شناسه خبر : 47527
شنبه 26 تير 1395 , 11:57
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خاطرات ما و پشه های جزیره!

زندگی در جزیره، اونم در تابستان واقعا سخت بود. اون جا یه جورایی مثل تبعیدگاه به نظر می رسید. توی هر سه ساعت یه جور پشه بالای سرمان جولان می دادن.

فرستنده جعفری- « سلام. از امشب میخوام یه خاطره به صورت فایل صوتی براتون تعریف کنم. خاطره امشبم از سال 63 تو منطقه پدافندی در جزیره مجنون شمالیه و یک روز زندگی تو آونجا رو براتون لحظه به لحظه تشریح می کنم »

این صدای برادر"علیرضا کوهگرد" رزمنده دوران دفاع مقدس از گردان جعفر طیار (ع) بود که با ارسال یک فایل صوتی به گروه هشت فصل عاشقی، اعضای گروه را مهمان شنیدن یک خاطره جذاب و شنیدنی کرد. اما من وقتی صدای او را شنیدم خیلی دلم برای رزمنده ها سوخت. چه روزهای سخت و مظلومانه ای را سپری کرده بودند!

 حالا خاطره اش را بخوانید و سعی کنید روح قدردانی از ایثار رزمندگان و شهدا را به معنای واقعی در وجودتان زنده نگه دارید و از هرگونه استفاده ابزاری از وجود آنها پرهیز کنید.

« زندگی در جزیره، اونم در تابستان واقعا سخت بود. اون جا یه جورایی مثل تبعیدگاه به نظر می رسید. چرا ؟
همین قدر بگم براتون که توی هر سه ساعت یه جور پشه بالای سرمان جولان می دادن. وقتی صبح زود بچه ها چشمشونو باز می کردن تا ساعت 9 صبح یه نوع پشه به اسم « خرمگس» دور و بر ما ما پرواز می کرد. بچه ها بهش می گفتن « میگ»!

 راستی قبلش بگم، بچه ها از جمله خود من بیشتر ساعات شب رو خواب نداشتیم. چون تا صبح از نیش و آزار پشه های مخصوص شب  زجر می کشیدیم. خلاصه خرمگس ها به اندازه بند اول انگشت کوچیکه من بودند. همین که سفره صبحانه پهن می شد باید ظرف 6-5 دقیقه صبحانه می خوردیم. والا این خرمگس ها چنان روی سفره می نشستند که از تجمع آنها سفره سیاه به نظر می رسید. بعضی بچه ها روزنامه ها را به شکل پشه کش درمی آوردند و با آن این خرمگس ها را می کشتند یا دور می کردند. صدای پروازش یه وینگه ای خاص داشت عین میگ ویز ویز کنان از پشت گوش بچه ها عبور می کرد.

 ماشالله به سپاه! صبحانه هم که یا پنیر بود یا کره مربا. وامصیبتا به اون روزایی که کره مربا داشتیم. چون پشه ها کره و مربا را بیشتر دوست داشتن. وقتی بوی اونو حس می کردن عین میگ هایی که می خواستم عملیات انتهاری برگزار کنند چنان تو سفره شیرجه می رفتند که بچه ها از خیر خوردن صبحانه می گذشتن و از پای سفره بلند می شدند.

 زندگی در جزیره آن چنان سخت بود که بیشتر یگان ها نیروهاشونو بیشتر از یک هفته نگه نمی داشتن. تنها یگانی که دمش گرم ما رو آنجا سه ماه نگه داشت لشگر هفت ولی عصر(عج) بود. البته دلیلشونم موجه!!! بود. آنها می گفتن شما بچه های همین منطقه هستید. به شرایط و منطقه آشنایی دارید. به گرما طاقت دارید. اصلا شما از قبل این پشه ها را می شناختید و باهاشون آشنایید !!!  

 نزدیک ظهر، یه نوعِ دیگه ای پشه ریز تو آسمون پدیدار می شد به اسم « پشه کوری »که پاهای بلند داشتن و روی آب راه می رفتن. نیش دردناکی هم داشتن. شکر خدا آب جزیره طعم شیرین داشت. اگه شور بود یعنی با اجازت روزی سه تا تلفات رو شاخش بود! شیرینی آب باعث می شد که گرما و شرجی صد در صد جزیره رو دوام بیاریم. غروب که می شد به خاطر رطوبت هوا نمی تونستیم راحت نفس بکشیم. وقتی خورشید می خواست غروب کنه، رنگ هوا چنان سرخ می شد که رنگ زرد نیزارها با رنگ غروب در عین زیبایی خیلی دلگیر می شد. اون لحظه بچه ها هر کدوم سرشون تو لاک خودشون می رفت. حال خیلی ها دیدنی بود!

 تو آب جزیره یه موجوداتی بود به اسم « گربه ماهی یا بیشلمبو ». به محض اینکه یه تیکه نون تو آب می انداختیم، هزار تا بیشلمبو رو آب می اومد و رنگ آب سیاه می شد . ولک ! صدای شَق شَقِ حرکت هزار تا بیشلمبو تو دل آدم خوف ایجاد می کرد. اونها در تی ثانیه نون را می بلعیدند. استاد پاک سازی آب جزیره بودند. باله های تیزی داشتند که اگه موقع شنا به دست یا پایمان اصابت می کرد چنان دردی داشت که تا به بهداری نمی رفتیم دردش خوب نمی شد.

 یکی از سرگرمی های بچه بسیجی ها این بود که این بیشلمبوها را با الک می گفتن و بعد توی نیشاشون چوب پنبه می کردن و می نداختنش تو آب. بیشلمبو برای رهایی مثل چی می رفت ته آب و بعد قیژی می آمد روی آب. آب جزیره عمقی دو سه متری داشت که ته آن واضح دیده می شد. به راحتی ماهی ها و مارماهی ها و بیشلمبوها و هر جاندار توی آب دیده می شد.

 یه نوع لاک پشتی به اسم « رفیش » تو آب جزیره شنا می کرد که لاکش خیلی نرم و گوشتی بود. شبها برای نفس کشیدن با صدایی مثل فیش فیش، می اومد رو آب. انگار یه غواصی تو آب داشت حرکت می کرد. بچه هایی که تجربه زندگی در جزیره رو نداشتن شروع به انداختن نارنجک و تیراندازی به سطح آب می کردند. رفیش به شدت گاز می گرفت و گوشت بدن بچه ها قلوه کن می کرد.

تا یه خاطره دیگه برای شادی روح شهدا صلوات .»
 

اینستاگرام
سلام پشه های جزیره از روی پتو نیش می زدند.
من عصرها با تکه چوب یا کارتون داخل سنگر دود می کردم و بدینوسیله راحتر بودیم.
قایق ران عملیات بدر که هنوز شنا بلد نیستم. ولی اکنون فیش هایی حقوقی شنا گران ماهری دارد که صید می شوند؟ بدون نیش پشه جزیره
با سلام
آقاي جعفري خوب بود خاطرات بعدي رو از موش هاي جزيره بگو كه اندازه يك گربه بودند. يك موش و گربه رو تو جعبه ميني كاتيوشا گذاشته بودند كه گربه فرار مي كرد و...
خب بقیش ؟؟
بنده خدا .. عزیز دلاور انگار شما خوب خاطره رو بلدی خودت بگو .. گلم (•_°)
باسلام شش ماه در جزیره بودم چندین بار سالک گرفته بودم هروقت اسم جزیره را می شنوم به یاد مرخصی رفتنامون می افتم دلم میگیره صبح هوا روشن نشده براه می افتادیم هر تویوتارا سوار می شدیم کمی می رفت نگه میداشت ومی گفت سرکار من تااینجا می تونستم بیام میروم به مقر خلاصه بعداز ظهر میرسیدیم به اهواز موقع برگشتن از مرخصی وارد جزیره که می شدیم پشه ها محا صره مون می کردن اگر چپیه به دور سرمون نمی بستیم شاید باهر نفس کشیدن دویست پشه تو دهنمون میرفت وهزاران خاطره دیگر امیدوارم هرجا که هستین موفق باشید امیدوارم مسئولین قدر کهنه سربازان را بدانند وبه وصیت امام در رابطه بارزمندگان کاری انجام بدن نه شعار
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi