو نمی روم... با خود می اندیشم که حتما فرزند شهیدی ست مثل قصه هایی که خوانده ایم یا گفته هایی که بعضا" شنیده ایم که پدرش گمنام است و آمده تا اینجا برایش جشن بگیرد... اما کنجکاوی اجازه نمی دهد تنهایی حدس بزنم و بازمی گردم.

روبروی جوان که می رسم می ایستم و بلند سلام می کنم. با رویی خوش سربلند می کند و جواب می دهد. سر صحبت را با او باز می کنم.

من : اگر فضولی نیست، میشه بپرسم این کیک چیه؟!

جوان: کیک جشن تولد. جشن تولد گرفتم.

من: برای کی؟ پدرت شهید شده؟

- نه فامیل شهدا نیستم... برای نامزدم تولد گرفتم.

من که حسابی متحیر شده ام و جا خورده ام، می پرسم: واقعا" برای نامزدت؟ ... بعد به دور و بر نگاهی می کنم و می پرسم: پس خودش کجاست؟!

- خودش نیست! نیومده

من: بدون خودش براش تولد گرفتی؟! چرا؟

... و جوان محجوبانه و با نجابت چشمانش را به زیر می اندازد و می گوید: آخه ما هنوز به هم محرم نشدیم. من دوست داشتم براش تولد بگیرم ولی نمیشد بگم اونم بیاد پیشم.

من که در حال و هوای این روزها که بسیاری از جوان ها اینگونه حرفها را فراموش کرده اند، خیلی از طرز تفکرش احساس خوشحالی می کنم، با لبخند می پرسم: چند سالشه؟

- 16 سال...

 و روی کیک را نگاه می کنم که عدد 16 را بر روی آن قرار داده و آرام کنار کیک نشسته است...روی کیک نوشته تولدت مبارک. انشالله کربلا... باز هم لبخند بر لبم می نشیند و به پاکی ذهن این جوان می اندیشم و باز می پرسم: خودت چند سالته؟

 و او با لبخند می گوید: 18

من: حالا چرا اینجا براش تولد گرفتی؟

- کجا بهتر از اینجا؟!!!....

... و چقدر برایم دلچسب است اعتقادات زیبای این جوان نوپا که آینده خود و همسر کم سن و سالش را در کربلا می بیند...

به او می گویم ان شالله با هم خوشبخت بشید و با هم برید کربلا ... و دور می شوم

 فراموش می کنم از او بپرسم که کیک اش را می خواهد با چه کسی تقسیم کند؟! ... کیکی که بالای سر یک شهید گمنام قرار گرفته و آروزهای یک جوان را با خود دارد...

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
جوان 18 ساله سلام . چقدر غیرت و نجابت تو دوست داشتنیه ؟ تو این همه فهم و کمال را از کجا اوردی برادر ؟
می دونی چقدر موضوع رعایت محرم و نامحرم حتی بین آدمای مومن آبرو دار مهجوره ؟
می دونی همین آدما منو بخاطر فریادهام ، بخاطر اعتراضاتم که برای رعایت این موضوع می گفتم از یه محفل شهدایی بیرون کردن ؟ می دونی چقدر اهانت رو سرم هوار کردن .
تو نصف نصف سن اونا رو داری ولی فهم و کمالاتت حرف نداره .
می دونی من اون روزا که کسی راغب حرف زدن درباره شهدا نبود چقدر تو اون محفل زحمت کشیدم و رو زدم تا به حرف بیان ولی آخرش خودمو برای رعایت همین ارزنده ترین وصیت شهدا از اون محفل بیرون کردند ؟
اما حالا با دیدن این گزارش ، تو همه غمها را از دلم پاک کردی . تو نشون دادی کجا باید دنبال آدمایی مثل تو باشم . ریش و پشم و ادعای سابقه مهم نیست . توی هیجده ساله چشم و گوش منو باز کردی ؟
خوشبخت بشی الهی . عاقبت بخیر بشی الهی .
شهید گمنام خیلی عالی بود . خیلی خیلی . درود برشما . مخلصیم بزرگوار . التماس دعا
احسنت به شما!شما باعث افتخارید اگر به واقع این همه دغدغه دارید مثل بنده.و خون دل می خورید و صبوری و منتظر مولای احیا کننده ی دین قرآنی هستید.دینی که بسیاری از فرامینش مهجور مانده حتی در بین مدعین مسلمانی و دینداری.حجاب های زینتی زنان شیعی و اختلاط های صمیمانه ی بین نتمحرمان فامیل و اغیار که رنگ دین داری ندارد.التماس دعا
سلام و مرحبا
الله و اکبر از این همه خلوص..
باید رشک برد به این احساس پاک و بی آلایش.
احترام به امنیت فضای کشور و قبول مطهرشهدا و به ویژه شهدای گمنام را میشه کاملا دراین مطلب و عکس دید.
خدا خیرت بده شهیدگمنام عزیزم که دل تنگ و ناآرام ما را به آنجا میبری و جلا میدی.
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi