شناسه خبر : 47308
شنبه 19 تير 1395 , 09:30
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خون غیرت وحید در رگ‌های پسرم جاریست

چندی پیش دلنوشته‌ای از سوی حسین وطنی فرزند شهید وحیدرضا وطنی خطاب به سردار سلیمانی منتشر شد که توجه بسیاری را به خود جلب کرد. فرزند شهید وطنی در این دلنوشته گلایه کرده بود که چرا شهادت پدرش باید مانعی برای اعزام او به دفاع از حرم اهل بیت باشد.
 
اگر جهاد بر زن حلال شود من از پسرم مشتاق‌ترم که زودتر به پدرش برسم
 
 
دلنوشته‌ای که به خوبی نشان می‌داد غیرت و شجاعت پدران دیروز در خون فرزندانشان جاری و ساری است. در گفت‌و‌گویی که روزنامه جوان با حسین وطنی انجام داده از انگیزه‌ها و اصرارش برای پوشیدن رخت رزمندگی دفاع از حرم جویا شده و خدیجه‌سادات قاسمی، مادر حسین و همسر شهید وحیدرضاوطنی نیز از زندگی مشترک خود با یک شهیدگفته که در ادامه می خوانید
 
 
 همسر شهید
 
 

خانم قاسمی کمی از خودتان و همسر شهیدتان و همین‌طور اتفاقی بگویید که باعث زندگی مشترک‌تان شد.
من خدیجه قاسمی هستم متولد 1355 و اهل مشهد مقدس و همسرم وحیدرضا وطنی متولد 1350 بود. در مدت یکماه همرزمی وحید با برادرم ارتباط بسیار صمیمی بین آنها برقرار ‌شد که برادرم سیدمرتضی قاسمی همان سال 67 در ماووت عراق به شهادت رسید. چندسال بعد از شهادت برادرم شهید وطنی وقتی متوجه شد همرزم شهیدش خواهری به سن ازدواج دارد مرا از خانواده‌ام خواستگاری کرد. خردادماه سال 72 با هم ازدواج کردیم. وحید ذوق هنری بسیاری داشت. یک هفته وقت گذاشت تا اتاق عقدمان را خودش تزئین کند. طی مراسم بسیار دقت می‌کرد مبادا گناهی اتفاق بیفتد. به دلیل تقارن مراسممان با ایام عیدغدیر مداح دعوت کرده بود و غیر از آن صدای حرام دیگری بلند نشد.

کدام یک از خصوصیات اخلاقی ایشان مثل یادگاری ماندگار شده است؟

شاخص اخلاق ایشان کمک کردن به دیگران و دستگیری از نیازمندان بود. بسیار مهربان، صبور، شوخ‌طبع و با دیگران صمیمی بود و سریع ارتباط برقرار می‌کرد. روی ولایت و مسائل اعتقادی نیز حساس بود. به صلوات خاصه حضرت زهرا(س) نیز بسیار اعتقاد داشت. به دیگران هم توصیه این صلوات را می‌کرد.
 
 

شهید وطنی به خاطر روحیه معنوی اما توأم با مهربانی و شوخ‌طبعی روی اخلاق بچه‌ها بسیار تأثیرگذار بود. وقتی آنها نوزاد بودند همیشه سفارش می‌کرد بچه‌ها را با وضو شیر بدهم. همیشه آنها را همراه خودش به جلسات مذهبی و هیئت‌ها می‌برد. در معاشرت آنها با دوستانشان بسیار دقیق بود اما طوری کنترل می‌کرد که آنها متوجه نشوند و به غرورشان بر نخورد.

شهید وطنی بعد از جنگ به شهادت رسیده‌اند. شهادت ایشان کجا و چطور اتفاق افتاد؟
همسرم سال 69 وارد سپاه شد و به عضویت گردان صابرین درآمد که آموزش‌های مختلفی را می‌دیدند. بعد از این آموزش‌ها هر سال یکی، دو ماه به مأموریت می‌رفت. تا اینکه سال 87 در مأموریت به شمالغرب و سیستان و بلوچستان در درگیری با نیروهای عبدالمالک ریگی از ناحیه گردن زخمی شد و چند روز بعد به شهادت رسید.

  چطور با خبر شهادتشان روبه‌رو شدید؟

دو روز قبل از شهادت به من زنگ زد که موبایلم خاموش است و نمی‌توانم با شما تماس داشته باشم. چند روزی که گذشت خیلی نگران شدم. به پسرم حسین سفارش کردم از همکاران پدرش سراغی بگیرد، اما آنها هم بی‌اطلاع بودند. روزی از نگرانی بعد از نماز صبح خوابم برد. در خواب دیدم صحنه درگیری و وحید کلتش در دستش است و صدای صوت قرآن پیچیده و سوره توحید خوانده می‌شود که ناگهان صدا قطع شد. بعد وحید با چهره زیبایی آمد و گفت خدا فرموده به شما بگویم که به عهدم وفا کردم! از خواب پریدم. انگار برایم واضح شد که برای وحید اتفاقی افتاده است. با فرمانده‌اش تماس گرفتم گفتند نگران نباشید به وحید می‌گویم با شما تماس بگیرد. باز دلم آرام نگرفت تا اینکه خواهرم با همسرش آمدند منزل و گفتند که وحید مجروح شده و در بیمارستان زاهدان بستری است. اصرار کردم هر طور شده بروم و وحید را ببینم. شرایط هماهنگ شد و به محض رسیدن به ملاقات رفتم اما فقط پنج دقیقه او را دیدم. وحید در کما بود و لحظه‌ای نگاهش کردم و آمدم بیرون. کارم گریه بود و دعا. به منزل یکی از اقوام رفتم و قرار بود ساعت 5 صبح به تهران برگردم. صبح روز برگشت با فرمانده‌اش تماس گرفتم و اصرار کردم یکبار دیگر وحید را ببینم. آنها به خاطر شرایط ناامن آنجا اجازه ندادند و گفتند که ایشان ملاقات ممنوع است و خیلی صلاح نیست به دیدنش بروی. پرواز به تأخیر افتاده و به ساعت 10موکول شده بود. گویا وحید شهید شده بود و نمی‌خواستند به من بگویند. وقتی سوار هواپیما شدم پاهایم قدرت نداشت و نمی‌توانستم سوار هواپیما شوم. احساس می‌کردم جنازه وحید کنارم است و این را درک می‌کردم. حدسم درست بود. من و پیکر وحید همزمان از زاهدان برگشتیم! وقتی برگشتم دیدم همه سیاه‌پوش منتظرم هستند. همسرم روز پنج‌شنبه 22/12/87 تشییع و در گلزار شهدای بهشت رضا در مشهد مقدس به خاک سپرده شد.  شهید طبع شعر داشت و اشعار زیادی را سروده بود. بنا به خواسته‌اش بر سنگ مزارش این شعر حکاکی شده است: عاشقان واقعی را عشق راضی می‌کند / فرد عاشق سوی عشقش پیشتازی می‌کند / فکر می‌کردم که دارم عشق بازی می‌کنم/ ‌لیک غافل زان که با من عشق بازی می‌کند
 
 

با توجه به مأموریت‌های مکرر شهید، وداع آخرتان تفاوتی با دیگر مأموریت‌های ایشان داشت؟

بله، روزی تماس گرفت و گفت باید سریع برای رفتن به مأموریت آماده شود. بعد از ساعتی مجدد تماس گرفت و خبر داد مأموریت به ساعت 5 صبح موکول شده است. صبح وقت رفتن بچه‌ها را بوسید. حسین از خواب بیدار شد و گفت پدر از شما یادگاری می‌خواهم. همسرم انگشتر عقدمان را به او داد و سفارش من و برادرش را به او کرد. من هم بسیار بیقرار بودم. برای آرامش من قرآن را باز کرد و آیه‌ای که آمد به معنای برکات آسمان و زمین بود! این چند ساعت تأخیر خواست خدا بود که بهتر وداع کنیم.
 
 

گویا پسرتان هم قصد جهاد دارد و بسیار مصر است. بعد از شهادت همسرتان این تصمیم حسین آقا شما را نگران نمی‌کند؟
نه، به خودم می‌بالم که در برابر خدا و شهیدم روسفیدم که اینچنین فرزندی دارم. باور کنید اگر جهاد بر زن حلال شود من از حسین مشتاق‌ترم که زودتر به پدرش برسم. خون غیرت وحید در رگ‌های پسرم جاریست.  البته حس مادرانه شاید کمی اذیتم کند. ولی من آن را منت خدا می‌دانم که همسرم را با شهادت برد و پسرم را هم با شهادت ببرد. چراکه شهادت از دست دادن نیست به دست آوردن است. من بعد از شهادت وحید تازه او را به دست آوردم! حسین را به خدا می‌سپارم و برای طول عمرش دعا می‌کنم تا سرداری همچون قاسم سلیمانی شود و با خدمت راه شهدا را ادامه دهد و در آخر زیباترین مرگ یعنی شهادت را برای او می‌خواهم.

به نظر شما علت اصرار حسین برای رفتن به سوریه چیست؟
حتم دارم خواسته خود شهید است، چراکه شهید به حضرت رقیه(س) بسیار عنایت داشت. در مدتی که با هم زندگی کردیم، قسمت شده بود کربلا، مکه و سوریه مشرف شویم. زیارت حرم حضرت رقیه(س) همراه با خدام حرم امام رضا(ع) نصیب‌مان شد. خدام جارو به دست وارد حرم شدند و شهید وطنی هم همراه آنها جارو می‌کشید و با سوز خاصی مداحی می‌کرد. بعد از آن هر وقت از او سؤال می‌کردم اگر خدا زیارت را روزی‌مان کرد کجا دوست داری برویم. می‌گفت حرم حضرت رقیه(س). شاید علاقه و ارادت شهید به حضرت رقیه(س) باعث بی‌تابی دل حسین شده است، چراکه حتم دارم اگر خود او بود در مقابل جسارت‌های امروز تکفیری‌ها به حرمین شریف ساکت نمی‌ماند. حسین خون پدر را در رگ دارد. چطور بی‌تاب رفتن نباشد!

 

پسر شهید
 
 

چه انگیزه‌ای باعث نوشتن آن دلنوشته‌ شد؟
قبلاً وقتی در هیئت‌ها می‌گفتند یاد همسنگرها بخیر خیلی متوجه نمی‌شدم. اما وقتی در قضیه دفاع از حرم اهل بیت خیلی از رفقایم به هر طریقی تلاش کردند و رفتند یا وقتی هر روز یک تابوت شهید مدافع حرم را می‌آوردند تحملش برایم سخت بود. نه اینکه فقط برای شهادت بروم، چون می‌دانم با توانایی‌هایی که دارم آنجا تأثیرگذار هستم. به هرحال این دلایل باعث شد تصمیم به رفتن بگیرم. منتها وقتی با خبر شدم به خاطر فرزند شهید بودن اجازه اعزام نمی‌دهند تصمیم گرفتم آن دلنوشته ‌را به سردار سلیمانی بنویسم. یقیناً سرداری چون قاسم سلیمانی ادله‌ای قوی و منطقی دارند و امیدوارم نامه به دست سردار برسد تا آخرین جواب نهایی را از ایشان بگیرم.

اگر جواب سردار باز منفی باشد چه تصمیمی دارید؟
دلخور می‌شوم اما جهادی دیگر را شروع می‌کنم. امروز باید بصیرت داشت و عمل به سخنان ولی‌فقیه عین بصیرت است. باید کلمه به کلمه سخنرانی‌هایشان را تحلیل و عمل کرد.
با توجه به شهادت پدرتان، به نظر شما رفتن و اعزام شما برای ‌مادرتان سخت نیست؟
در دیدار رهبری با خانواده‌های محترم مدافعان حدیثی از پیامبر در بالای حسینیه زده شد که «خداوند فرموده من جانشین او (شهید) در خانواده‌اش هستم.» با این حدیث دیگر حرفی نمی‌ماند. از طرفی وجهه صبر و مقاومت را بعد از پدر در مادرم دیده‌ام که اگر همه ما برویم او می‌تواند روی پای خودش بایستد. با افتخار بگویم مادرم مشوق رفتن من است!

اگر از شما بپرسند تصمیم شما از سر احساس است یا فکرهایتان را کرده‌اید چه پاسخی دارید؟

اولاً جنگ سوریه و عراق برای همه تکلیف دینی و شرعی نیست چون نه حکم جهاد عمومی صادر شده و نه آنجا کمبود نیرو است. پس اگر وظایفی خارج از میادین جنگ بر دوش کسی هست در حال حاضر اولویت دارد.  ثانیاً به نظرم رفتن به سوریه و عراق صرفاً به نیت شهادت اصلاً کار شرعی و درستی نیست. چون با این نیت فقط محتمل زیر سؤال رفتن اعتبار مجموعه اعزام‌کننده و همچنین هزینه‌های مالی می‌شویم که جز حق‌الناس و ضربه زدن به بیت‌المال نتیجه‌ای ندارد. چراکه برای آموزش و اعزام نیرو هزینه می‌شود اما بعد نیرو به جای کار غرق در احساس می‌شود.
 
اصرار امروز من از روی احساس نیست بلکه در خودم توانمندی حضور در آنجا را می‌بینم.  وقتی در سیره شهدای مدافع حرم و دیگر شهدا دقیق می‌شویم درمی‌یابیم شهادت چیزی نیست که به راحتی به دست‌ آید. باید برای به دست آوردنش تلاش کرد. باید از اعماق وجود خواست. باید خاص شد. باید دل را خدایی کرد. باید دروغ، تهمت و. . . را از خود دور کرد، باید پشت به همه تعلقات در دنیا کرد، باید ضجه زد و خون گریه کرد، آنقدر التماس کرد که دهان خشک شود و سینه و جگر آتش بگیرد تا گناهانمان بخشیده شود، باید دل را از همه چیز غیر خدا پاک کرد، باید تحمل درد را داشت، باید ترس از بریده شدن سر و قطع عضو و. . نداشت و در آخر باید حسینی شد.
 

شهادت عاشقی است. عشق به خدا نه احد دیگری. شهادت فقط در میدان‌های جنگ نیست چه بسا افرادی که در میادین جنگ کشته شدند و دلشان خدایی نبود و چه بسا افرادی که بر اثر تصادف و کهولت سن به رحمت خدا رفتند ولی به خاطر اعمال و رفتارشان اجر و مزد شهید را گرفتند.

سخن آخر
ما مکتبی داریم به نام شهادت و در سایه ولایتیم. دشمن بداند که اگر با همه قوا به میدان بیاید حریف مکتب ما نیست. خواب آنها را بر هم می‌زنیم و ما پیروز میدانیم. 

منبع: مشرق
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi