شنبه 19 تير 1395 , 09:30
خون غیرت وحید در رگهای پسرم جاریست
خانم قاسمی کمی از خودتان و همسر شهیدتان و همینطور اتفاقی بگویید که باعث زندگی مشترکتان شد.
من خدیجه قاسمی هستم متولد 1355 و اهل مشهد مقدس و همسرم وحیدرضا وطنی متولد 1350 بود. در مدت یکماه همرزمی وحید با برادرم ارتباط بسیار صمیمی بین آنها برقرار شد که برادرم سیدمرتضی قاسمی همان سال 67 در ماووت عراق به شهادت رسید. چندسال بعد از شهادت برادرم شهید وطنی وقتی متوجه شد همرزم شهیدش خواهری به سن ازدواج دارد مرا از خانوادهام خواستگاری کرد. خردادماه سال 72 با هم ازدواج کردیم. وحید ذوق هنری بسیاری داشت. یک هفته وقت گذاشت تا اتاق عقدمان را خودش تزئین کند. طی مراسم بسیار دقت میکرد مبادا گناهی اتفاق بیفتد. به دلیل تقارن مراسممان با ایام عیدغدیر مداح دعوت کرده بود و غیر از آن صدای حرام دیگری بلند نشد.
کدام یک از خصوصیات اخلاقی ایشان مثل یادگاری ماندگار شده است؟
شهید وطنی به خاطر روحیه معنوی اما توأم با مهربانی و شوخطبعی روی اخلاق بچهها بسیار تأثیرگذار بود. وقتی آنها نوزاد بودند همیشه سفارش میکرد بچهها را با وضو شیر بدهم. همیشه آنها را همراه خودش به جلسات مذهبی و هیئتها میبرد. در معاشرت آنها با دوستانشان بسیار دقیق بود اما طوری کنترل میکرد که آنها متوجه نشوند و به غرورشان بر نخورد.
شهید وطنی بعد از جنگ به شهادت رسیدهاند. شهادت ایشان کجا و چطور اتفاق افتاد؟
همسرم سال 69 وارد سپاه شد و به عضویت گردان صابرین درآمد که آموزشهای مختلفی را میدیدند. بعد از این آموزشها هر سال یکی، دو ماه به مأموریت میرفت. تا اینکه سال 87 در مأموریت به شمالغرب و سیستان و بلوچستان در درگیری با نیروهای عبدالمالک ریگی از ناحیه گردن زخمی شد و چند روز بعد به شهادت رسید.
چطور با خبر شهادتشان روبهرو شدید؟
با توجه به مأموریتهای مکرر شهید، وداع آخرتان تفاوتی با دیگر مأموریتهای ایشان داشت؟
گویا پسرتان هم قصد جهاد دارد و بسیار مصر است. بعد از شهادت همسرتان این تصمیم حسین آقا شما را نگران نمیکند؟
نه، به خودم میبالم که در برابر خدا و شهیدم روسفیدم که اینچنین فرزندی دارم. باور کنید اگر جهاد بر زن حلال شود من از حسین مشتاقترم که زودتر به پدرش برسم. خون غیرت وحید در رگهای پسرم جاریست. البته حس مادرانه شاید کمی اذیتم کند. ولی من آن را منت خدا میدانم که همسرم را با شهادت برد و پسرم را هم با شهادت ببرد. چراکه شهادت از دست دادن نیست به دست آوردن است. من بعد از شهادت وحید تازه او را به دست آوردم! حسین را به خدا میسپارم و برای طول عمرش دعا میکنم تا سرداری همچون قاسم سلیمانی شود و با خدمت راه شهدا را ادامه دهد و در آخر زیباترین مرگ یعنی شهادت را برای او میخواهم.
به نظر شما علت اصرار حسین برای رفتن به سوریه چیست؟
حتم دارم خواسته خود شهید است، چراکه شهید به حضرت رقیه(س) بسیار عنایت داشت. در مدتی که با هم زندگی کردیم، قسمت شده بود کربلا، مکه و سوریه مشرف شویم. زیارت حرم حضرت رقیه(س) همراه با خدام حرم امام رضا(ع) نصیبمان شد. خدام جارو به دست وارد حرم شدند و شهید وطنی هم همراه آنها جارو میکشید و با سوز خاصی مداحی میکرد. بعد از آن هر وقت از او سؤال میکردم اگر خدا زیارت را روزیمان کرد کجا دوست داری برویم. میگفت حرم حضرت رقیه(س). شاید علاقه و ارادت شهید به حضرت رقیه(س) باعث بیتابی دل حسین شده است، چراکه حتم دارم اگر خود او بود در مقابل جسارتهای امروز تکفیریها به حرمین شریف ساکت نمیماند. حسین خون پدر را در رگ دارد. چطور بیتاب رفتن نباشد!
چه انگیزهای باعث نوشتن آن دلنوشته شد؟
قبلاً وقتی در هیئتها میگفتند یاد همسنگرها بخیر خیلی متوجه نمیشدم. اما وقتی در قضیه دفاع از حرم اهل بیت خیلی از رفقایم به هر طریقی تلاش کردند و رفتند یا وقتی هر روز یک تابوت شهید مدافع حرم را میآوردند تحملش برایم سخت بود. نه اینکه فقط برای شهادت بروم، چون میدانم با تواناییهایی که دارم آنجا تأثیرگذار هستم. به هرحال این دلایل باعث شد تصمیم به رفتن بگیرم. منتها وقتی با خبر شدم به خاطر فرزند شهید بودن اجازه اعزام نمیدهند تصمیم گرفتم آن دلنوشته را به سردار سلیمانی بنویسم. یقیناً سرداری چون قاسم سلیمانی ادلهای قوی و منطقی دارند و امیدوارم نامه به دست سردار برسد تا آخرین جواب نهایی را از ایشان بگیرم.
اگر جواب سردار باز منفی باشد چه تصمیمی دارید؟
دلخور میشوم اما جهادی دیگر را شروع میکنم. امروز باید بصیرت داشت و عمل به سخنان ولیفقیه عین بصیرت است. باید کلمه به کلمه سخنرانیهایشان را تحلیل و عمل کرد.
با توجه به شهادت پدرتان، به نظر شما رفتن و اعزام شما برای مادرتان سخت نیست؟
در دیدار رهبری با خانوادههای محترم مدافعان حدیثی از پیامبر در بالای حسینیه زده شد که «خداوند فرموده من جانشین او (شهید) در خانوادهاش هستم.» با این حدیث دیگر حرفی نمیماند. از طرفی وجهه صبر و مقاومت را بعد از پدر در مادرم دیدهام که اگر همه ما برویم او میتواند روی پای خودش بایستد. با افتخار بگویم مادرم مشوق رفتن من است!
اگر از شما بپرسند تصمیم شما از سر احساس است یا فکرهایتان را کردهاید چه پاسخی دارید؟
شهادت عاشقی است. عشق به خدا نه احد دیگری. شهادت فقط در میدانهای جنگ نیست چه بسا افرادی که در میادین جنگ کشته شدند و دلشان خدایی نبود و چه بسا افرادی که بر اثر تصادف و کهولت سن به رحمت خدا رفتند ولی به خاطر اعمال و رفتارشان اجر و مزد شهید را گرفتند.
سخن آخر
ما مکتبی داریم به نام شهادت و در سایه ولایتیم. دشمن بداند که اگر با همه قوا به میدان بیاید حریف مکتب ما نیست. خواب آنها را بر هم میزنیم و ما پیروز میدانیم.